
بریدههایی از کتاب پایان ماموریت
۴٫۸
(۱۲)
صحبتها، یکی از طلاب پرسید: «به نظر شما اگه شاه بره، کی میتونه کشور رو اداره کنه؟»
من بدون معطلی گفتم: «همین آقای خامنهای، امامجماعت مسجد کرامت، بهترین شخص برای ریاستجمهوریه.»
الف. میم
خبرنگاری پس از انتخابات از من پرسید: «از کدوم تخریب و تهمت حریف بیشتر ناراحت شدید؟»
در پاسخ به او با غمی که همچنان از آن رفتار در دل داشتم، گفتم: «این جملهٔ اونها: "امام رضا را برای مردم بگذارید. این نبات و پارچهٔ سبزی که میفرستید برای روستاها، بعد از انتخابات بفرستید."»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
ماهها از انتخابات میگذشت. برای سفری به تهران رفته بودم و خدمت حضرت آقا رسیدم. در آن جلسه، ایشان پذیرش ریاست قوهٔ قضائیه را مطرح کردند و من در پاسخشان گفتم: «در حال حاضر، توی بهشتم و پذیرش قوهٔ قضائیه یعنی بهشتو رها کنم و وارد کارزار سوزانی بشم که آخروعاقبتش مشخص نیست؟! من از قبول این مسئولیت اکراه دارم.»
آقا سری تکان دادند و گفتند: «میدونم اکراه دارید، ولی بهخاطر خدا قبول کنید. خداوند هم خیروبرکت توی این راه قرار میده.»
پس از این جملات، سر تسلیم فرود آوردم و به ایشان گفتم: «هرچی شما بفرمایید. در برابر ارادهٔ شما، من از خودم ارادهای ندارم.»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
خم شد پیشانیام را بوسید و گفت: «سید ابراهیم، اینجا امنترین نقطهٔ دنیاس. هروقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به روت بسته شد، بیا اینجا.»
الف. میم
هیچگاه دوست نداشتم برای حاجتهای مالی خدمت امام برسم، اما دیگر تحمل این وضع برایم ممکن نبود. روبهروی ضریح ایستادم و در حالی که چشمانم از اشک خشک نمیشد، با دلی شکسته شروع به گلایه کردم. غرق در بغض زیارتنامه میخواندم و از گرفتاریهایم میگفتم که کسی کنارم نشست، دوتومانیای کف دستم گذاشت و پس از نیمنگاهی که به صورت خیسم انداخت، بلند شد و از مسیری که آمده بود رفت.
الف. میم
خبرنگاری با صدای بلند فریاد زد: «آقای رئیسجمهور! قبای مشکیتونو بالا بکشید تا خاکی نشه.»
در جوابش لبخندی زدم و گفتم: «عیبی نداره. ما از خاکیم و به خاک هم برمیگردیم.»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
با نگاهی ناامید و دلی شکسته به گوشهای از حرم رفتم و شروع به نماز خواندن کردم. نماز که تمام شد، زیارتنامه را باز کردم. هنوز چند بندی از آن را نخوانده بودم که کسی به پشت من زد و گفت: «شما کار رو با اخلاص و برای خدا انجام بدید. ما هم پاسخ میدیم و از شما پشتیبانی میکنیم.»
الف. میم
میخواهم اعلام کنم، یا علیبنموسیالرضا، «قَلْبِی لَکمْ مُسَلِّمٌ»؛ این دل من مال شماست. آن چیزی که میخواهم نزد شما بگذارم این دلم است. که اگر میگویم شما را دوست دارم، این هم دلیل دوستداشتنم است. اول دل میرود و بعد از آن پا و دست و جوارح. و خوشا به حال آن کسی که اول میل قلبی پیدا کرد و بعد، میل جوارحی. اگر دل رضوی شد، جوارح هم رضوی خواهد شد.
الف. میم
من قبل از انتخابات، از فضای آستان قدس خارج شدم و به روزنامهٔ قدس دستور دادم چیزی در مورد من ننویسد، در حالی که دولت از ظرفیت روزنامههایش مثل روزنامهٔ ایران استفاده میکرد. در جلسههای رسمی آستان قدس حضور پیدا نکردم، اما باز آنها بداخلاقی کردند و مطمئن هستم که روزی از خود امام رضا (ع) سیلی خواهند خورد.
الف. میم
نیم ساعتی از شروع پرواز میگذشت و من حالی شبیه زیارت حضرت رضا (ع) داشتم و دلم برای یک آغوش دوبارهٔ رهبر انقلاب تنگ شده بود. نمیدانم چرا اما این جمله از ذهنم کنار نمیرفت؛ «عاقبتبهخیر شد هرآنکس که گوشبهحرف ولی بود!»
به تودهٔ ابری نزدیک میشدیم و خلبان بالگرد ما که فرمانده میدان بود، به دو بالگرد دیگر دستور داد ارتفاع بگیرند تا از توده عبور کنند، ولی ما همچنان بهسمت توده میرفتیم تا اینکه همهجا پر از آسمان شد و دیگر خبری از زمین نبود و دلم بهیکباره بهانهٔ دیدن حاج قاسم را گرفت...
الف. میم
حجم
۷۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۷۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
قیمت:
۵۳,۰۰۰
تومان