بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی

بریده‌هایی از کتاب دیوان اشعار امیر خسرو دهلوی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۵ رأی
۴٫۶
(۲۵)
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »
بیسیمچی
دل ز تن بردی و در جانی هنوز دردها دادی و درمانی هنوز
__mohadeseh.b__
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را در شهر به بدنامی افسانه کند ما را بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
فسفری
دلبرا عمریست تا من دوست می‌دارم ترا در غمت می‌سوزم و گفتن نمی‌یارم ترا
my book
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
Elahe
مگر مجنون شناسد، حال من چیست؟ که در هجران لیلی مبتلا شد
S
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت
Toobakiani
عزم تماشا کرده‌ای آهنگ صحرا کرده‌ای جان ودل ما برده‌ای اینست رسم دلبری
دختر دریا
یگانه با تو چنانم که در جدایی تو چو یک تنم که ازو نیمه جدا باشد
Kiana
مرد صاحب نظر از کوی تو آسان نرود هر که راجان بود، از خدمت جانان نرود آنکه در عشق رخت لاف هواداری زد به جفا از درت، ای خسرو خوبان، نرود
S
از درونم نمیروی بیرون که گرفتی درون و بیرون را
مهدی
ترک عاشق کش من، ترک جفا خوش باشد به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد
S
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
...💙
غمت با این و با آن گفتم، نگفتم اگر چه ترک جان گفتم، نگفتم ترا جان گفتم، ای دلبر تو دانی که من این از زبان گفتم، نگفتم به خاموشی بکش مسکین منی را چنین ار یا چنان گفتم، نگفتم خوش آن لحظه که تو گویی به صد ناز «همین داد کان فلان گفتم، نگفتم » به گوشت گر چه گفتم راز خسرو تو گویی «بود آن گفتم، نگفتم »
S
بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند که می بندد برین دل بار و محمل تند می راند
S
عشق آمد و عقل رخت بر بست
sama
مردمان در من و بیهوشی من حیرانند من در آن کس که ترا بیند وحیران نشود
اِیْ اِچْ|
گزیدهٔ غزل ۲ رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن تا بشکند جمال تو به آزرم و هر مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد ای رویت آفتاب و لبت ش و ک ور شکر شد از خجالت لعل تو آب ور برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط خط معنبر تو چود و قمر گرفت کردند عاشقان تو تررو و وح روح مجسمی تو نه عقل مصوری ای روح عقل مثل تو نادیده ب و ت بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد از شرم کار خانهٔ صد ساله ط و ی طی کن حدیث دور زمان جام می بیار تا باغ روح را دهم آبی ز م وی می خور مخور غم دل و دین خسروا دگر بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب
helya.B
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »
...💙
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
Toobakiani
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
دِلنشان
عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری
دختر دریا
ای صبا گر گذری برسرآن کو برسان خبر ما بر آنکس که ز ما بی‌خبر است مردمان منکر عشقند و منم کشتهٔ او شیوهٔ ما دگر و شیوهٔ مردم دگر است
عاطفه
من گریه خویش دوست دارم
sama
ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته آن سوختگی جگر لاله ازان است کز آه من آتش به دل سنگ گرفته تا دست تظلم نزند کس به عنانش تن داده به مستی و عنان تنگ گرفته از سوزن زنگار گرفته بشناسد بس کز نم گریه مژه ام زنگ گرفته
S
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
cuttlas
مپرس ای دل که چون می‌باشد آخر جان غمناکت که من دیریست کز یادت فراموش کرده‌ام جان را
اسب دریایی
آفاق را گردیده‌ام مهر بتان ورزیده‌ام بسیار خوبان دیده‌ام اما تو چیز دیگری
دختر دریا
ای راحت و آرام جان با روی چون سرو روان زینسان مرو دامنکشان کارام جانم می‌بری
دختر دریا
شبم خیال تو بس، با قمر چه کار مرا
sama

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۲٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
رایگان