
بریدههایی از کتاب شب به خیر غریبه
۳٫۳
(۱۶)
ولی وقتی کسی را دوست داری نیازی نیست از همهچیزش سردربیاوری، فقط کافی است او را همانطور که هست بپذیری و من هم لوکاس را همانطور که بود دوست داشتم.
adish
داستان زندگی از نگاه هرکدام از ما آدمها یک جور است. هرکس حقیقت را از چشم خودش میبیند. و به همین خاطر، از تنهایی رهایی نداریم.
adish
تکههای گمشدهمان همیشه وقتی از ما جدا میشوند جایی را اشغال نمیکنند. از خودم پرسیدم تکهٔ گمشدهٔ من دقیقاً چه بود و کِی آن را گم کرده بودم؟
adish
اندوهی بود دیرینه، اندوهی که خودش را به هر حرکت، به هر حالت و هر احساسی تحمیل میکرد.
adish
من از این چیزها سردرنمیآوردم ولی وقتی کسی را دوست داری نیازی نیست از همهچیزش سردربیاوری، فقط کافی است او را همانطور که هست بپذیری و من هم لوکاس را همانطور که بود دوست داشتم
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
سرنوشت آدمها لباس نیست که بشود دم هر مهمانی و مناسبتی آن را انتخاب کرد، آنهم لباسی که قوارهٔ همهکس باشد.
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
تنهایی میتواند در انزوایی شیرین و توأم با غم و غصه خلاصه شود.
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
عشق و نفرت دو روی یک سکهاند.
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
بعضی وقتها احساس میکردم گذشته و حال و آیندهام شبیه قصهای است که از قبل نوشته شده و کسی دارد آن را برایم بازگو میکند، احساس میکردم خودم هیچ نقشی در این قصه ندارم.
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
من از این چیزها سردرنمیآوردم ولی وقتی کسی را دوست داری نیازی نیست از همهچیزش سردربیاوری، فقط کافی است او را همانطور که هست بپذیری و من هم لوکاس را همانطور که بود دوست داشتم.
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
برای کنارآمدن با فقدان عزیزانمان هرکسی روش خودش را دارد. مثلاݧݧݩً لوکاس روح میدید و به فانوس دریایی میرفت و من کتاب میخواندم و کشوها را مرتب میکردم. همهچیز را میجوریدم و تکهتکه گذشتهشان را بیرون میکشیدم. هرکسی راهی پیدا میکند تا از پس غم و اندوه خود بربیاید. گیرم رفتارهای لوکاس دیوانهبازی به نظر میآمد، اما آن رفتارها راهی بوده برای رهایی از غم. مگر چه بود غیر از موسیقی و نور. مگر درستکردن کلوچهٔ دارچینی چه اشکالی داشت. خیلی هم فوقالعاده بود. با خودم گفتم، اینها راه چارهٔ او بوده. او روش خودش را دارد و من روش خودم را. خب، چه ایرادی داشت؟
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
برای کنارآمدن با فقدان عزیزانمان هرکسی روش خودش را دارد. مثلاݧݧݩً لوکاس روح میدید و به فانوس دریایی میرفت و من کتاب میخواندم و کشوها را مرتب میکردم. همهچیز را میجوریدم و تکهتکه گذشتهشان را بیرون میکشیدم. هرکسی راهی پیدا میکند تا از پس غم و اندوه خود بربیاید. گیرم رفتارهای لوکاس دیوانهبازی به نظر میآمد، اما آن رفتارها راهی بوده برای رهایی از غم. مگر چه بود غیر از موسیقی و نور. مگر درستکردن کلوچهٔ دارچینی چه اشکالی داشت. خیلی هم فوقالعاده بود. با خودم گفتم، اینها راه چارهٔ او بوده. او روش خودش را دارد و من روش خودم را. خب، چه ایرادی داشت؟
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
آدم هیچوقت زندان خودش را انتخاب نمیکند، اما وقتی اسیر شد، چهبسا عاشق همان زندان بشود
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
وقتی الیوت مونیز یک لیوان دیگر برایم آورد به او گفتم: «سه جور آدم توی این دنیا هست. اونهایی که خطرناکن، اونهایی که عاشق همون آدمهای خطرناکن و یه دسته هم هستن که از اونهایی که عاشق آدمهای خطرناکن مواظبت میکنن.»
کاربر ۵۳۷۶۰۴۵
حجم
۴۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۴۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۸۴,۰۰۰۶۰%
تومان