بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عیدی موتورچی | طاقچه
تصویر جلد کتاب عیدی موتورچی

بریده‌هایی از کتاب عیدی موتورچی

انتشارات:نشر خودنویس
امتیاز:
۴.۸از ۱۳ رأی
۴٫۸
(۱۳)
ما آدم‌ها درست جایی که فکر می‌کنیم خیلی می‌فهمیم هیچی سَرمان نمی‌شود!
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
گاهی یک سر تکان دادنِ بی‌تفاوت می‌تواند آن‌قدر مهم باشد؛ که تمام بیداری کسی را مشغول کند؛ تمام بیداری‌اش مشغول بود. شبی که تمام قابله‌های شهرِ کوچک را برایش آورده بودند؛ منوچهر چهره‌اش را عبوس کرده بود؛ حیاط را بالا و پایین می‌کرد. شب، صبح را زاییده بود که بچه با پا از دالان‌های خروجی انار به بیرون سُر خورد. انار در خون نه ماهه‌اش سرخ شده بود؛ اجل مهلت نداد که برای بار آخر تکان سر عیدی را مرور کند؛ او رفت و پوستهٔ انار در سرخی ملحفه‌ها مانده بود. ننه‌تاج نوزاد را لای پارچه‌ای پیچید.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
هر وقت از چیزی خیلی مطمئن شدی بهش شک‌کن! شک اول راهِ یقینه،
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
_«می‌دونی ایمان یعنی چی؟» _«همین که تو کتابای مدرسه یادمون دادن، این که به خدا شک نکنیم و از همین حرفا» _«تا حالا به خدا شک کردی؟» _«جرأتشو نداشتم!» _«می دونی اگر شک نکنی هیچ وقت نمی‌تونی قلبت و با ایمان آروم کنی؟ اینکه این روزا ریا زیاد شده به‌خاطر همینه، اینکه ترسوها زاد و ولد می‌کنن اما شجاع ها می‌میرن فرقشون تو ایمانشونه»
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
تاریکی قبل از شب، در دالان‌های گنبدی شهر خودش را نشان می‌داد. مردمِ شهرِ آجری قفل‌های برنجی را از درهای چوبی حجره‌ها آویزان می‌کردند
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
دانستن حقایق اگرچه گره‌های فکری را باز می‌کند اما هم زمان رگ زندگیت را هم می زند.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
«تباری که کار راحت براشون خراب کردن بشه کم‌کم آباد کردن یادشون میره تا چشمشون بخواد زیر پاشون و ببینه اونایی که آبادانی بلدن مردن و تموم شدن»
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
پیرزن خیالش با رود به گذشته جاری بود؛ چقدر خاطره از یادش رفته. اگر می‌خواست مهر دهانش را باز کند شاید تعریفی‌هایش بیشتر از یکساعت نمی شدند اما تنه‌اش به اندازه کسی که قرن‌ها زندگی را گذرانده، خسته و بی‌رمق نگاه می‌کرد.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
گورستان تکه‌ای زمین تاریک بود که ماشین عابد کنار حاشیه گورستان پارک کرد؛ از دور آنجا هم بخشی از کناره تاریک دز بود؛ همان بوی خنک آب و ماهی با نسیم از آب گذشته، آنجا هم می وزید؛ تفاوتش هجوم سکوت آدم‌هایی بود که آنجا تمام شده بودند و خاک تن‌شان به زمین برگشته بود.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
وقتی کسی اون قدر روشن باشه که بهش ایمان داشته باشی بعد می‌بینی که خود به خود عشقش باهاته حتی اگه کنارت نباشه»
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
آنها خستگی‌شان را در گیوه‌ها می‌کشیدند. خاک کوچه به سرفه می‌انداخت‌شان؛ کم‌کم بازار در تاریکی رها می‌شد.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹
کاروان انتقال دهنده اجسادِ ثروتمندان بوی تعفن می‌داد. جسدهای نبش قبر شده لای نمدهای پشمی بسته بندی شده بودند و قاطرها وظیفه انتقال آن‌ها را تا بندر به عهده داشتند. سالانه جسد صدها نفر را به عراق منتقل می‌کردند. رقابت تنگاتنگ اجساد برای رسیدن به بهشت درکربلا، کاروان‌های حمل جسد را هم ثروتمند کرده بود. عثمانی‌ها با وجود خطر انتقال بیماری از آن‌ها قیمت‌های گزافی برای میزبانی این اجساد می‌گرفت که درآمد سالانه زیادی برای کشورشان فراهم می‌کرد. آلودگی و وبا باعث می‌شد که روستاهایی که در مسیر کاروان‌های حمل اجساد بودند؛ اجازه اتراق به کاروان‌ها را در جوارشان ندهند. حتی وقتی با فاصله زیاد از منطقه‌ای عبور می‌کردند از بویی که متصاعد می‌شد مردم می‌فهمیدند که کاروانی از حوالی‌شان عبور می‌کند.
کاربر ۳۷۲۶۰۹۹

حجم

۲۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

حجم

۲۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰
۵۰%
تومان