من به او هرویین تزریق کردم هه هه. و ذرّه ذره مقدار آن را زیاد کردم تا اینکه شب چهارم او یک معتاد تمام عیار شد. حالا او برای مواد به من احتیاج دارد. او بردۀ من است. من با او درست مثل یک سگ رفتار میکنم!
پسرها به یاگا نگاهی انداختند. حالا میفهمیدند نگاهی که آن موجود بدبخت به اربابش میکند، پر از نفرت و کینه است. سوخیا با لحن آمرانه ادامه داد: «قلاّده دور گردن او را میبینی کاکا؟ او سگ من است هه! هه! چقدر بامزه! یاگا، کمی برای آقایان پارس کن!»
یاگا سرش را تکان داد. حالت سر او به سرعت شبیه یک حیوان شد. صدای زنگدار سوخیا حالا مثل عنکبوت شده بود: «کاری را که میگویم بکن یاگا! مثل اینکه جیرۀ امروزت را نمیخواهی! ها؟»
یاگا تسلیم شد. او روی چهار دست و پا قرار گرفت و مثل سگ پارس کرد.
بلاتریکس لسترنج