ظاهراً تنها کنش معنادار (؟) اثر در انتظار بودن است. انتظار برای موجودی که می آید یا نمی آید؟ اساساً انتظار برای کسی که وجود خارجی دارد یا ندارد؟ در اثر هیچ سر نخی به ما داده نمی شود که با خیال راحت به این سؤال ها جواب بدهیم، پس به احتمال زیاد آنچه مطرح است خود انتظار است. اما انتظار به خودی خود چه معنایی دارد؟ برای پاسخ دادن به این سؤال ها کتاب ها و مقالات بسیار زیادی نوشته شده، طوری که حتی ذکر همهٔ آن ها در یک جلد کتاب شناسی قطور میسر نیست. اما تلاش ها عمدتاً حول دو محور بوده اند: منتقدان به این اثر یا از منظر مسیحیت پرداخته اند یا اگزیستانسیالیسم.
Andrey
به نظر نمی رسد در انتظار گودو ماهیت مسیحایی و سوشیانتی داشته باشد؛ در انتظار بودنِ ولادیمیر و استراگون هیچ بار مثبت و امیدبخشی ندارد و در واقع، انتظار برای انتظار است که هر غروب به عبث تکرار و تکرار می شود. در ابتدای پردهٔ اول مشخص می شود این اولین غروبی نیست که ولادیمیر و استراگون در آن جادهٔ خاکی روستایی به انتظار نشسته اند. و اثر چنان پایان می یابد که گویی این انتظار تا بی نهایت ادامه خواهد یافت؛ چرا که خواننده می داند گودو نخواهد آمد.
Andrey