
بریدههایی از کتاب شاهرخ مسکوب
۲٫۶
(۸)
«سی سال در حوضی کثیف و کوچک شنا کردن، هرچند بزرگترین ماهی آن باشی، رمقِ روحت را میگیرد.»
Chista
خواننده بهاندازهٔ تولیدکنندهٔ اثر معنابخش است.
Chista
گرفتار در سیاهچالهای در حال دستوپا زدن بود و بیزار از سیاست، تا زمانی که ادبیات را همچون ساحتی از امید کشف کرد و همچون پادزهری برای همهٔ آن دگمهای ایدئولوژیک و سیاسی که روحش را مسموم کرده بودند: ادبیات بود که نجاتش داد.
Chista
ابراهیم گلستان در مجلسی یکنفس مشغول بدگویی از فردوسی بود: «شاهرخ که خونسرد نشسته بود ناگهان از جا در رفت و با لحنی خشمآلود گفت: "ابراهیم، تو چه اصرار داری خود را احمق نشان دهی؟" این حرف کارگر افتاد و گلستان خاموش ماند.»
Chista
در حاشیهٔ یکی از کتابهایش، که امروز به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی سپرده شده، اینطور قلمی کرده: «گمان میکنند که اینگونه ملتی میتواند به مقامی والاتر دست یابد. از این حقیقت که هیچ ملتی بدون تفکر به جایی نمیرسد، و از این اصل که زبان هم وسیله و هم انگیزهٔ تفکر است بهکلی بیخبرند.» مسکوب زبان را نه مزین فکر و نه صرفاً ابزار هویت، بلکه از ارکان و پایههای هردو میدانست.
Chista
مسکوب عاشق زندگی بود، عاشق بیعار این «عجوزهٔ هزارداماد». بهقول کامشاد، «میگفت هیچ دلم نمیخواست عارف بودم و پیش از مرگ میمردم. همین دنیای دون را متأسفانه بیش از عالم علوی میپسندم.»
Chista
اگر دلبستهٔ فرهنگ قدیم بود، برای امروز میخواستش، نه از سر سنتپرستی. خوب میدانست که سنتِ بدون نگاه به آینده خفه میشود و خفقان میآورد.
کاربر نیوشک
بهقول دوستی، «یکی از درسهای تاریخ این است که کسی از تاریخ درس نمیگیرد».
کاربر نیوشک
«شخصیت دوگانهای داشت. پشت سر شاهرخی که مدام لیچار میگفت و مسخرگی میکرد شاهرخ دیگری پنهان بود، شاهرخی بسیار جدی. حال آنکه خودش بهگفتهٔ خود از آدمهای جدی بیزار بود که قیافه میگیرند و حرفهای گنده میزنند و انگار از بشریت طلبکارند.»
کاربر نیوشک
درون دنیای شگفتی زیست میکنیم، درون دنیای درخشانترین امیدها و تیرهترین ناامیدیها، برترین و پستترین آرزوها.
کاربر نیوشک
شوخوشنگیهای او شاید سلاحش در پیکار با بُعد تراژیک زندگی بود.
کاربر نیوشک
گفتوگو با دوستانش گویی نور نجاتدهندهای بود در هوای مهآلود اطرافش
Chista
بهقول کامشاد، «میگفت هیچ دلم نمیخواست عارف بودم و پیش از مرگ میمردم. همین دنیای دون را متأسفانه بیش از عالم علوی میپسندم.»
کاربر نیوشک
فرنگیها به آن میگویند essai، و برای essai نوشتن هم آدم مجبور است تمام کارهای تحقیقی و علامهای را بخواند، و کوشش من هم همه همین بوده است که بعد از اینکه این تحقیقات خوانده شد، خودم را از آنها خلاص کنم... من شخصاً علاقهام به نوشتن essai است، نه نوشتن یک چیز محققانه. خیال میکنم که کار محققانه، که فوقالعاده هم لازم است، مثل استخراج یک معدن است، مثل یک مقدار سنگ قیمتی است که احتمالاً ممکن است محققی یا علامهای استخراج کند، ولی اگر آدم بتواند اینها را روی هم سوار بکند، آنکاری است سازنده که تا حدی آدم را راضی میکند. این کار essai است، تحقیق در متون (érudition) نیست.
Mohamad
او از میان دو راه، ماتم برای گذشتهٔ ازدسترفته و مواجههٔ مالیخولیایی با شکست، دومی را برگزید؛ درس گرفتن از گذشته و به رسمیت شناختن شکستها، همراه با نگاهی انتقادی. از سر همین مقابله، به روایت تاریخ از زبان ادبیات روی آورد: «فکر میکردم ایرانی بودن گرفتاریها و بدبختیهای فراوانی دارد. ولی زبان فارسی، ادبیات فارسی همهچیز را جبران میکند. با خواندن این آثار فکر میکردم وقتی بر سر دیگران، آدمهایی مثل ادیپ و سیاوش، ایوب و اسفندیار، یک چنین بلاهایی آمده، بر سر ما چیزی نیامده. البته مقایسهٔ بلندپروازانهای است، ولی در ضمن تسلی فوقالعادهای بود.»
mobina
حجم
۴۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۴۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۷۰۰
تومان