
بریدههایی از کتاب دیدن در تاریکی
۳٫۳
(۸)
کسانی که افسردگی را تجربه میکنند، در گذشته بهشکل بیرحمانهای جدی گرفته نشدهاند،
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
لعنت به کتابهای خودیاری: شما نمیتوانید روی ویرانهها، ذهنیتی مثبت از خودتان بسازید. نمیتوانید تلخکامیهایتان را در نور ببینید و به نتایج دلگرمکنندهای برسید.
الف.
چرا از ناراحتیهایت حرف بزنی؟ تا به آدمهای زندگیات فرصت بدهی دوستت بدارند. اندوه را باید درک و ابراز کرد، نه سرکوب یا تهییج. درد نشانهای از زندهبودن است و پذیرفتنش چشممان را باز میکند تا وقتی سر میز شام روبهرویمان نشسته درکش کنیم. آدمهای دردمند، معیوب نیستند. فقط درد دارند.
الف.
افسردگی به هیچوجه به انتخاب، گناه، تنبلی یا اندوه نمیماند؛ شبیه چیزی نیست که کسی بتواند با ارادهٔ فردی بر آن «فائق» آید. بلکه چیزی واقعی، بیرحم و فلجکننده به نظر میرسد.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
شاید روزی جامعهٔ ما بفهمد که نمیتوانیم احوالات دشوارمان را با سرکوبکردنشان بتارانیم و پناه بردن به «حریم خصوصی» اغلب از سر نیازهایی است که مغفول ماندهاند.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
دیگران نمیخواهند آزردگی ما را ببینندـــبه هزار و یک دلیل، ازجمله نفع شخصیـــو به همین خاطر سعی دارند هرچه سریعتر حالوهوایمان را عوض کنند.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
سالهای سال آدمها به دیگران گفتهاند «گریه نکن» و منظورشان دقیقاً این بوده که «وقتی احساست رو بروز میدی، من خیلی معذب میشم: گریه نکن.» دلم میخواست درعوض میگفتند: «گریه کن. من کنارتم.»
شبنم
اگر حق با اونامونو باشد و عشقِ حقیقی را بتوان در درددلکردن با یکدیگر جستوجو کرد، میتوانیم به لحظهلحظههای تسهیم درد همچون معابر ارتباط بنگریم.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
بیعملی برای یک پژوهشگر و یک هنرمند، «مرحلهای به ضرورتِ نفسکشیدن» است.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
اندرو سالامون ماجرای دیدارش از روستایی در جزیرهٔ بالی را تعریف کرده که در آن همگی، چه شنوا و چه ناشنوا، از زبان اشاره استفاده میکنند. او تعریف میکند «وقتی به این روستا رفتم، فهمیدم اگر در جهانی زندگی کنی که در آن همه با زبان اشاره حرف میزنند، ناشنوابودن آنقدرها هم معلولیت بهحساب نمیآید.» دهکدهٔ عاطفی ما هم میتواند از این نظر مرمت شود تا بیماریهای روحیْ دیگر معلولیت به نظر نرسند. اگر رفتهرفته روایتهایمان از افسردگی را تنوع بدهیم، میتوانیم جامعهای بسازیم که در آن چپدستهای روحی احساس کنند انساناند، نه موجوداتی که میشود اصلاحشان کرد.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
او معتقد بود که مقابله با منفینگری از طریق مثبتنگری، فرصت ارتباط، صمیمیت، همدردی و شفقت را هدر میدهد.
کاربر ۵۳۷۴۰۹۶
اونامونو دولور را متضاد آسایش نمیدانست و مسلماً لازم نمیدید آن را تسکین دهد. او معتقد بود که مقابله با منفینگری از طریق مثبتنگری، فرصت ارتباط، صمیمیت، همدردی و شفقت را هدر میدهد.
شبنم
چرا کسانی که سوگوار نیستند اینقدر مصمماند سوگوارها را مشغول کاری نگه دارند؟
شبنم
باهم نشستن در ظلمت شروع خوبی است برای به دست آوردن تواناییِ دیدن در تاریکی. اما برای متبحرشدن در آن باید باور کنیم که دولورْ فقط زیر نور شبیه نقص به نظر میرسد. در ظلمت، شبیه تارهای قلب و ارتباط روحی است.
وقتی دولورمان را انکار میکنیم، میپوشانیمش یا کوچک جلوهاش میدهیم، به آدمها فرصت نمیدهیم به ما نزدیکتر شوند. از آن بدتر، خیلی بیدستوپا و سربههوا جلوه میکنیم. نهفقط برای خودمان، بلکه بهخاطر بقیه هم باید دیدن در تاریکی را بیاموزیم. اگر میخواهیم بچهها، شریک زندگی و دوستانمان دربارهٔ دولورشان حرف بزنند، خودمان باید نورها را کم کنیم و چشمانمان را عادت دهیم.
شبنم
اگر جامعه بهجای یک روایت بالینی از اضطراب، روایتی اگزیستانسیال یا حتی رواقی به ما ارائه میداد، شاید آمارها پایینتر میبود. شاید اگر این را به رسمیت میشناختیم که اضطراب صرفاً از انسانبودنمان ناشی میشود و لازمهٔ خوبزیستن ماست، چیزی که در نظر اوا و بقیهٔ افراد مضطرب «نامتناسب» جلوه میکند هم تغییر میکرد. شاید اگر پوسترهای LiveLaughLove همهجا جلوی چشممان نبودند، اضطرابمان هم اینقدر حاد جلوه نمیکرد. شاید اصلا در زندگیکردن و خندیدن و عشقورزیدن بهتر عمل میکردیم اگر به ما امر نمیکردند که چنین کنیم. شاید فقط درصد کمی از ما دچار اختلالات اضطرابیِ حاد و جانکاه باشیم و اضطرابِ بقیه در حد متوسط و خفیف باشد. اما وقتی جامعه انتظار دارد اصلا اضطراب نداشته باشیمـــو در صددرصد مواقع خونسردی خودمان را حفظ کنیم و ادامه دهیمـــآنوقت، کمی اضطراب هم زیادی است.
شبنم
ممکن است APA مصرانه بگوید اضطراب میتواند «عادی» و «مفید» باشد، اما همینکه بحث درمان را پیش میکشد، دستش رو میشود. وقتی میگوید ۳۰ درصد ما به اختلال اضطرابی دچاریم، مرز میان «عادی» و «اختلال» جابهجا میشود. ممکن است یک نفر از هر سه نفر اکثریت نباشد، اما آنقدر زیاد هست که عادی به حساب بیاید.
شبنم
اختیار گیجکننده، جذاب و مصیبتبار و از همه مهمتر، پرهزینه است. بهای اختیار، اضطراب است.
شبنم
آدمهای مضطرب حتی در حادترین حالت هم معیوب نیستند. جهان جای مسمومی است و ما هرروزه این سموم را با پیامهای بهظاهر بیخطری مثل «اتفاقهای خوب میافتد، کافیست تلاشت را بکنی» جذب میکنیم. سراغش را از آنهایی بگیر که هر روز چنین میکنند. ببین آیا واقعاً اتفاقهای معرکه برایشان میافتد، یا آنها هم خودشان را گرفتار همان جهان شرمآلودهای میبینند که سر آخر اتفاقات بد در آن میافتد. ولی سراغ نویسندههای آثار خودیاری نرو، کسانی که رؤیاهایشان را بلندبلند تعریف کردهاند و از شما پول میگیرند که بگویند کجای کارتان اشتباه است.
شبنم
کاشکی اینبار که قرار است به استعارهٔ نور متوسل شوی، جلوی خودت را بگیریـــاینطور که وقتی خواستی «ایدهٔ درخشان» ات را در میان بگذاری یا توضیح بدهی فلان کتاب چطور مسئلهای را که سالها درگیرت کرده بوده برایت «روشن» کرده، دست نگه داری، یا دیگر ادعا نکنی انتهای تونل نوری دیدهای بیاینکه حواست باشد شاید کسی را وسط راه جا گذاشته باشی، اینکه دیگر هیچچیز را با مقیاس روز و شب نسنجی، به معضلاتْ دیگر بهعنوان مسائلی که لازم است روشن شوند نگاه نکنی، جلوی خودت را بگیری و به هیچکس، مخصوصاً به خودت، نگویی جنبهٔ روشنتر قضیه را ببین. درضمن امیدوارم به پیامدهای هر جملهای که با «اقلا ...» شروع میشود فکر کنی. عوضش میخواهم به یاد داشته باشی که ظلمت حقیقتی است و باید با آن اُنس گرفت، که راه را باید از میانش جُست و خودمان و دیگران را در آن نظاره کرد. به
شبنم
لرد تأکید داشت تفاوت بین خشم و نفرت را بفهمیم، مبادا نگران باشیم که خشم از ما آدمهایی کینهتوز بسازد. به گفتهٔ خودش، نطق او دربارهٔ خشم علیه نژادپرستی است، نه علیه اشخاص. «نفرتْ خروش خشم کسانی است که اهدافشان با ما فرق دارد. هدف نفرت مرگ و نابودی است.» اگر امروزه لرد میبود، میگفت بمبگذاری در کلینیکهای سقـط جنین خشم بالفعل نیست، بلکه مصداق نفرت است. اما خشمگین شدن از سیاستی که فرزندان مهاجرین را از آغوش والدینشان جدا میکند نفرت محسوب نمیشود. چون «هدفش ایجاد تغییر است.» لرد اصرار داشت بیاموزیم میان خشم و نفرت تمایز قائل شویم و بنابراین میتوانیم نسبتبه کسانی که این دو را خلط میکنند هوشیار باشیم.
شبنم
گوشکردن مستلزم تغییرکردن بود. لرد خطاب به همهٔ مفتشان لحن جهان گفت: «من نمیتوانم خشمم را سرکوب کنم تا شما دچار عذاب وجدان نشوید، احساساتتان جریحهدار نشود یا به خشمم پاسخ ندهید، چراکه این کار همهٔ تلاشهای ما را خوار و خفیف میکند.»
شبنم
لوگونز اولین فیلسوفی نبود که گفت خشم اسامی بسیاری دارد. یونانیها بین انواع خشم تمایز قائل میشدند و برای هرکدام اصطلاحی مخصوص داشتند. نِمِسیس دختر عدل است. او خنجربهدست دوره میافتد و اوضاع را روبهراه میکند. خطاها را اصلاح میکند، تاوان میخواهد و حق مظلومان را اعاده میکند. اورْگه خشم شدیدی است که به جنون میگراید، همانکه سنکا و سیسرون سخت از آن واهمه داشتند. انواع دیگری هم هست اعم از مِنیس (غضب)، خالِپـایْنو (دلخوری)، کوتوس (غیظ) و خولوس (تلخی، ناشی از «صفرا»). در زبان یونانی نه تنها اصطلاحات متنوعی برای انواع خشم وجود دارد، بلکه بعضی از آنها به جای توصیف عیبونقصها برای شرح احساساتی پرشور به کار میروند. وقتی لوگونز خاطرنشان میکند که خشم انواع گوناگون دارد، سنتی قدیمی را یادآور میشود که فراموشش کردهایم، سنتی که دستکم انواع خشم را محترم میشمرْد.
شبنم
گفتن اینکه بریدهام کاملا فرق داشت بااینکه بگویم معیوبم. معیوببودن زمانی است که چیزی از درون آسیب دیده، مثل لولهٔ آبی که توی دیوار بترکد. بریدن وقتی اتفاق میافتد که چیزی از بیرون به ما آسیب بزند، مثل آجرهای نما که در نتیجهٔ تماس طولانیمدت با آب دچار فرسایش شدهاند. مشکل اینجاست که خیلی از ما نمیتوانیم این دو حالت را از هم تفکیک کنیم: وقتی احساس میکنیم چیزی رو به نابودی است، چون شرطی شدهایم فرض میکنیم مشکل از درونمان نشأت میگیردـــمشکل از ماست.
شبنم
من بزرگشدهٔ ایالات متحده هستم، جایی که در آن هنوز نظریات فیلسوفان کهن اولویت دارد، به من یاد دادهاند فکر کنم احساس خشم به این معنی است که معیوبم، پریودم، مریضم. به من یاد دادهاند به خشمم بدگمان باشم. من روایت معیوبیت را باور کردهام.
شبنم
دفعهٔ بعد که خودمان را در ظلمات خشم دیدیم، بیایید آرامش نکنیم، تا ده نشمریم یا به بالش مشت نزنیم. بیایید برای بهترشدن حالمان نفس عمیق نکشیم و یوگا تمرین نکنیم. بیاید یکیدو ساعتی در ظلمات بمانیم و به خشممان گوش دهیم.
شبنم
دولور همیشه با خوشبینی رفع نمیشود، اما با شرم به مراتب تشدید میشود. هرکسی با این باور مجاب شده باشد که شادی ما در دستـان خودمان است اما درعینحال غم را تجربه میکند، حالا باید با احساس ضعف یا سستی و این حس که به اندازهٔ کافی تلاش نکرده هم دستوپنجه نرم کند، که اشارهای است به روایت معیوبیت. ما علاوهبر احساس ترس، شک و پشیمانی، حالا از نومیدکردن عزیزانمان، که براساس این داستان فقط سعی دارند به ما کمک کنند، هم احساس شرم میکنیم.
شبنم
چرا از ناراحتیهایت حرف بزنی؟ تا به آدمهای زندگیات فرصت بدهی دوستت بدارند. اندوه را باید درک و ابراز کرد، نه سرکوب یا تهییج. درد نشانهای از زندهبودن است و پذیرفتنش چشممان را باز میکند تا وقتی سر میز شام روبهرویمان نشسته درکش کنیم. آدمهای دردمند، معیوب نیستند. فقط درد دارند.
شبنم
کسانی که دلداریمان میدهند درک نمیکنند که ابرازِ دولور در پیِ برانگیختن محبت و ارتباط است، نه شنیدن راهکارهای سرسری.
شبنم
او میگوید عشق، به هرآنچه که محبتش را به آن معطوف کند «شخصیت میبخشد»، از درخت گرفته تا حیوان و حشره. در آیینهٔ دولورِ یک دیگری تشخیص میدهم که من و او یکی هستیم.
شبنم
زحمت زیادی میطلبد تا کسی که دوستش داریم بتواند آنقدر خوشقلب و رئوف بماند که به دردمان اشراف پیدا کند، مخصوصاً وقتی خودش دردی ندارد. برایشان راحتتر است که دولورمان را رفع کند، رد کند یا نپذیرد و جامعه هم برای این کار تحسینشان میکند. در چارچوب استعارهٔ نور رنجمان مانعی است برای آسایش دیگران.
شبنم
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۱ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۱ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان