بریدههایی از کتاب گریز دلپذیر
۳٫۳
(۴۷)
بچهها نمیتوانند در خانهای که آدمها دیگر هم را دوست ندارند، بزرگ شوند، مگر نه؟
نه. نمیتوانند. شاید قد بکشند اما پر و بال نمیگیرند.
ماهی
«این دیگر پرسیدن دارد؟...»
ــسیّدحجّتـــ
چرا آنقدر از آدمهایی که بلندتر از بقیه فریاد میزنند، میترسیم؟ چرا آدمهای پرخاشگر باعث میشوند دستوپای خود را گم کنیم؟
چه ایرادی داریم؟ واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
mhrnaz
اینکه میدانیم چهزمانی کوتاه بیاییم. اینکه دوست نداریم گُه را هم بزنیم تا بویش بیشتر از این بلند شود.
mhrnaz
بچهها نمیتوانند در خانهای که آدمها دیگر هم را دوست ندارند، بزرگ شوند، مگر نه؟
نه. نمیتوانند. شاید قد بکشند اما پر و بال نمیگیرند.
Parinaz
بچهها نمیتوانند در خانهای که آدمها دیگر هم را دوست ندارند، بزرگ شوند، مگر نه؟
نه. نمیتوانند. شاید قد بکشند اما پر و بال نمیگیرند.
شراره
چرا هر چهار تای ما اینطوری هستیم؟ چرا آنقدر از آدمهایی که بلندتر از بقیه فریاد میزنند، میترسیم؟ چرا آدمهای پرخاشگر باعث میشوند دستوپای خود را گم کنیم؟
چه ایرادی داریم؟ واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
Neda^^
این نکته هم مشخص است که تمام اینها- بیاعتنایی آشکار ما، خویشتنداری ما و همچنین ضعفمان- تقصیر والدینمان است.
تقصیر آنها... یا بهتر است بگویم به لطف آنهاست.
چون آنها بودند که ما را با موسیقی و کتاب آشنا کردند. آنها بودند که در مورد مسائل مختلف با ما حرف زدند و باعث شدند این مسائل را از زاویهی دیگری ببینیم؛ که هدفمان بالاتر و دورتر از بقیه باشد؛ اما فراموش کردند به ما اعتمادبهنفس بدهند چون فکر میکردند خودبهخود بهوجود میآید؛ فکر میکردند ما هدیهی ویژهای برای زندگی داریم وتعریفوتمجید ممکن است عزتنفسمان را تباه کند.
شراره
و هیچچیز ماندگار نیست.
.ً..
واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
Parinaz
اگر ما اینطوری هستیم- آرام و مصمم اما کاملاً ناتوان در برابر کودنها- دقیقاً به این دلیل است که حتی ذرهای اعتماد به نفس نداریم. هیچ احترامی برای خودمان قائل نیستیم.
خودمان را دوست نداریم.
فکر میکنیم هیچ اهمیتی نداریم.
شراره
چرا آنقدر از آدمهایی که بلندتر از بقیه فریاد میزنند، میترسیم؟ چرا آدمهای پرخاشگر باعث میشوند دستوپای خود را گم کنیم؟
چه ایرادی داریم؟ واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
محدثه
«اما سیمون! هی، چی شده؟ اینطوری حرف نزن. اگر لازم است یادآوری کنم که تو قهرمان خانواده هستی.»
«خب، بله مشکل همینجاست... قهرمان خسته است.»
¥عاشق مطالعه¥
چرا آنقدر از آدمهایی که بلندتر از بقیه فریاد میزنند، میترسیم؟ چرا آدمهای پرخاشگر باعث میشوند دستوپای خود را گم کنیم؟
چه ایرادی داریم؟ واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
ar
بنابراین میتوان گفت این از بزدلی نیست. اصلاً شاید بگویید از خردمندی ماست. اینکه میدانیم چهزمانی کوتاه بیاییم. اینکه دوست نداریم گُه را هم بزنیم تا بویش بیشتر از این بلند شود. اینکه ما از آن افرادی که همیشه اعتراض میکنند اما نمیتوانند هیچچیز را تغییر بدهند، صادقتریم.
سوگند دولو
آنقدر بزرگ شدهایم که خودمان راجعبه آن فکر کنیم و مهم نیست چند بطری سر بکشیم، باز هم به همان نتیجه میرسیم. اینکه اگر ما اینطوری هستیم- آرام و مصمم اما کاملاً ناتوان در برابر کودنها- دقیقاً به این دلیل است که حتی ذرهای اعتماد به نفس نداریم. هیچ احترامی برای خودمان قائل نیستیم.
خودمان را دوست نداریم.
فکر میکنیم هیچ اهمیتی نداریم.
Nazanin :)
چون همیشه همینطور است. چون زمان همیشه کسانی که همدیگر را دوست دارند، از هم جدا میکند و هیچچیز ماندگار نیست.
olivereader
چون همیشه همینطور است. چون زمان همیشه کسانی که همدیگر را دوست دارند، از هم جدا میکند و هیچچیز ماندگار نیست.
¥عاشق مطالعه¥
دیگر سرزمینی ندارم، فقط خاطرهاش مانده برایم.
.ً..
اینکه اگر ما اینطوری هستیم- آرام و مصمم اما کاملاً ناتوان در برابر کودنها- دقیقاً به این دلیل است که حتی ذرهای اعتماد به نفس نداریم. هیچ احترامی برای خودمان قائل نیستیم.
خودمان را دوست نداریم.
فکر میکنیم هیچ اهمیتی نداریم.
ar
شاید واقعاً یک اعصابخُردکن باشد اما شیفتهی راضیکردن بقیه است. بههرحال آدم باید خوبی بقیه را هم بگوید.
محدثه
آه، خدای من... این روز حالا حالاها شب نمیشود.
Fatima
کی قرار بود سرنوشت ما را از هم جدا کند؟
چون همیشه همینطور است. چون زمان همیشه کسانی که همدیگر را دوست دارند، از هم جدا میکند و هیچچیز ماندگار نیست.
فاطمه
بچهها نمیتوانند در خانهای که آدمها دیگر هم را دوست ندارند، بزرگ شوند، مگر نه؟
نه. نمیتوانند. شاید قد بکشند اما پر و بال نمیگیرند.
mohiii ftt
عجب آدمهای حقیری بودیم. آنقدر بزدلی، باور نکردنیست...
چرا هر چهار تای ما اینطوری هستیم؟ چرا آنقدر از آدمهایی که بلندتر از بقیه فریاد میزنند، میترسیم؟ چرا آدمهای پرخاشگر باعث میشوند دستوپای خود را گم کنیم؟
چه ایرادی داریم؟ واقعاً مرز بین باادب بودن و بیبخار بودن، کجاست؟
.ً..
زنبرادرم کارین بسیار قابل پیشبینی است.
زمانیکه من و خواهرم لولا فهمیدیم شانس به ما رو آورده و از این پس یک فروشنده کرمهای ضدچروک و محصولات کلینیک و گرلن دمِ دستمان خواهد بود، مثل تولهسگها برایش دم تکان دادیم.
azar
برادرم هیچوقت آزرده نمیشود، هیچوقت دربارهی کسی بد نمیگوید، حتی یک موی تناش نامهربان نیست و هیچکس را قضاوت نمیکند. اصلاً انگار برادرم از یک سیارهی دیگر است. شاید ونوس...
azar
همهی اینها و شاید حتی بیشتر.
آنقدری هست که روحمان را زنده نگه دارد.
آنقدری هست که بدانیم نباید با آدمهای کلهپوک بحث کنیم.
اینکه بگذاریم نفله شوند.
بالاخره که نفله خواهند شد.
وقتی ما در سینما هستیم، در تنهایی میمیرند.
سوگند دولو
خویشتنداری ما و همچنین ضعفمان- تقصیر والدینمان است.
تقصیر آنها... یا بهتر است بگویم به لطف آنهاست.
چون آنها بودند که ما را با موسیقی و کتاب آشنا کردند. آنها بودند که در مورد مسائل مختلف با ما حرف زدند و باعث شدند این مسائل را از زاویهی دیگری ببینیم؛ که هدفمان بالاتر و دورتر از بقیه باشد؛ اما فراموش کردند به ما اعتمادبهنفس بدهند چون فکر میکردند خودبهخود بهوجود میآید؛ فکر میکردند ما هدیهی ویژهای برای زندگی داریم وتعریفوتمجید ممکن است عزتنفسمان را تباه کند.
اشتباه میکردند.
سوگند دولو
فکرهای زیادی در سرمان میگذرد. چیزهایی که چندین سال نوری با توپوتشرهای نژادپرستانهی بشر، فاصله دارد. سرمان پُر است از موسیقی و ادبیات، آشیانها، جاهایی که در آن قدم بزنیم، دستهایی که باید بگیریم
olivereader
حجم
۸۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
حجم
۸۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۷۰%
تومان