بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وطنانه‌های گیسویت | طاقچه
تصویر جلد کتاب وطنانه‌های گیسویت

بریده‌هایی از کتاب وطنانه‌های گیسویت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
اتفاقات خوب افتادند ما شکستیم و دوستان شادند چه امیدی به نارفیقان هست وقتی از هفت دولت آزادند
S
بیگانگان تسخیر می کردند روحم را در من هزاران من به استثنای من بودند
چڪاوڪ
در بی‌حضوری‌هات می‌بینمت بسیار کم کن دو چشمم را از دیدنم حتی
چڪاوڪ
قربانیِ امتحانِ ابراهیم گردن بگذار حکم چاقو را
چڪاوڪ
ما فرو ریختیم و دم نزدیم دیگران وارثان فریادند
f_altaha
تنم چه بار گرانی‌ست در نبودن تو عجیب‌تر که همین بار می‌کشد ما را
f_altaha
در حال و هوای من تنها غم غربت بود آغوش بیا بگشا شاید وطنم باشی
farnaz Pursmaily
مرا اسیرِ اساطیرِ هند و بابِل کرد مرا کشاند به میخانه‌های باغ عدن
farnaz Pursmaily
من حواسم به چشم‌هایت بود، نه به حال خوش کجِ زلفت
علیرضا
در کوچه‌های شب حضورش آفتابی بود تلفیقی از دل‌تنگی و بیدارخوابی بود از آن صنم‌هایی که عمری در پی‌اش هستی هر قدر جهد افزون کنی کمتر بیابی، بود خط و خطوط آسمانی، جاری رودی تا کاشی پیراهنش یک دست آبی بود هم با فروغ چشم‌هایش سلطنت می‌کرد هم از شروع حرف‌هایش انقلابی بود من می‌ستودم پا به پایش سبک سکرش را کژ مژ که می‌شد، بیشتر آدم حسابی بود
f_altaha
من یاغی‌ام، شکارچیان در پی من‌اند باغ انار می‌شود این تن، فرار کن از بین جمع ما دو نفر، یک نفر مرا ارزان فروخته است به دشمن فرار کن
f_altaha
با من سخن بگو نفسم تنگ است شاید هوا لطیف شود مادر
f_altaha
گرفت پیرهن تشنۀ برادر را و کاشت در جهتی عاشقانه خنجر را نشاط و سرخی دنباله‌دار خطی خوش مجاب می‌کند آن ضربه‌های آخر را کشید دست نوازش جنون صاعقه‌ای به باغ و، آتش گل داد باغ بی‌بر را همین که کشت، روایت به آن طرف چرخید که دیگران بشناسند مرد دیگر را نه خیر بود و نه شر بود، مرد گیجی بود که دوست داشت فقط جنگ نابرابر را نه از نهایت شب حرف می‌زد و نه به خود نوید داد افق‌های دور و بهتر را چه ناشهید دلیری، چه نازنین مرگی «بخوان به نام گل سرخ» این دلاور را
f_altaha
غایت زنانگی پشت و پناهت آن گل دامن، فرار کن از میهن نداشتۀ من فرار کن گیسویت آب و آتش و باد است و دیدنی است آیین‌شان به وقت دویدن فرار کن ای بودنت شگفتی و بوسیدنت غریب ای غایت زنانگی از زن فرار کن خاموشی است خوی جهان تا سپیده دم چشمم شود به حادثه روشن، فرار کن من یاغی‌ام، شکارچیان در پی من‌اند باغ انار می‌شود این تن، فرار کن از بین جمع ما دو نفر، یک نفر مرا ارزان فروخته است به دشمن فرار کن
علیرضا
مهر گیاه تو قدم می‌زدی که اطرافت حسّ و حالِ بهار راه افتاد دکور شقّ و رقّ پاییزی چند ماهی به اشتباه افتاد من حواسم به چشم‌هایت بود، نه به حال خوش کجِ زلفت پلک بستی و شب به دنبالِ ریسمانِ کجَت به چاه افتاد پلک واکردی و زمین گم شد جذبه‌ات جرعه‌ای گلو تر کرد باز چرخی زدی و در رمقِ دامنت سیب کالِ ماه افتاد من کنارت به بهت می‌ماندم پیچ و تابی که غایتش گم بود تو نظر کردی و دلیر شدم، مهر در جان این گیاه افتاد
علیرضا

حجم

۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان