بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب توی آب | طاقچه
۳٫۷
(۷۴)
وحشتی که ذهن می‌سازه، همیشه بدتر از چیزیه که واقعاً وجود داره.
پرستو یاوری
وحشتی که ذهن می‌سازه، همیشه بدتر از چیزیه که واقعاً وجود داره
n re
فکر کردم چقدر عجیبه که پدر مادرا فکر می‌کنن بچه‌هاشونو می‌شناسن و اونا رو درک می‌کنن. مگه یادشون نمی‌آد یه روزی هجده‌ساله بوده‌ن؟ یا پونزده‌ساله، یا مثلاً دوازده‌ساله؟ شاید بچه‌داشتن باعث می‌شه فراموش کنن خودشون‌ام یه روزی بچه بوده‌ن. من هفده‌سالگیِ تو و سیزده‌سالگیِ خودمو خوب یادمه؛ مطمئنم بابا و مامان اصلاً نمی‌دونستن ما کی هستیم.
amin
«چرا، هست. چرا وقتی یه مردِ زن‌دار با زنِ دیگه‌ای رابطه‌ی عاشقانه برقرار می‌کنه، همسرش از اون زن متنفر می‌شه؟ چرا از شوهرش متنفر نمی‌شه؟ اون کسیه که بهش خیانت کرده. اون کسیه که قسم خورده دوسش داشته باشه و تحت هر شرایطی تا ابد کنارش بمونه. پس چرا نباید اون از صخره‌های لعنتی پرت شه توی آب؟!»
marie45
ولی داستانای آدم‌بزرگا پُر بود از این اتفاقات احمقانه؛ بچه‌ها رو دم درِمدرسه نگه می‌دارن و بعد برشون می‌گردونن خونه‌هاشون، چون رنگ پوست‌شون اونی نیست که باید باشه... مردم رو می‌زنن و می‌کُشن، چون خدایی که می‌پرستن اونی نیست که باید باشه.
Azar
«خب افسردگی مسأله‌ی پیچیده‌ایه.»
n re
تا قبل از این‌که زندگی‌اش از هم بپاشد، نفهمیده بود که غم‌وغصه چقدر می‌تواند ناجور باشد...
n re
احساس می‌کنم انگیزه‌ی این‌که خودمو رها کنم و بذارم از هم بپاشم ـ وقتی شروع بشه ـ دیگه هیچ‌وقت متوقف نمی‌شه.
n re
حالا دیگر می‌دانیم که خاطرات ثابت نمی‌مانند، یا حتا مثل قوطی‌های کنسروِ توی قفسه منجمد نمی‌شوند. خاطرات دگرگون می‌شوند، در هم می‌ریزند، به هم می‌آمیزند و با هر یادآوری، دوباره جان می‌گیرند.
kiana
کردم. سعی کرده بودم اجازه ندم تسلیم‌ش شم. احساس می‌کنم انگیزه‌ی این‌که خودمو رها کنم و بذارم از هم بپاشم ـ وقتی شروع بشه ـ دیگه هیچ‌وقت متوقف نمی‌شه.
ghazl
همین کار را هم کرد؛ با صدای بلند خندید. بعد از ماه‌ها اولین‌بار بود که حالِ خندیدن داشت. همین‌طور اولین‌بار بود که بعد از ماه‌ها توی آب بود. رود برای او از یک منبع لذت به یک مکان وحشتناک تبدیل شده بود، اما امروز دوباره مثل سابق شد. امروز حس درستی داشت.
ghazl
اتفاق هولناکی در شُرُف وقوع بود. مصمم و بی‌آن‌که دیده شود، به‌سختی راه خود را از میان گِل‌ولای باز کرد و از صخره بالا رفت. منتظر ماند. منتظر ماند تا کسی بیاید. دعا کرد مردی که عاشقش بود به‌شکلی معجزه‌آسا از نیت‌اش باخبر شود، آرزو کرد که کاش کسی ناامیدی‌اش را حس کند و او را از دست خودش نجات دهد.
آیدا
چیزی‌که شاید همه تو این سن دارن، یه جور جهل ذاتی. فکر کردم چقدر عجیبه که پدر مادرا فکر می‌کنن بچه‌هاشونو می‌شناسن و اونا رو درک می‌کنن. مگه یادشون نمی‌آد یه روزی هجده‌ساله بوده‌ن؟ یا پونزده‌ساله، یا مثلاً دوازده‌ساله؟ شاید بچه‌داشتن باعث می‌شه فراموش کنن خودشون‌ام یه روزی بچه بوده‌ن.
n re
جوان که بود، هیچ‌کس بابت چنین روزی به او اخطار نداد. هیچ‌کس نگفت روزی می‌آید که دیگر زبل نیستی
n re
«می‌تونی خودتو از نو بسازی.»
n re
خاطرات ثابت نمی‌مانند، یا حتا مثل قوطی‌های کنسروِ توی قفسه منجمد نمی‌شوند. خاطرات دگرگون می‌شوند، در هم می‌ریزند، به هم می‌آمیزند و با هر یادآوری، دوباره جان می‌گیرند
غزل
گاهی باید بگذاری و بگذری گاهی نباید! تفاوت‌ها را بنگر تا بدانی
n re
رسم رودخانه این است. رودخانه می‌تواند برگردد به گذشته و گذشته را بردارد بیاورد جلوی چشم همه‌ی مردم روی ساحل تف کند، ولی انسان‌ها نمی‌توانند این کار را بکنند.
n re
گاهی برای توجیه خودکشیِ کسی فقط یک دلیل وجود ندارد. زندگی آن‌قدرها هم ساده نیست.
n re
دیدنِ یه نفر تو رنج و غصه‌ی التیام‌نیافته چیزِ وحشتناکیه.
n re
نمی‌دونستم احساسات چقدر سریع می‌تونه عوض شه. می‌شه از سرخوشی به نومیدی، و از بالا به پایین لغزید. انگار امید یهویی از دست می‌رفت و جهان تیره‌وتار می‌شد.
n re
غم و ضربه‌ی روحی آدما رو به شکل‌های عجیبی تحت تأثیر قرار می‌ده. آدمایی رو دیده‌م که در مقابل خبرهای بد، با خنده، با بی‌توجهیِ ساختگی، با خشم، و با ترس واکنش نشون داده‌ن.
n re
مثل کسی گریه می‌کرد که همه چیزشو از دست داده؛ تمام امیدش رو.
n re
"تنهایی غصه نخور، بذار من کمکت کنم."
n re
چقدر انتخابی چیز یادت می‌آد
n re
فکر می‌کردم بالاخره راهی واسه فراموش‌کردن پیدا می‌کنم.
n re
گاهی‌وقتا در مورد یه سری چیزا، حقیقتی واسه پیداکردن وجود نداره.
n re
وحشتی که ذهن می‌سازه، همیشه بدتر از چیزیه که واقعاً وجود داره.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
مسأله‌ی اصلیِ آنه ترس نبود، بلکه احساس گناه بود. آگاهیِ سرد و سخت؛ مثل سنگ‌ریزه‌ای که از رودخانه برمی‌داریم. احساس گناه از آن‌چه آرزو کرده بود، از رؤیایی که به خودش اجازه داده بود تا در شبی که کابوسِ واقعیِ زندگی‌اش رقم خورد، به آن دست پیدا کند.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
داستانای آدم‌بزرگا پُر بود از این اتفاقات احمقانه؛ بچه‌ها رو دم درِمدرسه نگه می‌دارن و بعد برشون می‌گردونن خونه‌هاشون، چون رنگ پوست‌شون اونی نیست که باید باشه... مردم رو می‌زنن و می‌کُشن، چون خدایی که می‌پرستن اونی نیست که باید باشه.
Tahan

حجم

۳۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

حجم

۳۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۹۱ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۷۰%
تومان