بریدههایی از کتاب زندگی ناممکن
۳٫۱
(۱۴)
مردم میگویند عشق کمیاب است. من خیلی مطمئن نیستم. به نظر من آنچه کمیاب است عشق نیست، بلکه چیزی بهتر از آن است. درک متقابل. اگر طرف مقابلت تو را درک نکند، عشق معنایی ندارد. او فقط عاشق تصوری است که از تو توی ذهنش دارد. او عاشق عشق است، نه عاشق تو. بنابراین، درکشدن مهمتر است. نهتنها درکشدن، بلکه وقتی کسی تو را درک کرد، قدر تو را هم بداند. این چیزی است که اهمیت دارد.
amusic1983
تو بدون شک باعث خوشحالی او میشدی، فقط با بودنت.
F.Amini
لحظهای که احساس درماندگی میکنی اغلب همان لحظهای است که به حقیقت پی میبری.
وقتی که همهچیز اشتباه است، نیاز داریم به ته خط برسیم تا بالأخره تغییری رخ بدهد. ما گاهی باید احساس کنیم گیر افتادهایم تا بالأخره دست بجنبانیم و راهی برای خروج پیدا کنیم. وقتی همهچیز آسان است، نمیتوانیم به قدرت واقعی خودمان پی ببریم. تا زمانی که رادیو خراب نباشد، ارزش واقعی موسیقی را نمیفهمیم. گاهی باید همهچیز را خراب کنیم تا بدانیم چطور میشود درستشان کرد.
sarin
هیچی تصادفی نیست، نه زندگی و نه مرگ. حتی خود تصادفیبودن هم تصادفی نیست. حتی این حقیقت که من و تو اینجا داریم خاک رو به گیاه تبدیل میکنیم هم تصادفی نیست. همهٔ اینها به هم مربوطن. همهچیز بخشیه از این کل. این تاروپود پر از نقشونگار هستی. بهشت جای دیگهای نیست. آدمهایی که از دستشون دادهیم هم جای دیگهای نرفتهن. ما به اونها متصلیم. رشتههای هستی از ما عبور میکنن. منظورم رو میفهمی؟»
amusic1983
آنهدونیا. این واژه تا حالا به گوشت خورده؟ معنایش ناتوانی در احساس لذت است.
F.Amini
مشکل اصلی زندگی همین است، مگر نه؟ اینکه سعی میکنیم بدون رهاکردن گذشته بهسوی فرداهای جدید قدم برداریم. باید بدانی چهچیز را دودستی بچسبی و چهچیز را رها کنی بدون اینکه خودت را نابود کنی
F.Amini
آنچه شبیه جادو به نظر میرسد صرفاً بخشی از زندگی است که هنوز آن را درک نکردهایم.
F.Amini
در زندگی شخصیمان دنبال این هستیم که بفهمیم چه اتفاقی قرار است بیفتد. میخواهیم بدانیم عاشق خواهیم شد یا سالم خواهیم ماند یا بهموقع فارغالتحصیل میشویم، شغل خوبی پیدا میکنیم یا حقوق بازنشستگی کافی دریافت میکنیم. ما مسیر ساده و هموار را میخواهیم. دلمان میخواهد همهچیز از قبل مشخص باشد. میخواهیم مطمئن بشویم که همهچیز به خوبی و خوشی تمام میشود. میخواهیم داستان زندگیمان لو برود، آن هم با کمترین اسرار ممکن. اما کجای این جالب است؟ این را از بهترین پیشگوی جهان بشنو: هیچوقت نمیتوان داستان زندگی را لو داد. همیشه یک اثر مشاهدهگر وجود دارد. همیشه متغیری ناشناخته وجود دارد و این متغیر ناشناخته اغلب خودت هستی. توصیهٔ من به تو این است: با آغوش باز به استقبال ناشناختهها برو.
amusic1983
ما با زندگیکردن زمانی که هنوز فرصتش را داریم به پیکار مرگ میرویم. شاید مرگ بینهایت باشد، اما همانطور که میدانیم بینهایت یک مفهوم نسبی است. ما با احساسکردن از زندگیمان بینهایتی بزرگتر میسازیم.
amusic1983
عطر یک گل دیگر برایم فقط یک رایحه نبود، یک زبان بود؛ زبانی که زیبایی زندگی را به رخم میکشید
Alireza Nazem
«ولی همهش دربارهٔ تو حرف میزد. وقتی بچه بودم، میگفت تو زندگیش رو نجات دادی.»
سرم را به نشانهٔ نفی تکان دادم. گفتم: «من فقط کمی از تنهایی درش آوردم.»
لیکه لبخندی بینهایت پیچیده و مرموز زد و گفت: «بعضی وقتها تنها کاری که برای نجات زندگی یه نفر لازمه انجام بدی همینه.»
«درسته. خب، خداحافظ.»
yumi
ریاضیات نابترین جلوهٔ آرامش و صلح است.
Alireza Nazem
یک ترانهٔ زیبا یا یک مجسمهٔ خوشساخت به این دلیل برای ما جذابیت دارند که با چیزی درون ما حرف میزنند.
Alireza Nazem
«همهچیز واقعاً جالب و جذاب است به شرطی که به اندازهٔ کافی در آن عمیق بشوید.»
Alireza Nazem
هدف آرام آن را میفهمیدم. هدفش وجودداشتن بود؛ صرفاً وجودداشتن
Alireza Nazem
مردم میگویند عشق کمیاب است. من خیلی مطمئن نیستم. به نظر من آنچه کمیاب است عشق نیست، بلکه چیزی بهتر از آن است. درک متقابل
Alireza Nazem
لحظهای که احساس درماندگی میکنی اغلب همان لحظهای است که به حقیقت پی میبری.
وقتی که همهچیز اشتباه است، نیاز داریم به ته خط برسیم تا بالأخره تغییری رخ بدهد. ما گاهی باید احساس کنیم گیر افتادهایم تا بالأخره دست بجنبانیم و راهی برای خروج پیدا کنیم. وقتی همهچیز آسان است، نمیتوانیم به قدرت واقعی خودمان پی ببریم.
یگانه
«چیزی در روح من در کار و تکاپوست که نمیفهممش.»
یگانه
دلم برای آن آدمی که در گذشته بودم تنگ شده بود
Alireza Nazem
ود. لبخندی که لزوماً نشانهٔ خوشبختی نبود، بلکه نشانهٔ رواقیگری بود.
Alireza Nazem
همیشه لبخند بر لب داشت. یک لبخند ملایم و نامحسوس حالت پیشفرض چهرهاش بود. لبخندی که لزوماً نشانهٔ خوشبختی نبود، بلکه نشانهٔ رواقیگری بود. این فلسفهٔ کارل در تمام زندگیاش بود. اینکه تمام مشکلات را با لبخندی بر لب تحمل کند. از سوگ و درد و فقدان با لبخند عبور کند.
Alireza Nazem
لحظهای که احساس درماندگی میکنی اغلب همان لحظهای است که به حقیقت پی میبری.
Nazanin
میگفت تو زندگیش رو نجات دادی.»
سرم را به نشانهٔ نفی تکان دادم. گفتم: «من فقط کمی از تنهایی درش آوردم.
Alireza Nazem
آن پناهگاهی که از سوگ و خودترحمی برای خودم ساخته بودم ویران شده بود.
Alireza Nazem
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان