
بریدههایی از کتاب و داستان های دیگر...
۲٫۳
(۳۹)
چیزی از به دنیا آمدنت نمیگذرد که متوجه میشوی دنیا آنقدرها هم که میگویند جذابیت ندارد. معلوم شد که گریم اسم هیچ هیولا یا جنگوی افسانهای نیست و فقط اسم دو تا برادر بوده، هیچوقت رابینهودی وجود نداشته که از پادشاه ظالم پول بدزدد و دست مردم عادی را بگیرد، هیچ دو عاشقی در آخر به هم نرسیدند و هیچ قهرمانی آنقدر زنده نماند تا ببیند فداکاریهایش هیچ ثمرهای نداشت و دنیا همانطور که بود، هست و خواهد ماند.
و تنها چیزی که همیشه و همه جا وجود داشت و هیچ وقت دست رد به سینهٔ هیچکسی نزد، همان مرگ بود.
Blueft
نویسنده بسان جراح برای روح آدمیست و میبایست آنچه باعث فساد است را از روح او بزداید.
Blueft
چیزی از به دنیا آمدنت نمیگذرد که متوجه میشوی دنیا آنقدرها هم که میگویند جذابیت ندارد. معلوم شد که گریم اسم هیچ هیولا یا جنگوی افسانهای نیست و فقط اسم دو تا برادر بوده، هیچوقت رابینهودی وجود نداشته که از پادشاه ظالم پول بدزدد و دست مردم عادی را بگیرد، هیچ دو عاشقی در آخر به هم نرسیدند و هیچ قهرمانی آنقدر زنده نماند تا ببیند فداکاریهایش هیچ ثمرهای نداشت و دنیا همانطور که بود، هست و خواهد ماند.
آسمان بنفش
کاشف به عمل آمد وقتی مردم زبان هم را متوجه نشوند، بهتر یکدیگر را درک میکنند.
sima
(اگر قرار باشه اون اتفاقی که دوست دارین، همون زمانی که شوقش رو دارین براتون پیش نیاد، پس بهتره هیچوقت حتی رنگ اون اتفاق رو هم نبینین).
خودم را چگونه بسازم؟
کمتر کسی در دنیا وجود دارد که بتوانی هر چیزی که دلت میخواهد را برایش تعریف کنی. میتوانستم سرش غر بزنم یا حتی بد و بیراه نثارش کنم، ولی او باز هم همه را میپذیرفت. کاشف به عمل آمد وقتی مردم زبان هم را متوجه نشوند، بهتر یکدیگر را درک میکنند. هم او راضی بود، هم من. جفتمان دیگری را سر کار گذاشته بودیم و لذت میبردیم.»
asi
دقت کردین همیشه اون چیزهایی که خیلی دلتون میخواد رو به دست نمیارین، و بدترین نکتهٔ این جمله اینجاست که حقیقت نداره. و خیلی بده که حقیقت نداره. چندین سال بعد از این ماجراها یک شب کریسمس، تنها توی خونهٔ خودم نشسته بودم. اون موقع تازه از جنگ برگشته بودم و رویای داشتن دوربین مدتها بود که از سرم پریده بود. تا اینکه صدای زنگ در رو شنیدم. خیلی تعجب کردم. من که کسی رو دعوت نکرده بودم. وقتی درو باز کردم دیدم بابانوئل، با اون ریش سفید مصنوعی که چسبش در حال باز شدن بود و لباس قرمزی که پاچهٔ شلوارش از پایین معلوم بود، روبروی من ایستاده. پرسید: «شما آقای فلانی هستید؟» جواب دادم: «بله خودمم.» بعد دستش رو داخل کیفش برد و یک دوربین با بند چرمی درآورد و به من داد.
خودم را چگونه بسازم؟
اگر قرار باشه اون اتفاقی که دوست دارین، همون زمانی که شوقش رو دارین براتون پیش نیاد، پس بهتره هیچوقت حتی رنگ اون اتفاق رو هم نبینین
زهرآ
ممکن است قبرم با تو فاصلهٔ زیادی داشته باشد و اصلاً خوب نیست بخواهیم از این سر قبرستان تا آن سر قبرستان دربارهٔ چنین موضوعی، آن هم جلوی بقیه، داد و فریاد راه بیاندازیم
فائزه قائمی
گوشو میپرسید: «میدانید وقتی کسی به یک رز تعظیم میکند در واقع به چه چیزی تعظیم کرده؟» یک نفر به سرعت گفت: «خب طبیعتاً به همان گلی که جلویش خم شده» و گوشو دوباره میپرسید: «یعنی فقط به همان یک گل رز تعظیم کرده؟ یا به تمام گلهای رزی که در باغ روییدهاند؟ یا شاید به رزی افسانهای تعظیم میکند که جایی در این دنیا پنهان شده؟» و وقتی شنوندگانش را در حیرت و سردرگمی فرو میبرد، اعتراف میکرد که درک آن سخت است و حتی خودش هم جواب را نمیداند؛ و اینکه شاید با این حرکت در واقع به باغبانی تعظیم میکنیم که حکم پدر آن گل را دارد و با جان و دل از آنها مراقبت میکند.
خودم را چگونه بسازم؟
چطور زندگی، مثل همین قطاری که داخلش نشستیم، به سرعت از کنارش رد شده و چیزی براش باقی نگذاشته.
زهرآ
نمیدانم چطور برایتان توضیح دهم، انگار توی خونم است؛ اگرچه روح که نمیتواند خون داشته باشد، ولی به هر حال.
فائزه قائمی
و تجربههای شخصی ما تنها حرکاتی هستند که میتوانند ما را در زمین بازی زندگی نگه دارند و پایان از پیش تعیین شدهٔ آن را، هر چند برای مدتی کوتاه، به تعویق بیاندازند. اگر چه بی برو برگرد در این بازی خواهیم باخت ولی این تجربههای به ظاهر بیهوده، مسیر رسیدن به این پایان تلخ را، تا حد ممکن، شیرینتر میکنند. حتی اگر این تجربهها پر از شکست، سرافکندگی و شرمندگی باشند.
زهرآ
هوا، هوای اواخر پاییز بود و باران ملایمی میبارید. از همان بارانهایی که در کتابهای رادیچکوف میبارد.
فائزه قائمی
«قبلاً هم بهت هشدار داده بودم. نباید بی محابا خودت رو وارد زندگیِ دیگران کنی. حتی از طریق یک کار ساده مثل دست تکون دادن. بعضی وقتها ممکنه با همین کار کوچیک مسیر زندگیِ یک نفرعوض بشه.»
mary
اسمی جادویی برخوردم: بیف استراگانوف. (گاهی اوقات بوئف استراگوناف هم تلفظ میشود که راستش را بگویم از این تلفظ حتی بیشتر خوشم میآید.) همیشه این اسم را به آرامی و هجای آخر آن را با تشدید زیادی تلفظ میکردم.
یک غذای خاص با چنین اسمی، چه شکلی میتواند داشته باشد؟
mary
آن موقع، بیف استراگانوف را مثل جزایر ساندویچ، بدون آنکه هیچ وقت به آنجا رفته باشم، دوست داشتم. یا مثل پدربزرگم که بدون هیچ دلیلی از تنگهٔ بوسفور خوشش میآید. اسم این غذا را به همان غلظتی تلفظ میکردم که اسب شوالسکی را تلفظ میکنم. طوری که انگار با گفتن اسمش تمام اعضا و جوارح این اسب به نمایش در میآید.
mary
مدت زیادی نیست که دستور آن را پیدا کردهام: گوشت گاو، کرهٔ گیاهی، آرد، خامهٔ ترش، رب گوجه فرنگی، سیب زمینی، پیاز، فلفل سیاه، جعفری و رازیانه. اول باید برشهای نازک فیله را در نمک و فلفل بغلتانید و آن را در روغن سرخ کنید. بعد آن را با خامه بپزید و رب گوجه و حلقههای پیاز و سیب زمینی سرخ شده را به آن اضافه کنید و الی آخر. دستور پخت به طرز بیرحمانهای ارتباط این غذا را با زادگاه آن یعنی روسیه و فرانسه از بین میبرد و خودش را کمی به سمت استیک میکشاند و در آخر هم برای دهن کجی، سیب زمینی را کنار خود اضافه میکند.
mary
شاید این غروب برای ما یک غروب تکراری باشد اما برای آنها غروبِ زندگیشان است
فائزه قائمی
کاشف به عمل آمد وقتی مردم زبان هم را متوجه نشوند، بهتر یکدیگر
bb.htz
حجم
۹۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۹۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان
