یکی بَد کند نیک پیش آیدَش
جهان بنده و بخت، خویش آیدش
یکی جز به نیکی جهان نَسپَرد
همی از نَژندی فرو پَژمُرَد
رهگذر
پدر شاه و رُستَمش پَروَرده است
به نیکویی او را بَرآورده است
نبینیم ما نیک، اَزین زشت کار
بپیچی به فرجام، اَزین روزگار
رهگذر
سیاوش برای آرام کردنِ فرنگیس گفت: کسی شیرمرد است، دیگری مَرامِ کرکس دارد، کسی زیرِ سایهٔ هُمای (پرندهٔ نیکبختی) است. آدمی که بهرهای از دانش و دانایی داشته باشد، از شبِ سیاهِ (دنیا) انتظارِ نور و روشنایی نخواهد داشت.
یکی سینهٔ شیر باشَدش جای
یکی کَرکَس و دیگری را هُمای
زِ شب روشنایی نجوید کسی
کُجا بهره دارد زِ دانش بسی
رهگذر
سیاوش گفت: سرنوشت این است که با کشتنِ من، دیگر آسمان با مردمِ (جهان) سرِ مهر نداشته باشد. بسیار لشکر برای کینخواهی (انتقام) از خونِ من، بنا به آیینِ من (حقخواهی) جامهٔ رزم میپوشند؛ و در سرتاسرِ گیتی با شمشیرِ کِیخسروی، هر زمان، جوش و خروشِ (عدالتخواهی) برپا خواهد بود.
رهگذر
جهانا ندانم چرا پَروَری
چو پَروردهٔ خویش را بِشکَری؟
رهگذر
مرا چرخِ گردان اگر بی گناه
به دستِ بَدان کرد خواهد تباه
به مَردی بِدان روز آهنگ نیست
که با کِردگارِ جهان جنگ نیست
چه گفت آن خردمند با رای و هوش
که با اخترِ بَد به مردی مَکوش
رهگذر