بریدههایی از کتاب دیدار با ملائک: زندگینامه و خاطرات سردار شهید جلیل ملکپور
۴٫۶
(۱۱)
خوشا آنان که با عشق خمینی
شهادت را پذیرفتند و رفتند
خوشا آنان که در هنگامه مرگ
به جای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنان که از پیمانه حق
شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنان که با شوق فراوان
حریم دوست بوسیدند و رفتند
والسلام جلیل ملکپور ۶۲/۲/۱۲
fatemeh
زندگی میدان معامله است. انسان چیزی از دست میدهد و چیزی به دست میآورد. باید همیشه ببینیم که چه دادهایم و چه گرفتهایم.
میدان معامله دنیا مثل تیغ دولبه است. یک لبه به سمت انسان و دیگری به سمت مقابل است.
اگر معامله درست و در راه خدا باشد لبه تیغ، مسیر مقابل ما را باز میکند و راه را میگشاید.
اما اگر این معامله صحیح نباشد لبه تیغ به سوی ما برمیگردد و زندگی ما را تباه میکند.
Zohr
درگیری سنگینی در جریان بود. جلیل با قناسه خودش جلوِ هر حرکتی را میگرفت.
بسیاری از سنگرهای تیربار را او خاموش کرد. فرمانده آن گردان هم از اینکه ما با آنها هستیم خوشحال بود.
خاکپایدوستدارانخدا
یک روز ساعت نُه صبح قنبر را دیدم که مشغول وضو بود. پرسیدم: الان که وقت نماز نیست؟
قنبر جوابی داد که قبلاً از جلیل شنیده بودم. او گفت: معلوم نیست فرشته مرگ کی به سراغ انسان میآید. اگر با وضو باشیم بهتر است.
خاکپایدوستدارانخدا
چند نفر از بچهها وسیلهای پیدا کرده بودند. شبیه خمپاره بود. اما گلوله از زیر سلاح داخل لوله قرار میگرفت!
سلاح پیشرفتهای بود. اما کسی نمیدانست چکونه کار میکند. مطمئن بودم جلیل کار کردن با این سلاح را سریع یاد میگیره. وقتی استراحت میکردیم آنقدر تلاش کرد تا به این سلاح مسلط شد.
شلیک با این سلاح بسیار دقیق بود. جلیل سلاح را به چند نفر آموزش و تحویل آنها داد.
خاکپایدوستدارانخدا
جلیل میگفت: فشارهایی که در این سال بر انقلاب ما وارد شد اگر بر هر کشور دیگری وارد شده بود آن را نابود میکرد.
اما این مملکت متعلق به امام زمان (عج) است. نایب آقا که ولیفقیه است در رأس مملکت قرار دارد. همه این فشارها با عنایت آقا برطرف شد.
باب الجواد
هر چه به ایام انقلاب نزدیک میشدیم کارهای جلیل پیچیدهتر میشد. تا اینکه یک روز دیدم با چند شیشه نوشابه و صابون و بنزین مشغول است!
عصر همان روز به خیابان زند شیراز رفت. اولین بار بود که مواد منفجره میدیدم. کوکتل مولوتوفهای جلیل آن روز به سوی ساواکیها پرتاب میشد.
خاکپایدوستدارانخدا
جلیل بعدها به شوخی میگفت: من ضد گلولهام! تیر و ترکش در من اثر ندارد.
بعد ادامه داد: توی فاو داخل سنگر نشسته بودم. سه روز بود که درست نخوابیده بودم. چشمام سرخ شده بود. با سه همسنگرم که بچههای شیراز بودند صحبت میکردم. همان موقع یک گلوله خمپاره داخل سنگر ما فرود آمد!
حسابی خواب از سرم پرید. نگاهی به همسنگرانم کردم. هر سه شهید شده بودند. بعد به بدن خودم دست کشیدم. دریغ از حتی یک ترکش! سالمِ سالم بودم!
خاکپایدوستدارانخدا
پیکر قنبر را که دیدیم تعجب کردیم. چهرهاش یکپارچه نور شده بود. ترکش خمپاره دشمن به پشت سرش اصابت و قنبر را به جمع آسمانیها ملحق کرده بود.
خاکپایدوستدارانخدا
جلیل بیش از بقیه ناراحت بود. او همسفر معنوی خود را از دست داده بود. در تشییع قنبر زیر تابوت رفته بود. فقط جلیل میدانست که قنبر در چه عالمی سیر میکرد.
خاکپایدوستدارانخدا
رفتم سراغ جلیل. با خوشحالی سلام کردم و گفتم: شنیدم پنجاه تا فرمانده عراقی کشتی. عجب کیفی میکنیها!؟
جلیل نگاهی عمیق به چهره من انداخت. بعد از کمی سکوت گفت: ببین، من طاقت بریدن سر یه گنجشک رو ندارم. باور کن من تحمل زجر کشیدن حتی یک حیوان رو ندارم.
خاکپایدوستدارانخدا
بعد ادامه داد: من خیلی برای این عراقیها ناراحت میشم. اینها به خاطر اسلام باید با مستکبرها بجنگند نه با ما، من حتی برای اینها استغفار میکنم! اما چه کنیم که جنگه، اگر ما اینها رو نکشیم اونها ما رو میکشند.
خاکپایدوستدارانخدا
بعد ادامه داد: من خیلی برای این عراقیها ناراحت میشم. اینها به خاطر اسلام باید با مستکبرها بجنگند نه با ما، من حتی برای اینها استغفار میکنم! اما چه کنیم که جنگه، اگر ما اینها رو نکشیم اونها ما رو میکشند.
باب الجواد
فراموش نمیکنم. بعد از شهادت جلیل خانمی به ما مراجعه کرد و گفت: وضع مالی ما خوب نبود. این شهید عزیز از زمانی که مسئول بسیج بود تا همین اواخر هر بار به ما کمک مالی میکرد. بدون اینکه حرفی بزند یا بگوید این کمکها از کجاست.
خاکپایدوستدارانخدا
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان