بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوید کاپرفیلد | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوید کاپرفیلد

بریده‌هایی از کتاب دیوید کاپرفیلد

۴٫۰
(۱۳۷)
: «بايد با سختی‌ها شجاعانه روبرو شويم و اجازه ندهيم ما را بترسانند.»
بلاتریکس لسترنج
«بايد با سختی‌ها شجاعانه روبرو شويم و اجازه ندهيم ما را بترسانند.»
"Shfar"
فكر كردم چه خوب است كه جوان هستم
"Shfar"
صبح زود را دوست دارم. فكر می‌كنم زيباترين قسمت روز است.
"Shfar"
«تو رازت را گفتی، حالا نوبت من است. من در همه زندگی‌ام تو را دوست داشت.»
شراره نورمحمدی
دوست دارد جذاب باشد و از زيبايی‌اش احساس غرور می‌كند.
"Shfar"
گرچه به احمق بودن تظاهر كرد، احساس می‌كردم زرنگ و حيله‌گر است.
"Shfar"
تعجب كردم، صورتش را در دست‌هايش پنهان كرد و گريه كرد. «نمی‌توانم بگويم. نمی‌توانم. راز است.» «من هم رازی دارم، اگنس و به تو می‌گويم. اگنس، اگنس عزيز، وقتی می‌رفتم عاشقت بودم، عاشقت ماندم، و حالا كه برگشتم هنوز عاشقت هستم.» اگنس هنوز گريه می‌كرد، اما حالا اشك‌هايش اشك شوق بود. «تو رازت را گفتی، حالا نوبت من است. من در همه زندگی‌ام تو را دوست داشت.»
❌ArWtIn❌
«تو رازت را گفتی، حالا نوبت من است. من در همه زندگی‌ام تو را دوست داشت.»
zahra
او در باره دريا برايم گفت، كه چطور می‌تواند بی‌رحم باشد
"Shfar"
اسمم ديويد كاپرفيلد است. آن‌طور كه گفته‌اند، ساعتدوازدهِ شب جمعه، در بلاندراستون در سافلك به دنيا آمده‌ام و مثل ساعتی كه شروع به زنگ‌زدن كند، گريه كرده‌ام. پدرم شش ماه قبل از تولدم درگذشته بود. حتی حالا، تصور اين‌كه هرگز مرا نديده، عجيب است، و عجيب‌تر اين‌كه هنوز از يادآوری اولين خاطراتم از سنگ قبر سفيدش در گورستان متأسف می‌شوم؛ خانه ما گرم و روشن بود و او در سرما و تاريكی می‌خوابيد. يك روز قبل از تولدم، مادرم كه غمگين كنار شومينه نشسته بود، متوجه شد زنی ميانسال از پله‌های باغ بالا می‌آيد. آن خانم نزديك پنجره آمد، صورتش را به شيشه چسباند و با اشاره به مادرم دستور داد در را باز كند. مادر در را باز كرد. زن گفت: «گمان كنم در باره خانم بتسی تراتوود شنيده باشی.» عمه تراتوود پدرم را دوست داشت، اما با ازدواج پدر و مادرم، احساس كرده بود به او توهين شده است. خودشگفته بود مثل «عروسك مومی» بازی‌اش داده‌اند. بعد از آن، هرگز نخواسته بود پدرم را ببيند. مادر به او خوشامد گفت. خانم تراتوود گفت اگر بچه دختر باشد در بزرگ كردنش كمكش می‌كند. وقتی شنيد پسر متولد شده است، رفت و هرگز برنگشت
Mehdi V
مادر بغلم كرد و مرا بوسيد. آن مرد متشخص سرم را نوازش كرد. از او خوشم نيامد. به عقب راندمش. می‌توانست به وضوح متوجه دلخوری‌ام شود. هرگز مادرم را آن‌طور زيبا نديده بودم. مادر از مرد تشكر كرد كه او را به خانه رسانده است. بعد مرد دستش را مدت طولانی به طرفم دراز كرد كه دست بدهد اما من نمی‌خواستم. رفت و مرا پسر جسور خطاب كرد.
1976
پگوتی بلند گفت: «اُ، بله! و آن‌جا دريا دارد، كشتی و ماهيگير و ساحل شنی دارد و هام هست كه با او در ساحل بازی كنی.»
☆𝙆𝙖𝙧𝙞𝙣☆
پدرم شش ماه قبل از تولدم درگذشته بود. حتی حالا، تصور اين‌كه هرگز مرا نديده، عجيب است، و عجيب‌تر اين‌كه هنوز از يادآوری اولين خاطراتم از سنگ قبر سفيدش در گورستان متأسف می‌شوم؛ خانه ما گرم و روشن بود و او در سرما و تاريكی می‌خوابيد.
salomeh
«بايد با سختی‌ها شجاعانه روبرو شويم و اجازه ندهيم ما را بترسانند.»
Azar
چارلز ديكنز (۱۸۱۲ـ۱۸۷۰) در كودكی در كارخانه كار می‌كرد. پدرش كه قادر نبود بدهی‌هايش را پرداخت كند زندانی شده بود. وقتی دوران حبس پدر تمام شد، ديكنز به تحصيلاتش ادامه داد. سپس كارمند دفتر يك وكيل و بعد گزارشگر روزنامه شد. همچنين نوشتن داستان‌های كوتاه و نوول را آغاز كرد. او كه تا بيست و پنج سالگی فقير بود و هيچ شهرتی نداشت، به سرعت بسيار مشهور و محبوب شد. بعد از آن ديكنز هرگز دست از نوشتن برنداشت. مسافرت‌های بسياری نيز به اروپا و آمريكا كرد. ديكنز ديويد كاپرفيلد را در سال ۱۸۵۰ نوشته و درباره‌اش گفته است: «بين كتاب‌هايم، بهترينشان است.»
ario
صبح زود را دوست دارم. فكر می‌كنم زيباترين قسمت روز است.
آسا
خواست از سرنوشتش عبرت بگيرم و به خاطر داشته باشم بيش‌تر از درآمدم خرج نكنم.
کتابخون
آقای مِل گفت، وقت تعطيلات است و پسرها به تعطيلات رفته‌اند. من در تعطيلات روانه مدرسه شده بودم. برای كدام كارم چنين مجازات می‌شدم.
sepideh ei
وقتی می‌رفتم عاشقت بودم، عاشقت ماندم، و حالا كه برگشتم هنوز عاشقت هستم.»
آسا
او در مركز زندگی من است و عشقم نسبت به او خيلی عميق و قوی است.
آسا

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۱۰۴,۰۰۰
تومان