جملات زیبای کتاب نورگون | طاقچه
تصویر جلد کتاب نورگون

بریده‌هایی از کتاب نورگون

نویسنده:بهاره حجتی
انتشارات:نشر نی
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأی
۳٫۷
(۳)
چرا دلتنگی آدم مثل درخت خشک نمی‌شود؟ چرا نمی‌شود آن را مثل همین سرخدار خشکاند یا با تبر تاشکندی افتاد به جانش؟
سپیده اسکندری
چه کنم؟ سفارش خانم دکتر بود که گفت: «هر وقت غم آمد توی دلت بار شد با خودت حرف بزن.» حالا هم که غم آمده. خیلی هم آمده. آن‌قدر آمده که چشم‌هام را قفل کرده به کلون در و اشک پشت پلک‌هام دل‌دل می‌زند. خیالش مار شده و پیچیده به تنم. کجا شکوه و شکایت ببرم که آفتاب سه نوبه آمده و پنجه‌هاش را به طاق پنجره کشیده و رفته، مهتاب سه نوبه آمده و ستاره‌هاش را سُر داده توی ایوان، ولی ماه‌دیوا نیامده که نیامده.
سپیده اسکندری
به‌قول خانم دکتر، این فکر و خیال‌های بد همه از تنهایی می‌آید. تنهایی مثل سیاه‌کلاغ آمده و نشسته روی شاخهٔ بی‌برگ سرخدار. غارغار می‌کند و تریشه‌های دلم را ریش‌ریش.
سپیده اسکندری
ماه‌دیوا که می‌آمد عطر بهارنارنج توی خانه نشت می‌کرد و دلم باز می‌شد. سلام که می‌داد و می‌نشست کنج ایوان، غم‌هام مثل یک دسته چلچلا پر می‌کشید و می‌رفت. قدیمی‌ها راست می‌گفتند: این دل است که دل می‌کشد، توبره نیست که گل بکشد.
سپیده اسکندری
ماه‌دیوا که می‌آمد عطر بهارنارنج توی خانه نشت می‌کرد و دلم باز می‌شد. سلام که می‌داد و می‌نشست کنج ایوان، غم‌هام مثل یک دسته چلچلا پر می‌کشید و می‌رفت. قدیمی‌ها راست می‌گفتند: این دل است که دل می‌کشد، توبره نیست که گل بکشد.
سپیده اسکندری
خدابیامرز شیرکا چه آرزوها که برای یکی‌یک‌دانه‌مان نداشت. می‌گفت: «صنوبر باید درس بخواند و حتمی خانم معلم بشود. سرخگریه‌ای‌ها اگر باسواد بشوند دیگر کسی نمی‌تواند به‌شان زور بگوید و حق‌شان را ناحق کند. آن‌وقت همه با هم برابریم، آهو با شیر، درخت با دریا، جنگل با شالیزار، مرد با زن.»
سپیده اسکندری
من آرزوها داشتم براش! نمی‌شد دست‌دست کنم تا از دستم برود. دنیا هم که مدام مثل لکاته‌ای خودش را بزک می‌کرد تا جنس بنجل به آدم بیندازد
سپیده اسکندری
خدا فاصله‌ها را بکشد. کاش بترکد دل ابرها و پرده‌پرده بر تنم بپیچد و ببارد تا ماه‌دیوا بداند باش و نباشش با دل من چه می‌کند. اگر بداند حتمی می‌آید تا چاک‌چاک دلم را با نخ مهرش به‌هم بدوزد. می‌آید و، مثل آتش کرسی، پوکه‌استخوان‌هایم را گرم می‌کند. چلیده شده‌ام از این همه تنهایی
سپیده اسکندری
قباد همیشه می‌گفت: «همه چیز و همه‌کس نوبتی می‌آیند جلوی دوربین، چند سالی زندگی می‌کنند و به دستور کارگردان از همان پشت می‌روند بیرون. بدیش این است که این لاکردار کات ندارد، تکرار ندارد، برداشت بیستم ندارد.»
سپیده اسکندری
برای اولین و آخرین بار صدا بالا دادم و رفتم پای منبر. گفتم به شما جوان‌ها چه دخلی دارد که چند تا درخت قطع شده؟ بروید پی عیش و عشرت‌تان. دو سه روز زندگی که کرایهٔ این حرف‌ها را نمی‌کند. به شما چه حاجی فلانی مرغداری را کرده کارگاه چوب‌بُری. بلکه هم یواشکی کرده باشد ها؟ مملکت صاحب دارد. قانون دارد. مگر نمی‌بینند و نمی‌دانند؟
سپیده اسکندری
قبری که سنگ ندارد دو سه سال که گذشت فراموش می‌شود و هم‌سطح خاک می‌شود. وقتی سنگ‌قبر نداشته باشی دو بار می‌میری، یک بار وقتی که از دنیا می‌روی و یک بار هم وقتی که فراموش می‌شوی
سپیده اسکندری
«همه چیز تمام می‌شود. هیچ‌کس در برابر عشق آخرین نفر نیست، فقط مرگ است که می‌تواند به ما بگوید آخرین نفر هستیم.
سپیده اسکندری

حجم

۱۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۱۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۶۷,۲۰۰
۲۰%
تومان