- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب اتاق
- بریدهها
بریدههایی از کتاب اتاق
۴٫۳
(۱۴۸)
«ترس چیزیه که احساس میکنی، ولی شجاعت کاریه که میکنی.»
زهرا
من ترجیح میدم هنوز چهار سالم بود اگه پنج سالگی معنیاش اینه که هر روز باید دعوا داشته باشیم.
زهرا
اون خیلی زود از همه چیز خسته میشه، این به خاطر بزرگ بودنه.
زهرا
بعد از یه مدت زیاد میگم: «میآد یا نه؟»
ماما میگه: «نمیدونم. چه طور میتونه نیاد؟ اگه ذرهای انسان باشه...» من فکر میکردم آدم یا انسان هست یا نیست، نمیدونستم میشه ذرهای انسان بود. بعد اگه این جوری باشه، بقیهٔ جاهاش چی هستن؟
زهرا
ازه وقتهایی که من به اون میگم به چی فکر میکنم و اونم بهم میگه به چی فکر میکنه، فکرهامون هم میرن توی سر همدیگه، مثل وقتی که مداد آبی رو روی زردیها میکشی و سبز میشن.
زهرا
«مثلا یه آزمایشی بود که روی بچه میمونها کرده بودن، یه دانشمند اونها رو از ماماهاشون جدا کرده بود و هر کدومشون رو تنها توی یه قفس گذاشته بود... میدونی چی شد؟ هیچ کدومشون درست رشد نکرده بودن.»
«چرا بزرگ نشدن؟»
«چرا، بزرگتر شدن، ولی عجیب غریب شده بودن، چون کسی بغلشون نکرده بود.»
زهرا
فکر کنم ماما دوست نداره در موردش حرف بزنه که نکنه یه وقت واقعیتر از اینی که هست بشه.
زهرا
بعدش من چنگال و شونه و در شیشه مرباها و گوشههای شلوارم رو میذارم زیر کاغذ و با مداد روشون میکشم و نقش اونا رو میاندازم روی کاغذ.
زهرا
اون میگه: «صبر کن، این آهنگ بیتلهاست، یه آهنگ قدیمیه مال پنج سال پیش، ولی احتمالا تو ازش خوشت میآد، اسمش هست: «تنها چیزی که لازم دارم عشقه.»
من گیج شدهام. «یعنی این آدمها غذا و این چیزها لازم ندارن؟»
«آره، ولی اگه یکی رو نداشته باشی باشی که عاشقش باشی، هیچ کدومِ اونها فایدهای ندارن.»
زهرا
امروز پنج سالم شد. دیشب که میرفتم تو کمد بخوابم چهار سالم بود، ولی وقتی توی تاریکی، تو رختخواب بیدار شدم، پنج سالم شده بود، اجی مجی لاترجی. قبلش سه سالم بود، بعد دو، بعد یک، بعد صفر. «من منفی ساله هم بودم؟»
Adam Barfi
«ترس چیزیه که احساس میکنی، ولی شجاعت کاریه که میکنی.»
Fatemeh Karimian
«ولی دماغهامون مثل هم نیست.»
«خب، فعلا دماغت بچهگونهست.»
دماغم رو میگیرم توی دستم. «بعدا این میافته و یه دماغ بزرگونه جاش در میآد؟»
زهرا
من یاد ادب داشتن میافتم که یعنی کارهایی که آدم میکنه از ترس این که بقیه عصبانی نشن.
narges
امروز پنج سالم شد. دیشب که میرفتم تو کمد بخوابم چهار سالم بود، ولی وقتی توی تاریکی، تو رختخواب بیدار شدم، پنج سالم شده بود، اجی مجی لاترجی. قبلش سه سالم بود، بعد دو، بعد یک، بعد صفر.
parsa vaezi
«حتی بدتر از اون، میکروبها میتونن باعث مرگت بشن.»
«که زودتر برگردم برم بهشت؟»
زهرا
من از پنج بیشتر از بقیهٔ عددها خوشم میآد، چون توی هر کدوم از دستها و پاهام پنج تا انگشت دارم
زهرا
من از مردن خوشم نمیآد ولی ماما میگه وقتی که صد سالمون بشه و از بازی کردن خسته بشیم چیز بدی نیست.
Fatemeh Karimian
کودک من
چه مشقتهایی من دارم.
و تو به خواب رفتهای و آرام است دلت؛
در بیشهای غمافزا رویا میبینی؛
در شبی مفرغ کوب
در تیرگی آبی رنگ، آرام خفتهای و میدرخشی.
Pariya
آلیس میگه نمیتونه خودش رو توضیح بده چون خودش نیست
Lucifer
اون صبر میکنه تا من گریه کردنم تموم بشه،
Fatemeh Karimian
«جک خیلی چیزها توی دنیا هست.»
«بینهایت تا؟»
«بینهایت، بینهایت تا. اگه بخوای به همهشون فکر کنی، سرت منفجر میشه.»
Fatemeh Karimian
فهمیدهام توی دنیا آدمها همیشه استرس دارن
Fatemeh Karimian
«از تو پنجره سقفی میدیدم که همیشه ناراحت بودی. تا وقتی که بالاخره اومدم تو دلت.»
zahra_askari
جک میدونی تو به کی تعلق داری؟»
«آره.»
«به خودت.»
|ݐ.الف
من از مردن خوشم نمیآد ولی ماما میگه وقتی که صد سالمون بشه و از بازی کردن خسته بشیم چیز بدی نیست.
ELNAZ
کوهها خیلی بزرگتر از اونی هستن که بخوان واقعی باشن، من یکیشون رو توی تلویزیون دیدم که یه زنی با طناب ازش آویزون شده بود. زنها اونجوری که ماما واقعییه، واقعی نیستن و دخترها و پسرها هم همین طور. مردها هم به جز نیک پیره واقعی نیستن و واقعا مطمئن نیستم که اونم واقعا واقعی باشه. شاید نصفه واقعی باشه؟ اون با خودش خواربار و سفارش یکشنبهها رو میآره و آشغالها رو ناپدید میکنه، ولی مثل ماها آدم نیست. اون فقط شبا پیداش میشه، مثل خفاشها. شایدم در با صدای بیب بیباش اون رو بیدار میکنه. فکر کنم ماما دوست نداره در موردش حرف بزنه که نکنه یه وقت واقعیتر از اینی که هست بشه.
بهنوش
«ماما میشه امشب بیای دنبالم؟»
«نه، هنوز نمیتونم.»
«چرا نمیتونی؟»
«دارن روی مقدار تجویز داروهام کار میکنن، میخوان سر در بیارن چه قدر از هر چیزی لازم دارم.» من، اون من رو لازم داره، یعنی خودش نمیتونه این رو بفهمه؟
Elaheh Dalirian
فکر کنم زمان، مثل کَره باشه، یعنی باید خیلی نازک توی تمام دنیا، یعنی توی جادهها و خونهها و زمینهای بازی و فروشگاهها پخش بشه، و واسه همین یه لایهٔ کوچیک از زمان به هر جا میرسه و بعد همه باید عجله کنن تا به جای بعدی برسن.
Yas Yasi
ماما میگه: «اگه راجع بشون فکر نکنم، دندونام بهتر میشن.»
«چه طوری؟»
«بهش میگن قدرت ذهن. اگه به چیزی فکر نکنیم، یادمون میره.»
عقل سرخ
دنیا مدام روشنی و گرمی و صداش در حال عوض شدنه، هیچ وقت نمیدونم یه لحظه بعد چه طور میخواد باشه.
عقل سرخ
حجم
۲۸۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۸۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان