بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما ایوب نبودیم | طاقچه
تصویر جلد کتاب ما ایوب نبودیم

بریده‌هایی از کتاب ما ایوب نبودیم

گردآورنده:فاطمه ستوده
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۶از ۲۸ رأی
۳٫۶
(۲۸)
دنیا دیوی وارونه‌کار است که وقتی بفهمد از پونه بدت می‌آید، دم لانه‌ات سبزش می‌کند.
katy
گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید این‌طوری بهتر باشد. اصلاً خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد.
katy
غم‌انگیزترین سکانس سینمای جهان را می‌سازد، این‌که تو برابرِ تلاشی که برای زنده ماندن خودت کرده‌ای، برای کسی دیگر هم تلاش کرده باشی و او تو را به یاد نیاورد و هرگز به تو برنگردد، حتی برای خداحافظی یا وداع یا هر چیز.
katy
ما آدم‌ها زادهٔ اضطرابِ جهانیم
LiLy !
طاقت آوردن هم نوعی انتخاب است
katy
ارنستو ساباتو چه زیبا گفته که «نوشتن دست‌کم چیزی را ماندگار می‌کند، عشقی را، عملی قهرمانانه را یا یک لحظه شور و جذبه را.»
ahya
زندگی آدمی دست خودش نیست
katy
ما مجبوریم «اجتماعی» باشیم اگر می‌خواهیم از تمام آنچه به موجودیت یک شهر شکل داده مراقبت کنیم
elpha
گاهی هم بهترین راه مراقبت از چیزی رها کردنش است. شاید این‌طوری بهتر باشد. اصلاً خدا را چه دیدید؟ شاید از جایی به بعد، رفت و برای خودش مراقب بهتری پیدا کرد.
LiLy !
معلولیت امر مبارکی نیست اما همیشه باید خوب زندگی کرد.»
katy
مراقبت برای آدم مثل سوختی عمل می‌کند که امیدهایش را برمی‌انگیزد و حتی وجود و حضورش در این دنیا را معنا می‌بخشد. مراقبت، به‌خصوص مراقبت از دیگری، مثل نوری در آینه به ما بازمی‌تابد. شاید مراقبت عملی یک‌طرفه نیست؛ یک جور بده‌بستان عاطفی و انسانی است.
katy
اریک اریکسون، روان‌شناس شهیر، معتقد بود انسان در هر دوره از زندگی‌اش با بحران‌هایی روبه‌روست که لاجرم با یکی از فضایل اخلاقی حل خواهند شد.
ahya
از ابن‌عربی خوانده بودم «تقوایی که باعث خروج انسان از سختی‌ها نشود بی‌فایده است.» این سال‌ها به من ثابت شده بود که اگر حق با ابن‌عربی باشد، پس حتی ایمانی هم ندارم که سر بزنگاه به دادم برسد.
LiLy !
عجیب است. من دیگر آن آدم نیستم و دیگر آن آدم هم نخواهم شد. چیزهایی در من برای همیشه مرده است. انگار هیچ‌وقت نمی‌توانم دیگر از ته دل بخندم یا حتی با تمام وجود گریه کنم.
LiLy !
هر یک از ما آهنگ رنج خودش را دارد.
katy
مادرم می‌گفت توی این گرمایی که نمی‌شود لحظه‌ای رفت توی حیاط، تو توی جنگلی که آفتاب روی سرت است و آتش توی صورتت، چطور تحمل می‌کنی. تحمل نمی‌کردم. بلوط عشق من بود. هزاران سال است زاگرس‌نشینان عاشق بلوط هستند. خانه و سرپناه‌شان، اجاق و پخت‌وپز و همه‌چیزشان از بلوط است. چه اتفاقی داشت می‌افتاد که بعضی از مردم برای امرار معاش جنگل را آتش می‌زدند و می‌سوزاندند و زغالش می‌کردند؟
erfan
می‌گویم بلوط بیشتر از چهل و پنج درصد آب آشامیدنی ایران را تأمین می‌کند، بالای هشتاد درصد ریزگردها را خنثی می‌کند، به تثبیت خاک کمک می‌کند و باعث می‌شود باران بیشتری ببارد
erfan
همهٔ آن سال‌ها فکر می‌کردم ما در حبابی نامرئی زندگی می‌کنیم. کنار بقیه‌ایم اما از آن‌ها جداییم. حباب نمی‌گذاشت واقعیت زندگی را لمس کنیم. همه‌چیز را می‌دیدیم اما تا می‌خواستیم دست‌مان را دراز کنیم و چیزی برداریم، حباب نمی‌گذاشت.
LiLy !
می‌شد، گاهی خیال می‌کردیم باید تاوان زنده ماندن‌مان را بدهیم و مراقب آن‌هایی باشیم که آنچه بر سر ما نیامده بود را تحمل می‌کردند،
LiLy !
دیگر هیچ توقعی از اطرافیان و نزدیکانم نداشتم. توقع از دیگران رنجی ناخواسته را در من متبلور می‌کرد که تحملش بسیار سخت بود. آرام‌تر و صبورتر شدم. بعدها فهمیدم این را مدیون بخشی از همان مراقبهٔ مراقبت هستم.
LiLy !
کی از دلایل لزوم توجه به مراقبت از پدر و مادر ـ و نه مواظبت از سر رفع تکلیف ــ حسرت و پشیمانیِ گزنده و دیرپایی است که اگر یقین کنی این وظیفه را نادیده گرفته‌ای، درونت را می‌جود. این حسرت و پشیمانی البته همیشه هست، حتی اگر آدم سفت و سخت از پدر و مادرِ بیمارش مراقبت کرده باشد. نه چون هیچ مراقبتی کامل نیست، بلکه شاید چون مرگ همیشه نابه‌هنگام است.
katy
ما برگشته بودیم تا راوی آن صدها صدا باشیم اما وقتی چیزهایی که دیده بودیم را برای دیگران تعریف کردیم، معنی‌شان عوض می‌شد. کانکسی که ما در تهران از آن حرف می‌زدیم شبیه کانکسی نبود که حرارت دیواره‌های فلزی‌اش در سرپل ذهاب توی صورت‌مان می‌خورد. می‌ترسیدیم قصهٔ تنها ماندن زنی زیر آوار را برای کسی تعریف کنیم و ببینیم حالت صورتش شبیه آن کسی نیست که قصه را برای ما تعریف کرده بود. می‌ترسیدیم که قیافهٔ خودمان هم، اولین بار که این قصه را شنیدیم،‌ همین‌قدر سرد و مصنوعی بوده باشد. ما وقتی به تهران برگشتیم به لکنت افتادیم. در شهر ما تورم، تنهایی و مرگ فقط چند کلمه بودند و در کرمانشاه واقعیت‌هایی که قد می‌کشیدند. ما نمی‌توانستیم راوی رنج‌هایی باشیم که برای یکی طرحی از یک داستان بود و برای دیگری قصهٔ واقعی مرگ و زندگی.
n.movahedi
آن‌قدر شانس نداشتم که مثل هری پاتر، کتاب درسی قدیمی لرد ولدمورت گیرم بیاید ولی یادداشت‌ها، نقاشی‌ها و فحش‌هایی که سال‌بالایی‌ها توی کتاب‌ها نوشته بودند، از جذابیت‌های ممنوعهٔ زندگی خودم و هم‌کلاسی‌هایم بود.
نازنین
زیپ چمدان مانند قطاری که از جنگ برمی‌گشت و بارِ مُرده داشت، سنگین و آرام در دست‌هایم حرکت می‌کرد. درِ چمدان را باز کردم. بدن نیمه‌نِشسته‌ام را به عقب کشیدم. بدنم روی زمین ریخت. خاطرات مرده از چمدان بیرون ریختند و اجسادشان ته چمدان، بی‌حرکت، گویی که هزاران سال است همان‌جا خوابیده‌اند، ته‌نشین شدند. یک جفت کفش چرمی کوچک، چند دست لباس نخی نوزادی که به هم بسته شده بودند، کلاه، شال‌گردن، کت و جلیقه کنار هم، جعبهٔ شیشه شیر و پستانک و دستمال‌های شیردهی. همچون زمینِ شخم‌زده، هر یک از پس دیگری سربرآورده، انگار اسرافیل در صورش دمیده و زمین جوشیده.
مریم برزویی
گفتن قصه‌های پنهان راحت نیست.
چڪاوڪ
مردم دوست دارند کسانی را پیدا کنند که بشود نقش‌های مقدس را به آن‌ها داد. دوست دارند کسی دیگر را بگذارند در تاقچهٔ الگو و تمثال و بعد به قلعه‌های دورِ دست‌نیافتنی تبعیدش کنند. خیال‌شان راحت می‌شود که یکی دیگر رنج نقش‌های متعالی و مقدس را به عهده گرفته و حالا خودشان می‌توانند بی‌واهمه این پایین بمانند و آدمی معمولی با ضعف‌ها و لغزش‌های معمولی باشند.
LiLy !
واقعیت این بود که خدا نعمت‌هایش را یکی‌یکی پس می‌گرفت و او صبور بود.
LiLy !
«فلک از گردنم زنجیرو بردار
LiLy !
تونی بلر گفته گاهی بهترین راه حفظ قدرت رها کردنش است
LiLy !
زیپ چمدان مانند قطاری که از جنگ برمی‌گشت و بارِ مُرده داشت، سنگین و آرام در دست‌هایم حرکت می‌کرد.
LiLy !

حجم

۲۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۲۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۹۸,۴۰۰
۲۰%
تومان