
بریدههایی از کتاب سرازیر در کوه مورگن
ـــذهن لایمن از دامن آدم بالاتر نمیآد، ولی همین اینجور خواستهشدن از اون چیزهای کمیابهـــاحساس اغلب مردها این روزها بیتفاوتیهـــمنظورم اینه که اشتها دارن اما گشنه نیستنـــاینه که یه همچو مرد دلهای، معلومه... خب... وقتی بیست و پنج رو رد کرده باشی، قیمتیه برات. حقیقتش رو بگم، اون تَهتَههای وجودم فکر میکنم حس میکردم یه چیزی دربارهٔ اون درست نیست، اما... فکر میکنم حتماً خیلی عاشقش بودهم که...
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تا دم مرگ هم میتونم بدون هیچ مشکلی از هردوتون دفاع کنم! چه گرمایی دارن این دوتا همسر خیردیدهـــبه این میگن بهشت!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
دوتا شعار خردمندانه داشتـــهیچوقت به کسی اعتماد نکن، و هیچوقت نبخش.ـــخندهداره،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لیا: آدم از تو تعجب میکنه! (میایستد، لایمن نیز.)
لایمن: که اینقدر احمقم؟
لیا: که اینقدر جالبی، و تو کار بیمهای.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: از من انتظار داری چی بگم، بگم بازندهم؟
تام: خب؟ در حال حاضرـــنیستی؟
لایمن: خب... دِ نه. بازنده کسیه که زندگی کس دیگهای رو زندگی کرده باشه، من زندگی خودم رو کردهم؛ هرقدر هم به نظـر تِرِکمون بیاد، زندگی منه. و بدتر از آدمهای دیگه هم نیستم!ـــ
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
شاید اصل قضیه به تعبیر ساده اینه که آدم سعی کنه بنا بر امیال واقعیش زندگی کنه، شاید دیگه اینقدر گند و کثیف به نظر نیاد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
.ـــهیچ میدونی اگه این کار رو بکنی، رابطهٔ بین ما تغییر میکنه.
لیا: عزیز من، آخه میشه تکوالد و من اصلاݧݧݩً نمـیخوام اینطوری بشه.
لایمن: من اسم هم برای آقا گذاشتهم.
لیا: (خوشش میآید و به صورت لایمن دست میزند.) از کجا میدونی آقاست آخه؟
لایمن: من هیچوقت خطا نمیکنم. من یه ارتباط خیلی درونی با شکم خانمهای باردار دارم. اسمش از روی اسم پدر من بنیامین، و از روی اسم (پدرِ) مادر مادرم که خیلی دوستش داشتم، الگزندره.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: من هنوزم دوستت دارم، تئودورا، با اینکه یه قسمتهایی از بدنت کفر من رو درمیآرن!
تئو: خب، بهجاشون قسمتهای دیگه رو واسه خودت انتخاب کن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: چیزی که باعث تعجب من شد خندههای گلوگشادت بود جلوی اونهمه مدیر سنگینرنگینِ پشت میز.
لیا: خب، حضور تو خیلی مفرح بود آخه. شنیده بودم خیلی مخی، نه بامزه.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
زیر آفتاب، کنارت نشستم و بوت هنوز روی دستمه! خدایا!ـــبرای واقعیبودن، یه عالمه راه مختلف وجود داره!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
ماها خاروخاشاک سر راهشیم. قدم که ورمیداره، بلند میشیـم هوا، رد که شد، دوباره میشینیم زمین.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
چطور اینهمه وقت زندگی کردم؟ شاید چرتکه انداختهم، تام. یهوقتی نمینداختم، ولی الان کسی چه میدونه؟ اون آدم ثروتمندیه، نه؟ و حسابی مورد احترام، منِ تنها چیکار میتونم بکنم؟ چرا آدم وقتی متوجه میشه با کی زندگی میکرده، باز باهاش میمونه؟
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تئو: از کی شروع کردی به گولزدن من؟
لایمن: تو رو خدا دیگه دنبالهش رو نگیر...
تئو: دارم سعی میکنم پیدا کنم از کی زندگیم مُرد. فقط اینطوری میتونم بفهمم؛ خواست غیرمعقولی نیست که، هست؟
لایمن: با تمام وجودم میگم، تئوـــازت معذرت میخوام.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لیا: خداخدا میکردم بیای. (دست لایمـن را میبوسد.) بابت بچـهمون ممنونم، عزیزم. دوستـت دارم. این رو هم درک میکنم که چرا نمیتونی از اون زن جدا شی، اشکالی نداره. واقعاً میگم. درواقع، از قضـا، به من فهموندی که تعهد واقعی یعنی چه.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: حالا تو گوش کنـــمن میدونم که اشتباه کردم و اشتباه کردم و اشتباه کردم، اما شما دوتا رو ندزدیدم ببرم بهتون تجاوز کنم! تو میدونستی من زن دارم و سعی کردی من رو عاشق خودت کنی، بنابراین همهٔ گناهها به گردن من...
لیا: لایمن، اگه بخوای سرزنشم کنی، جرز دیوار رو میشکافم میرم توش!
لایمن: حرف من راجع به حقیقته، نه سرزنشـــمسبب این مصیبت فقط یه مرد نیست!
لیا: جالبه!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
میگفتـــاونی که من تحملش رو ندارم زندگیه! اما شما میپذیرینش، بهش اعتماد میکنین، به همین دلیل هم برندهش باید شما باشین...
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
میگفتـــاونی که من تحملش رو ندارم زندگیه! اما شما میپذیرینش، بهش اعتماد میکنین، به همین دلیل هم برندهش باید شما باشین...
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
(همچنان دست او را نگاه میدارد.) ده ثانیه دیگهـــاز گرمات خوشم میآد، لوگَن. گرمای زن آخر مصونیته؛ شماها پارهٔ خورشیدین. آخر جادوـــکه من رو به یاد...
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: اوه لیا، یه چیز بیرحم و صادقانه بگو... بلدی که.
لیا: فکر نمیکنم دیگه هیچی رو... یا هیچکی رو باور کنم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
دوتا دنیای دقیقاً متفاوته، متوجهی؟ـــزنها دلشون میخواد امن باشه، ولی پر از خطره. اینطوریه دیگه. کاریش نمیشه کرد. وحشتناک هم هست. اشکالی هم نداره.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تو این دورهزمونه کی به جایی بنده که من باشم؟ـــمن انسانم، و به این افتخار میکنم!ـــبه این شکوه، به این تاپاله!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تو خودت نرده رو کنار زدی...
لایمن: خودکشی نبودـــمن تن نمیدم!
تام: چرا فکر میکنی وجدانداشتن تندادنه؟ تو احساس شرم میکردی، نمیکردی؟ چرا این رو اقرار نمیکنی؟ وجدان انسانی نیست؟ بابا، همین احساس شرمت بهترین بخش وجودته به خدا...!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
خب حالا، ناراحت نشو؛ اینطوری هستیم دیگه... بههرحال، من صددرصد هم مطمئن نیستم که با کسی ازدواج کنمـــفکر کنم همچنان برم دنبال کنجکاویهام.
لایمن: نسبت به مردها.
لیا مرموز سرتکان میدهد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
... چه سنگینی رخوتآمیز قشنگی، زیر نور تیر چراغبرق حاملگیت بیشتر به چشم میآد!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
لایمن: اوه، لیا عزیزم، جلوی این ساختمونهای بلند چه جلوهٔ سکسیای پیدا میکنی.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من میشه گفت یهجورایی خوشم میآد که یهدفعه آدمها رو ول نمیکنی به امان خدا.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بیست دقیقهٔ دیگه تو هتل میبینمت، باشه؟
لیا: عجله نداشته باش! میرم یه خرده با لباسزیرهایی که برام خریدی ورمیرم. (دست به شکمش میکشد.) من خیلی خوشبختم، لایمن!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من چیکار کردهم! یعنی فاصلهم رو با زندگی دوبرابر کردهم؟ (با ارادهای قهرآمیز) احمق!ـــدوستش داشته باش! حالا که این زن دیگه دست رد به سینهت نمیزنه، بذار عشقت نثار زن عاقلِ خوبت بشه!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
یادم نمیآد لیا صداتون کردم یا خانم فلت.
لیا: من واقعاً خانم فلت نیستم.
تئو: (با لبخندی خوشایند و معاشرتی) خب، در اصل مهم هم نیستـــبههرحال، به نظر من همهٔ ما بهنحوی قابل تعویض و جابهجایی هستیم. بهجز بچهها.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
با زنجماعت حرف از کار نزن، خدا فقط واسه یه کار آفریدهشون، کاری رو که خدا گفته بکن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
حجم
۱۰۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۱۰۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰۵۰%
تومان