بریدههایی از کتاب پیرمردی بر سر پل
۳٫۵
(۳۹۹)
پرسیدم: «از چه کسی طرفداری میکنید؟»
گفت: «من سیاست سرم نمیشود
Koosha
این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
vesta
پرسیدم: «زن و بچه هم دارید؟»
و انتهای پل را نگاه کردم که چندتا گاری با عجله از شیب ساحل پایین میرفتند. گفت: «فقط همان حیوانهایی بودند که گفتم. البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند، اما نمیدانم بر سر بقیه چه میآید؟»
H
البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند،
امیرحسین
گفت: «گربه چیزیش نمیشود. مطمئنم. برای چه ناراحتش باشم؟ اما آنهای دیگر چطور میشوند؟ شما میگویید چه بر سرشان میآید؟»
ـ معلوم است، بالاخره یک جوری نجات پیدا میکنند.
ـ شما این طور فکر میکنید؟
گفتم: «البته.»
امیرحسین
پرسیدم: «گفتید چه حیواناتی بودند؟»
گفت: «رویهمرفته سه جور حیوان بودند. دو تا بز، یک گربه و چهار جفت هم کبوتر».
پرسیدم: «چرا مجبور شدید ترکشان کنید؟»
ـ از ترس توپها. سروان به من گفت که در تیررس توپها نمانم.
پرسیدم: «زن و بچه هم دارید؟»
و انتهای پل را نگاه کردم که چندتا گاری با عجله از شیب ساحل پایین میرفتند. گفت: «فقط همان حیوانهایی بودند که گفتم. البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند، اما نمیدانم بر سر بقیه چه میآید؟»
مهدی
دیگر کاری نمیشد کرد. یکشنبه عید پاک بود و فاشیستها به سوی ایبرو میتاختند. آسمان پر از ابرهای تیره و تار بود و هواپیماهایشان به ناچار پرواز نمیکردند. این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
apk
آن قدر خسته بود که نمیتوانست قدم از قدم بردارد.
اقیانوس آرام
پرسیدم: «از چه کسی طرفداری میکنید؟»
گفت: «من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم».
helya.B
ـ اما آنها زیر آتش توپها چه کار میکنند؟ مگر از ترس همین توپها نبود که به من گفتند آنجا نمانم؟
~ از ساکنین قلعه ی متحرک هاول ~
یکشنبه عید پاک بود و فاشیستها به سوی ایبرو میتاختند. آسمان پر از ابرهای تیره و تار بود و هواپیماهایشان به ناچار پرواز نمیکردند. این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
F.Basiri
پرسیدم: «از چه کسی طرفداری میکنید؟»
گفت: «من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم»
البرز داوطلب
آن قدر خسته بود که نمیتوانست قدم از قدم بردارد.
helya.B
یکشنبه عید پاک بود و فاشیستها به سوی ایبرو میتاختند. آسمان پر از ابرهای تیره و تار بود و هواپیماهایشان به ناچار پرواز نمیکردند. این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
helya.B
اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
mohammad hamid
. البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند، اما نمیدانم بر سر بقیه چه میآید؟»
اقیانوس آرام
دیگر کاری نمیشد کرد. یکشنبه عید پاک بود و فاشیستها به سوی ایبرو میتاختند. آسمان پر از ابرهای تیره و تار بود و هواپیماهایشان به ناچار پرواز نمیکردند. این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
Meysam Ghfar
سرسری گفت: «من فقط از حیوانات نگهداری میکردم».
اما دیگر روی صحبتش با من نبود. و باز تکرار کرد: «من فقط از حیوانات نگهداری میکردم».
M Mohamadzadeh
«من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم».
L.NK
«من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم».
L.NK
«من فقط از حیوانات نگهداری میکردم».
کاربر ۴۱۶۱۷۳۴
گفتم: «در قفس کبوترها را باز گذاشتید؟»
ـ بله.
ـ پس پرواز میکنند.
گفت: «بله، البته که پرواز میکنند. اما دیگران چطور؟ بهترست آدم فکرش را نکند.»
yurika stargirl
حجم
۵٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۳ صفحه
حجم
۵٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۳ صفحه
قیمت:
رایگان