بریدههایی از کتاب ورودی غربی، نیمکت سوم
۳٫۶
(۸)
ولی من یه زمانی، یه جایی تو گذشته می تونستم خودم رو از این آینده ی کسل کننده نجات بدم.
مهرداد اسمعیل پور
یادمه میگفت: «آدما به پوچی نمی رسن، همشون تو پوچی هستن، فقط بعضیا مثل من بلدن چجوری دورش بزنن.»
مهرداد اسمعیل پور
انگار یه وقتایی اگه بمیری راحت تر زندگی می کنی.
fateme
همه فکر می کنن آدما می تونن از زندگی شون شکست بخورن. هی داد و فریاد راه میندازن که بهم خیانت شده، این زندگی ظالم حال من و گرفته. من زندگی رو اینطوری نمیبینم. هر تصمیمم من و به چیزی رسونده. انتظار بعضیا رو داشتم و بعضیا رو نه.
مهرداد اسمعیل پور
واقعا فکر می کنی توی بحث برنده وجود داره. مگه مسابقهاس. ما فقط درباره ی دیدگاهامون حرف می زنیم بعد تصمیم می گیریم دوست داریم کدوم بخش از نظرمون رو عوض کنیم»
fateme
گاهی وقت ها که نفسم می گیرد و سخت سرفه می کنم، یاد تو می افتم. یادت نمی آید چطور زیرچشمی می پاییدم که زودتر خسته شوی و بایستیم. همیشه دویدن را که شروع می کردی، دلهره ی جا ماندن و نرسیدن وجودم را می گرفت. پیش می رفتی با تمام سرعتت. از میان آدم ها و خیابان ها آسان رد می شدی. چند گام در میان، سرت را برمی گرداندی و نگاهم می کردی. چشمانت می گفت: «جا نمانی. کلی دیگر مانده.» دنبالت می کردم و بلند می خندیدیم اما درونم ترس کوچکی کم کم بزرگ می شد. چه می شود اگر جا بمانم؟ چه می شود اگر میان آدم ها و جاده ها گمت کنم؟
گاهی وقت ها که تشنه می شوم و آب می خورم، یاد تو می افتم. یادت نمی آید چطور لیوانم را کمی دورتر از دستانت می گذاشتم. دستت که می رسید، رحم نمی کردی، یک نفس تا آخرش را سر می کشیدی. بعد با تعجب که نگاهت می کردم، می گفتی: «لیوان من و تو ندارد. مال تو، مال من هم هست» لبخند می زدم اما درونم نگرانی کوچکی کم کم بزرگ می شد. چه می شود اگر عادت کنی صاحب همه چیز منی؟ چه می شود اگر من را جز دارایی خودت بدانی؟
مهرداد اسمعیل پور
انگار یه وقتایی اگه بمیری راحت تر زندگی می کنی.
مُحمد
مسیر اشتباه هیچ گاه به مقصد درست نمی رسد.
Mohammad Bagheri
صورت مشکلات ما همیشه سادن، به حل شون که می رسیم هزار نوع پیچیدگی درست میشه.
fateme
ولی من یه زمانی، یه جایی تو گذشته می تونستم خودم رو از این آینده ی کسل کننده نجات بدم.
"Shfar"
روی تاب نشسته است. در انتظار دستی که هلش بدهد تا از زمین فاصله بگیرد و نرسیده به آسمان به کودکی اش پناه ببرد. به دست هایی که برای هل دادنش صف کشیده بودند. آن زمان نرسیده به آسمان معنا نداشت، او هیچ گاه روی زمین نبود. از کودکی که تاب میخورد تا کودکی که تاب میخورد. شاید هم برعکس این.
مهرداد اسمعیل پور
فضای خانه هنوز در مرداد مجاور سرد و سیاه بود. زندگی به ریتم افتاده بود. صبح ها کنار هم بیدار میشدند. مرد میرفت و زن می ماند و خانه. بعد از ظهر مرد میآمد و زن بود و کار خانه.
مهرداد اسمعیل پور
حتی نقطه ای از اقیانوس محبت مردم می توانست او را غرق کند.
sara zeinali
حجم
۷۹٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۷۹٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
قیمت:
رایگان