بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست درازتر از پا | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست درازتر از پا

بریده‌هایی از کتاب دست درازتر از پا

امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
آدم خطرناکی بود!... پرنده را در قفس نگه می‌داشت و ماهی را در تنگ آب!... و تمام عمرش به آزادی می‌اندیشید!!!...
f_altaha
شاید یک شب از فرط خوشحالی این همه تحمل، لحاف را روی سرم بکشم و در آن تاریکی مطلق چشم‌هایم را باز کنم تا خوب ببینم حتی برفک‌ها هم می‌توانند سیاه و زشت باشند...
؟
هر نفس یک دردست بس عمیق و سنگین... هر نفس یک تیرست بر دلم، کو تسکین
ⓝⓐⓡⓖⓔⓢ
می‌شود روزی شوم عاری ز هر درد فراق؟
S
ما آدم‌های بدی نیستیم...ما تنها فراموش کرده‌ایم!...
_SOMEONE_
آدم خطرناک آدم خطرناکی بود!... پرنده را در قفس نگه می‌داشت و ماهی را در تنگ آب!... و تمام عمرش به آزادی می‌اندیشید!!!...
m
تا خود صبح نگران بود که قرص ماه به اندازهٔ کافی اتاقش را روشن نکند!... خورشید که آمد، بازهم خواب ماند!
💜ghazal💜
و آن لکهٔ لعنتی هیچ گاه نگذاشت تصویرش در قاب آیینه بدرخشد!...
؟
هی مترسک! تو هم بنشین!... زانوهایت را خم کن... غبار سال‌ها ایستادگی را بتکان... اینجا کسی به خاطر کسی نمی‌ایستد!... اینجا کسی به پای کسی نمی‌ماند! قصه‌هایمان قصهٔ رفتن است و ماجرا گذشتن!... بماند از خودمان یا دیگری!...
نیلوفر🍀
او باز هم چوبی برداشت تا سراغ مرداب برود و هی هم بزند و هی هم بزند تا گندش بالا بیاید...
؟
بدتر از آن این بود که به آخر برسد، اما صدای هیچ تشویقی به گوشش نرسد... خط پایان را نشانش دادند... فریاد زد بایستید! با تمام عقب ماندنم از رفتن خسته‌ام!..
نیلوفر🍀
من دلم همان بازی‌های بچگی یمان را می‌خواهد... زیر آن درخت سیب بزرگ با دمپایی قرمز من و آبی تو که ساعت‌ها به دنبال هم می‌دویدند و من همیشه از جای ردپای تو به خانه بر می‌گشتم...
S
او راست می‌گفت که هیچ چیز من به آدم نبرده! من بیشتر از اینکه به حرف‌هایم فکر کنم به سکوت‌هایم فکر می‌کنم...
atefeh
ما همانیم که در چشم یکدیگر نگاه کردیم و تمام گذشته را از خاطر بردیم، همان موقع که شیطان لبخندش را پشت چهره‌هایمان قایم کرد و ما بی تردید خنجرهایمان را برداشتیم و سمت یکدیگر نشانه گرفتیم ...! ما آدم‌های بدی نیستیم...ما تنها فراموش کرده‌ایم!...
leila13
هی هی هی!...چرا نمی‌فهمند جنایت تنها شلیک با گلوله نیست
f_altaha
حس آن کودکی را دارم که هواپیما را صدا می‌کرد اما صدایش به آسمان نمی‌رسید ...
ⓝⓐⓡⓖⓔⓢ
آدم خطرناکی بود!... پرنده را در قفس نگه می‌داشت و ماهی را در تنگ آب!... و تمام عمرش به آزادی می‌اندیشید!!!...
ᶜʳᶻ
هی هی هی!...چرا نمی‌فهمند جنایت تنها شلیک با گلوله نیست!...
ᶜʳᶻ
زمستان بهانه بود!... دهانش را باز کرد، تمام شهر پر شد از سوز سرمایی که بیرون آمد... همان موقع فهمیدم خواب زمستانی این شهر حالا حالاها ادامه دارد!...
helya.B
خداوندا نگذار آنچنان که عادتمان داده‌اند زندگی کنیم...
fateme
من در این شهر که حتی یک درخت آبنبات هم ندارد به چه چیز دل خوش کنم؟!
ᶜʳᶻ
ماندن به پای بعضی‌ها یا اصرار برای داشتن بعضی چیزها...همین فریادهای بیهوده را میگویم ...همین صبوری‌هایی که گاهی عمر آدم را تلف می‌کنند، همین پافشاری‌ها... همین لجبازی‌ها که آدم را در خودش فرو می‌برند تا جایی که خمیده می‌شوی به اندازهٔ یک صفر گرد! یک صفر خیلی بزرگ... همین حرف‌ها که به گوشمان نمی‌رود... همین خطاهایی که بارها و بارها تکرار کردیم... همین درس‌هایی که هر چه قدر دادند، نگرفتیم! همین خطاهایی که بارها و بارها تکرار کردیم...
:)
چرا سقف آرزوها کوتاه است؟ نگاهم کرد!...
✿↝...برکت...↜✿
دنیا عجیب است! اما عجیب‌تر از آن چشمهایشان!...
؟
هنوزهم کفش‌هایت جلو پادری جفتند تا یادم نرود رفتن به سادگی پوشیدن یک جفت کفش است!...
nardoon
این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیده‌اند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمی‌گذارد...
Fatemeh
این مردم عمریست تو را از ظاهرت قضاوت می‌کنند!...
مادربزرگ علی💝
آنقدر به جنگیدن وتنها جنگیدن ادامه دادیم که عادت کردیم! و نقش مورد علاقه یمان فراموشمان شد!...
fateme
دلم میخواست برگردم و یک سیلی محکم در صورتش بخوابانم...
_SOMEONE_
نقاشی من تو را در تمام نقاشی‌هایم بنفش کشیدم...همان طور که خورشید را زرد، درخت راسبز و پرتقال را نارنجی... من مداد رنگی بنفشم را نتراشیدم مبادا تو از قلم بیفتی... یک روز که تو را زیر سایهٔ آن درخت مبادا کشیدم، و خودم را بالای درخت، تو دلت سیب خواست! از بلندترین شاخه‌اش بزرگترین سیب را چیدی، درخت تکان شدیدی خورد و من از آن بالا افتادم! ... تو آن سیب قرمز را در دهانت گذاشتی!... ...! همان موقع آن عقابی که روی شاخه خوابش برده بود، پرید و تو را به چنگالش گرفت من که مثل همیشه پاک کنم را گم کرده بودم فریادی زدم و برگه را پاره کردم ... نمی‌دانم تقصیر از تو بود که دلت آن سیب بزرگ را خواست یا من که پاک کنم را گم کرده بودم
S

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان