
بریدههایی از کتاب در باب شکست
۴٫۰
(۳)
جهان مدرن با ما خوب تا نکرده است. ما آنقدر مشغول اختراع وسایل مختلف برای صرفهجویی در زمان و حل مشکلات جزئی بودهایم و بهحدی مشتاق رسیدن به آیندهای با فناوریهای کاملتریم که از این حقیقت غافل شدهایم که زندگی همچنان مجموعهٔ بیپایانی از توطئههای غمانگیز برایمان دارد و حتی نمیتوانیم از نیروهای فراطبیعی درخواست کمک بکنیم. اینجاست که کار این کتاب شروع میشود. میخواهیم این کتاب منبعی باشد که وقتی اوضاع به بدترین شکل ممکن درمیآید، به آن رو بیاوریم.
Mohammad Javad Mohammadi
در نهایت، نباید از شخص ترحمکننده برنجیم. او بهعمد قصد رنجاندن ما را ندارد و معمولاً اصلاً نمیداند که دارد ما را میرنجاند. فقط خیلی میترسد که مثل ما شود و هنوز نپذیرفته است که روزی مجبور است از همان جام درد و رنجی بنوشد که بهزور در حلق ما ریختهاند. ما آنها را میترسانیم؛ تداعیهای هولناکی از همهٔ چیزهایی هستیم که در حال فرار از آناند. وقتی ترحم را تجربه میکنیم، باید به خودمان یادآوری کنیم که این مشکلْ خیالی نیست؛ حق داریم احساس کنیم با چه ظرافتی با چوب بلند و دستکشهای جراحی خیالی بیدفاع ماندهایم.
Mary
خرابکاری کردن ویژگی ذاتی گونهٔ ماست.
Mary
حقیقت تکاندهنده راجعبه رویداد چند مسابقهای زندگی این است که تقریباً به زبان ساده هیچکس تابهحال نتوانسته است که در همهٔ رقابتهای موجود برنده باشد. علاوهبراین، توانمندی در یک نوع مسابقه ممکن است فرصت موفقیت فرد در مسابقههای دیگر را از بین ببرد. مثلاً اگر فرد بهطرز بیرحمانهای در کسبوکار موفق باشد، ظاهراً در کل توانایی برنده شدن در مسابقهٔ قدردانی از آسمان یا لذت بردن از مه را ندارد. به همین اندازه، کسانی که خوب به شهرت میرسند ممکن است وقتی به سراغ مسابقهای میروند که توانایی صبور بودن دوروبر کودکان سهسالهٔ باملاحظه اما با اعتمادبهنفس را میسنجد، دچار مشکل شوند.
Mary
بهطرز شگفتآوری همچنان تمایل داریم باور کنیم روابط ممکن است بهنوعی تکهای سرگرمکننده، دلنشین، هیجانانگیز و دوستداشتنی از زندگی باشند. اجازه دهید رک بگوییم: برای نابودی خودمان هیچ راهی سریعتر از راه عشق و رابطهٔ زناشویی وجود ندارد. برای تبدیل زندگیهای معقول و متعادلمان به مصیبتهای فاجعهبار، هیچ راهی مؤثرتر از درگیر شدن در محرکهای عاطفی و تنانه وجود ندارد.
احسان رضاپور
آن نوع انسانهای شروری که رسانهها نشان میدهند در واقعیت تقریباً وجود ندارند. از نمای نزدیک، معتاد الکلی مستعد این است که پُر از حس پشیمانی و گناه شود، بیشتر سیاستمداران بهشدت میخواهند همهچیز را بهتر کنند و بیارادههای جنسی (در ذهن شفاف خود) معمولاً از کاری که انجام دادهاند بیزارند. خبرها حقایق مربوط به افراد شکستخورده را به ما نمیگویند؛ فقط پنجرهای به روی نیاز احساسی ما میگشایند تا کاریکاتورها را پیدا کنیم.
Mary
مدتها قبل از اینکه سازمان خبری داشته باشیم، قبل از اینکه دقیقهبهدقیقه در هر شهری بیانیه و خبرنگار داشته باشیم، انسانها برای گفتن ماجراهای شکست با پیچیدگی و صداقتی که سازمانهای خبری امروزی هیچوقت به پایش نمیرسند محیطی تصنعی و ماهرانه به وجود آوردند. در قرن چهارم پیش از میلاد، یونانیان باستان چیزی را به وجود آوردند که تحت عنوان «تراژدی» میشناسیمش. تراژدی هنر بیان ماجراهای شکست با ظرافت اخلاقی، پیچیدگی و مهربانی است.
Mary
تراژدینویسان قدیمی، همچون سردبیران خبری، تلخترین ماجراها را انتخاب میکردند. داستانهایی از مردمی میگفتند که دروغ گفته بودند، پول دزدیده بودند، روابط نامتعارف برقرار کرده بودند، مرتکب زنای با محارم شده بودند، اجازه داده بودند غرور و طمع مانع قضاوت درستشان شود. اما یونانیان بهجای اینکه به این افراد برچسب عجیبوغریب، منحرف، فاسد و عجیبالخلقه بزنند، کار بسیار جالبتری انجام میدادند: همچنان آنها را انسانهایی کامل و پیچیده میدانستند ولو اینکه (مثل همهٔ ما) در یک یا چند زمینه دچار اشتباهی مهلک شده بودند. یونانیها این اشتباه را «هامارتیا» مینامیدند.
Mary
هامارتیا باعث میشد که پادشاهی رقیبش را مسموم کند یا ماجرای ادیپ اتفاق بیفتد. اما آنچه برای یونانیها مهم بود این بود که هامارتیا فرد را به شیطان تبدیل نمیکرد؛ چنین برداشتی بیشازحد سادهانگارانه یا سادهلوحانه بود. حقیقت تلخی که نمایشنامهنویسان یونانی قصد بیانش را داشتند این است که افرادی که کارهای بد انجام میدهند ذاتاً با من یا شما فرقی ندارند، فقط شانس کمتری داشتهاند. دستشان در مسائل مختلفی که اغلب خودمان نیز انجام دادهایم و تا به امروز توانستهایم از گیر افتادن قسر دربرویم رو میشود. افسار انگیزههایی را رها میکنند که ما هم در آن سهیم هستیم اما تاکنون شرایط ما را قادر ساخته تا محکمتر آنها را سرکوب کنیم. شخصیتهای اصلی تراژدی یونانی بدتر از دیگران نیستند؛ سرنوشتْ پنجرهای مخوف به اشتباههای آنها داده تا از درون آن در برابر دنیا فعال و نمایان شوند.
Mary
بنابراین، پاسخ ما به خبر شکست و فاجعه باید همدردی با دیگران و ترس برای خودمان باشد، چون میدانیم که چقدر تابهحال خوششانس بودهایم که هزینهٔ کامل ضعف شخصیتیمان را نپرداختهایم.
گواه مهارت ماندگار تراژدینویسان بزرگ، هم در دوران قدیم و هم در دورهٔ معاصر، این است که شخصیتهای شکستخوردهای که داستانشان را برایمان تعریف کردهاند به ذلت و شرارت شهره نشدهاند، بلکه در عوض افرادیاند که از اندوهشان عمیقاً دلواپس میشویم و برای سرنوشت بیرحمانهشان سوگواری و گریه میکنیم. هیچوقت به ذهنمان نرسیده که اُدیپ، آنتیگونه، اتللو یا تس دوربرویل را سنگدلانه عجیبالخلقه یا فاسد بنامیم.
Mary
هیچوقت به ذهنمان نرسیده که اُدیپ، آنتیگونه، اتللو یا تس دوربرویل را سنگدلانه عجیبالخلقه یا فاسد بنامیم. آنها را به شکلهای بینهایت کاملتری میبینیم. قطعاً هامارتیای آنها (خوی طمع، شهوت، بیفکری، سادهلوحی یا خودخواهی شخصیتشان را که موجب نابودیشان شد) را درک میکنیم، اما هامارتیا در کنار ویژگیهای دیگری قرار میگیرد که ما هرگز اجازه نداریم آنها را نادیده بگیریم. قهرمان شکستخوردهای که در این آثار هنری میبینیم قادر است از خودش مهربانی، ملاحظهگری، خِرد، فداکاری و شرافت نفس نشان دهد. از طریق این داستانها، این حقیقت به ما القا شده است که پایبندی به دنیای امروزی بسیار عذابآورتر است و هر کسی میتواند خوب و ناقص، مهربان و بیفکر، نجیب و بیاراده باشد.
Mary
با وجود تمامی توانمندیهای فنی تراژدینویسان، آنچه در نهایت بیش از هر چیزی تأثیرگذار است توانمندی اخلاقی آنهاست؛ تواناییشان در نگریستن به آنچه در پسِ نشانههای واضح «شرارت» یا «شکست» بود و تشخیص انسانِ درونِ شخصیت قاتل، کودکِ درونِ فرد زندانی و شخصیت عاقلِ درونِ فردی مجنون. در واقعیت، براساس چیزی که این نویسندگان بزرگ مُصر بودند به ما بگویند، چیزی به نام هیولا وجود ندارد (بهجز در تصورات سازمانهای خبری و نکوهشهای عجولانهٔ ما). وقتی که رسانهها سعی دارند به ما تلقین کنند که «حقیقت» را میگویند، وجدانمان باید کمکم با صدای بلند علامت بدهد که این وسط چیزی اشتباه است. بههیچوجه امکان ندارد که حقیقت را به ما گفته باشند. هر جایی که نفرت ورزیدن و تمسخر بیشازحد آسان باشد، حقیقت گم شده است.
Mary
با وجود تمامی توانمندیهای فنی تراژدینویسان، آنچه در نهایت بیش از هر چیزی تأثیرگذار است توانمندی اخلاقی آنهاست؛ تواناییشان در نگریستن به آنچه در پسِ نشانههای واضح «شرارت» یا «شکست» بود و تشخیص انسانِ درونِ شخصیت قاتل، کودکِ درونِ فرد زندانی و شخصیت عاقلِ درونِ فردی مجنون. در واقعیت، براساس چیزی که این نویسندگان بزرگ مُصر بودند به ما بگویند، چیزی به نام هیولا وجود ندارد (بهجز در تصورات سازمانهای خبری و نکوهشهای عجولانهٔ ما). وقتی که رسانهها سعی دارند به ما تلقین کنند که «حقیقت» را میگویند، وجدانمان باید کمکم با صدای بلند علامت بدهد که این وسط چیزی اشتباه است. بههیچوجه امکان ندارد که حقیقت را به ما گفته باشند. هر جایی که نفرت ورزیدن و تمسخر بیشازحد آسان باشد، حقیقت گم شده است.
Mary
یونانیان باستان ایدهٔ نبوغآمیز دیگری نیز داشتند که باعث میشود از الگووارهٔ خوب ـ بد بیرون بیاییم. یونانیان به دو عقیدهٔ گسترده و مفید پایبند بودند: قصد و نیت همهٔ ما خیر است و از این نظر همه ذاتاً خوب هستیم، اما هامارتیاهای متعددی نیز ما را احاطه کردهاند. بدین شیوه، یونانیان به موضع اخلاقی بسیار موشکافانهای رسیدند. به عبارتی، ما خوبیم، اما درهم شکستهایم.
Mary
درک این مسئله به ما کمک میکند تا خودمان را تحمل کنیم. حتماً کارهای واقعاً بدی انجام دادهایم یا حرفهای بسیار بدی زدهایم، اما آیا این مسئله باعث میشود بهشکل توجیهناپذیری افراد وحشتناکی باشیم؟ نه، چون بین هویت ما و خطاهایمان تفاوتی وجود دارد. ما خطاهایمان نیستیم. خطاهایمان زندگیهای ما را شکل میدهند، اما حکمی نهایی بر ویژگیهای دیگر ما نیستند. وجود ما خارج از آنهاست، فرقی هم نمیکند که چقدر هولناک باشند.
این فلسفهٔ بخشنده به ما فضای اندکی برای جولان ذهنی میدهد. باید گناهانمان را جبران کنیم، باید مسئولیت کارمان را بپذیریم، باید از کاری که کردهایم متنفر شویم و باید از کسانی که به آنها آسیبزدهایم عذرخواهی کنیم. اما در نهایت، نباید مهربانی را از خودمان دریغ کنیم.
Mary
احساس ترحم مثل این است که در دستهٔ خاصی از تنهایی قرار بگیرید؛ مثل این است که در لحظهای که خواهان تسلی خاطریم و میخواهیم حق تعلقمان به نژاد بشر تأیید شود، ما را در جایگاه فردی مطرود و پست بدانند. شخصی که ترحم میکند میفهمد که چه اوضاع سختی داریم، اما آنچه باعث نابودی تلاشهایشان در مهربان بودن میشود نیرویی است که با آن بهوضوح نشان میدهند که غم و اندوه ما فقط متعلق به خودمان است و آنها هیچوقت با چنین وحشتی مواجه نخواهند شد و نمیتوانند بشوند. البته، میخواهند با ما خوشرفتاری کنند، اما نمیفهمند که خودشان هم به اندازهٔ ما مستعد حماقت، وقایع ناگوار و درد و رنجاند. ترسشان آنها را وادار میکند تا دیوار محکمی بین وضعیت ما و خودشان بکشند.
Mary
ترحم به این دلیل آزاردهنده است که بسیار به چیزی نزدیک است که شدیداً میخواهیم: همدردی. هم فرد ترحمکننده و هم فردی که همدردی میکند میگویند «طفلکی!» هر دو مشکلاتمان، دردمان و میزان سقوطمان را میفهمند؛ اما فرد ترحمکننده از این نظر بیرحم است که اشاره دارد بدبختی ما فقط متعلق به خودمان است. او نمیتواند حقیقت مهمی را به ما یادآور شود که بسیار دقیقتر و همچنین انسانیتر است؛ اینکه همهٔ ما فقط یک تار مو از درد و عذاب فاصله داریم.
Mary
شاید دوست ترحمکنندهٔ ما با ما تماس گرفته باشد تا حالمان را بپرسد. اما وقتی متوجه وحشتِ خوب مسکوتماندهاش میشویم، باید ورق را به سمت او برگردانیم و در مواجهه با نگرانی خودبرتربینانهٔ شیرینش حس عاملیت و وقارمان را مجدداً خاطرنشان کنیم. ما کاشف مناطقی هستیم که او هنوز آنقدر آسیبپذیر و بیمناک است که نمیتواند به آن سفر کند. شاید او باشد که به مهربانی آرامشبخشی نیاز دارد.
Mary
برای بوداییهای، غایت روشنگری وقتی به دست میآید که در نهایت بتوانیم نفس را معدوم کنیم و دنیا را بدون لنزِ حواسپرتکننده، خُرد و بیهوده تحریفکنندهٔ «من» ببینیم. برای حکیم واقعی که اتفاقاً ما هستیم، اتفاقی کاملاً تصادفی و ناچیز است که باید بکوشیم آن را پشتسر بگذاریم. نباید اهمیتی داشته باشد چه شکلی هستیم، دیگران چه برداشتی از ما دارند، ثروتمند به دنیا آمدهایم یا فقیر، دیگران راجعبه ما چه میگویند یا چقدر زنده خواهیم ماند. آنچه واقعاً اهمیت دارد این است که پردهٔ توهم لحظهای و ناچیز را بشکافیم تا خودمان را با گستردهترین تمامیت وجود وفق دهیم؛ یعنی مقام نظارهگر واقعیت کیهانی را تصاحب کنیم. حکیم (با تمرینات مراقبهٔ تمامعیار) تلاش خواهد کرد همهٔ مسائل راجعبه خودش را به فراموشی بسپارد؛ به دنبال این است که با کائنات درهم بیامیزد و جایگاه بهحق، ناشناس و موقتیاش را در کنار باد، صخرهها، اقیانوسهای خروشان و میلیاردها ستارهٔ در حال مرگ در اختیار بگیرد.
Mary
کاملاً بر چیزی تمرکز میکنیم که فراتر از ماست. خارج از وجود خودمان، نظارهگرهای محض جهان میشویم.
برای بوداییها، این نوع رهایی خودْ فرجام است. برای ما، بهتنهایی ممکن است به وضعیتی پوچ و وهمانگیز بدل شود. باید آن را به اولین گام بهسوی شرایطی تحملپذیرتر و رستگاریبخشتر تبدیل کنیم؛ یعنی زندگیای که میتوانیم در خدمت آرمانهایی داشته باشیم که بهنوعی «بزرگتر» از ما هستند. وقتی به وعدهٔ درد و رنج و انکار نفسمان میرسیم که موفق شویم در مرکز زندگی زخمخوردهمان چیزی را قرار دهیم که بهطرز مجابکنندهای معنادار باشد؛ یعنی آرمانی شایسته و فراتر از خودمان. این آرمان ممکن است شغل، پروژه، کودک یا بزرگسالی رنجور باشد... راهی نداریم جز اینکه خودمان را ببخشیم و بهخاطر دیگران زندگی کنیم.
Mary
رسوایی بهتنهایی بار بسیار سنگینی را بر دوش فرد میگذارد که بار ناچیزی هم نیست. وقتی که بدنامیم، به لحاظ نظری میتوانیم به هر جایی که میخواهیم سفر کنیم. اما همیشه با همان شیوهٔ کاملاً نکوهشگرانه قضاوت خواهیم شد. همواره در پنداشت منفی دیگران حبس خواهیم شد؛ هرگز نخواهیم توانست درِ قفس بدگمانی و سرزنش را باز کنیم؛ و از این بدتر، هرگز قاضیای وجود نخواهد داشت که بتواند بگوید دیگر کافی است؛ هرگز هیئتمنصفهای نخواهند بود که در حقایق تجدیدنظر کند و ما را آزاد سازد. افرادِ بدنام را در سلول حبس میکنند و کلیدهای آن را دور میاندازند.
Mary
ما گونهٔ بینهایت قضاوتکنندهای هستیم که ظاهراً با تنفر بیاندازه از دیگران، بهخاطر «بد» بودن، از سرخوردگیها و ناامیدیهایمان رها میشویم و به آسودگی خاطری زیادی دست پیدا میکنیم. نباید با تصور اینکه شاید در دنیایی بخشنده زندگی میکنیم غم و اندوهمان را بیشتر کنیم.
Mary
فراموشی جنبههای مثبتی دارد. اگر به خودمان اجازهٔ فراموشی بدهیم، میتوانیم با مقایسهٔ بین آنچه زمانی داشتیم و آنچه درحالحاضر داریم دست از شکنجه کردن خودمان نیز برداریم. خیلی زمانی را که دو پا داشتیم یا مثانهمان کار میکرد یا نام پاکی داشتیم به خاطر نخواهیم آورد یا خیلی به آن دقت نمیکنیم. میتوانیم در حال ساکن شویم؛ گذشته کشور دیگری است که میتوان به مرزهای بیرونی آن اجازه داد تا با خجستگی تیرهوتار شوند.
Mary
وقتی که بدنامیم، عدهٔ کمی هستند که میخواهند با ما صحبت کنند. تعاملاتمان با «بیشتر مردم» بهشدت محدود میشود. در این زمان است که خواهیم فهمید تنها کسانی که واقعاً میتوانیم به وقت و علاقهشان امید داشته باشیم کسانیاند که با مفهومی آشنا هستند که در سراسر جهان مورداحترام است اما تقریباً هیچکس آن را درک نکرده است؛ این مفهومْ عشق است.
Mary
دوست داشتن کسی وقتی که بهترین رفتار خودش را نشان میدهد، کسی که ظاهر زیبایی دارد و کسی که با ظرافت در این دنیا گام برمیدارد شاهکار خاصی نیست، فرقی هم نمیکند چه تعداد آهنگ و ترانه از این کار تجلیل کنند. در عوض، آنچه واقعاً محتاج توجه و عشق ماست افراد و چیزهایی هستند که کجومعوج، آسیبدیده و ازخودبیزارند. در این تعریف، عشقْ تلاش لازم برای تصور دقیق خود در زندگی دیگری است؛ کسی که کارهایش بههیچوجه باعث نشده که تحسین کردن یا حتی پسندیدنش آسان شود.
Mary
«عشق بورزید! در همین جایی که نفرت ورزیدن اینقدر عادی و آسان است، وظیفهٔ شما عشق ورزیدن است...»
اینکه این فرمان چقدر عجیب و مضحک باشد نشانهٔ این است که چقدر این نوع عشق را فراموش کردهایم و چقدر مصممیم که در قالب تحسین عشق بورزیم. بااینحال، میتوان گفت که چیزی مهمتر از این عشق وجود ندارد، این همان عشقی است که مردم را از ناشکیبایی نجات میدهد، در جنگها وقفه میاندازد، اتهامات متقابل را متوقف میکند، خشم و غضبها را آرام میکند، مانع قتل و آدمکشی میشود و به تمدن اجازه میدهد ادامه پیدا کند. عشق واقعی دقیقاً به این معنا نیست که به دیگران چیزی را بدهیم که حقشان است، بلکه به این معناست که به آنها چیزی بدهیم که برای زنده ماندن به آن نیاز دارند.
Mary
میلِ به برحق بودن. مشکل این است که برحق بودن در برخی زمینهها موجب میشود که بهطرز ویرانکنندهای میل به این پیدا کنیم که خودمان را در طول کل عمرمان از نظر اخلاقی بیعیبونقص ببینیم و در نتیجه بیاخلاقی و بیعاطفگی خاصی را در حق کسانی نشان دهیم که در موقعیتهایی که ما در آنها خوب بودهایم مرتکب خطا شدهاند. موقعیت بیایراد ما مثلاً در اقتصاد یا فقر یا روش صحیح ادارهٔ خانواده ممکن است موجب شود که خودمان را ذاتاً از نظر اخلاقی بیعیبونقص بدانیم؛ موضعی که ممکن است بیرحمی فوقالعادهای در پی آن اتفاق بیفتد.
Mary
دنیایی که در آن خطاهایمان را محکم در ذهن نگه میداریم، برخلاف آنچه به نظر میرسد، مکانی انسانی و واقعاً بافضیلت میشود.
Mary
از اواسط قرن هفدهم، جنبشی از هلند شروع شد و سپس در سراسر قارهٔ اروپا گسترش پیدا کرد که در آن طبقه متوسط تحصیلکردهٔ اروپا در آرزوی رسیدن به وضعیتی آرمانی از متانت و نجابت بودند که «عزت بورژوازی» خوانده میشد. وکلا، پزشکان، تاجران و متخصصان هر زمینهای سعی داشتند از طرفی خودشان را از اشرافزادههایی که تصور میشد رو به انحطاط هستند و از طرف دیگر از سهلانگاری و هرجومرج طبقات کارگر جدا کنند. بورژوای محترم بودن به معنای داشتن خانهای مرتب، زود به خواب رفتن، خواندن کتابهای جدی، پیادهرویهای نیروبخش طولانی در هوای سرد، آموختن آداب به فرزندان خود، خوب لباس پوشیدن بدون خودنمایی و داشتن نفرت شدید از بینظمی عمومی بود
Mary
متأسفانه برای ما، عزت بورژوازی (طبیعتاً) کاملاً با شکست سازگاری ندارد. نمیشود که فرد هم بورژوای محترمی باشد و هم درگیر رسوایی شده باشد، هم بورژوا باشد و هم طلاق گرفته باشد، هم بورژوا باشد و هم روان بیماری داشته باشد یا هم بورژوا باشد و هم بیپول. در جهانبینی بورژوازی جای زیادی هم برای رستگاری وجود ندارد؛ اگر واقعاً امکان داشت که فرد بعد از سقوط از جا بلند شود و دوباره شروع کند، اینقدر سخت تلاش نمیکرد که حفظ ظاهر کند. قواعدی در خصوص مسئولیتپذیری و پاسخگو بودن هست که نمیتوان آنها را دور زد. اگر در آن دوران زندگی میکردیم و شکست میخوردیم، یوهان یانسن عامدانه از ما دوری میکرد.
پس برای بورژواهای بیآبروشده چه اتفاقی میافتاد؟ آیا از بهشت هستی آبرومند تبعید میشدند؟
Mary
حجم
۴۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۴۶۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان
