اگر آدم بهاندازهٔ کافی عمر کند، اتفاقات زندگیاش مثل اتفاقات توی رؤیا بیربط میشوند، چون برای هیچکس جالب نیستند. خود آدمها هم بعد از مرگ برای بازماندگان به شخصیتهای رؤیاگونه تبدیل میشوند؛ رنگ میبازند و فراموش میشوند، مثل رؤیاهایی که متقاعدکنندهاند، اما کسی علاقهای به شنیدنشان ندارد.
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
ویدال گاهی از خودش میپرسید که آیا در گذر سالیان، جز کنار آمدن با عیوبمان، چیز دیگری هم میآموزیم؟
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
من کسی را که کاری را که از او خواستهام پشت گوش بیندازد، مرده فرض میکنم. حتی از این هم بدتر، برایش اندازهٔ یک تکه آشغال ارزش قائل میشوم
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
پذیرش محدودیتهای خود نوعی خِرد غمبار است.
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
درست همانجایی که چند ساعت پیش یک کارگر به قتل رسیده بود، حالا یک مشت پسربچه فوتبال بازی میکردند.
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
صادق ماندن برای آدم فقیر بهمراتب سختتر از آن چیزی است که مردم فکر میکنند و با خودش گفت: «این روزها سختتر از قبل هم شده، تازه کسی برای صداقت تره هم خُرد نمیکند.»
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
آینده هم آدم را به سرگیجه میاندازد. من آن را مثل یک گودال وارونه میبینم. آدمها و چیزهای جدید در لبهٔ گودال ظاهر میشوند، انگار آمدهاند که بمانند، اما آنها هم سقوط میکنند و در نیستی گم میشوند.
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳
جوانها نمیفهمند که بیآینده بودن تا چه حد پیران را از همهٔ آنچه در زندگی حیاتی است، محروم میکند.
کاربر ۹۱۰۳۸۵۳