بیکاری گسترده، فشار روحی ناشی از بحران اقتصادی، میل به کرختی، اقدامات نسنجیدۀ احزاب؛ اینها نشانههای وخیمِ بحرانی قریبالوقع بودند، و حتی سکوت و آرامشِ هولناکِ قبل از طوفان هم بود؛ رخوتِ قلبی که مثل فلجی همهگیر بود. برخی عزم مقابله با طوفان و سکوت کردند. ولی پس زده شدند. ترجیح دادیم به هوچیها و شارلاتانهایی گوش دهیم که گچ خردل و دواهای مسمومشان را به ملت قالب میکردند. دنبال عوامفریبان افتادیم، در آن پرتگاه سقوط کردیم، پرتگاهی که اکنون مثل مردههایی متحرک در آن جا خوش کردهایم و سعی میکنیم خود را با آن وفق دهیم، جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
سوفی
کتابِ حاضر که وضعیت کلانشهرِ برلین را در آن ایام توصیف میکند، دفتر شعر یا آلبوم عکس نیست، بلکه یک هجویه است. آنچه بود را توصیف نمیکند، بلکه در آن اغراق میکند. اخلاقگرا معمولا دربرابر عصر خود نه آینهای صاف که آینهای معوج میگیرد. کاریکاتور، این وسیلۀ هنری مشروع، نهایتِ کاری است که میتواند انجامش دهد. اگر این هم تأثیری نگذارد، دیگر هیچ چیزی اصولا تأثیرگذار نیست. اینکه اصولا هیچ چیزی تأثیرگذار نباشد - چه در گذشته چه امروز - امری غیرعادی نیست. اینکه چنین مسئلهای علت دلسردی اخلاقگرا باشد غیرعادی است. جایگاه سنتی او دفاع از ارزشهای رو به زوال است و خواهد بود. و آن را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد. شعارِ امروز و همیشهاش این است: تحت هر شرایطی...!
سوفی
کودکان نیز تجلی عالم معصومیتاند. درواقع حضور کودکان به تمام آثار کستنر رنگوجلا بخشیده. بیتردید او سخن نووالیس را تأیید میکرد: «عصرطلایی آنجاست که کودکان هستند.»
سوفی