بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آقای چسبنده | طاقچه
۳٫۲
(۷۹)
سنگ‌ها و علف‌های آبزی نظر انداختند و به دنبال آقای چسبنده گشتند. مادر ناگهان با ذوق‌زدگی فریاد زد: «آها، آنجا را ببین».
🍷bad girl
برخی از دخترهای همکلاسی آبای گفتند که آقای چسبنده می‌‌تواند یک حیوان خانگی ایده‌آل برای آن‌ها باشد؛ لذا تا مدتی با حرارت به صحبت در موردش پرداختند. آبای آن شب مجدداً لامپ روشنایی مخزن ماهی‌ها را روشن کرد تا آقای چسبنده را بیابد؛ لذا او را در حالی یافت که به نوک گیاهان آبزی چسبیده بود. او در مجاورت فیلتر آب قرار داشت، زیرا با حباب‌های هوا می‌‌توانست سریعاً به قسمت‌های مختلف مخزن برود. آبای با خودش گفت: «خیلی بامزه و خنده‌دار است!» او کوشید تا متصور سازد که چگونه آقای چسبنده همواره مجبور به چسبیدن به اشیا و معلق‌ماندن است. آبای می‌‌دانست که این موضوع می‌‌تواند بسیار خسته‌کننده باشد. آبای به ماهی‌ها غذا داد.
🍷bad girl
مادر با خنده گفت: «آه عزیز دلم، تو چقدر بزرگ و گنده شده‌ای؟ من چطور تاکنون متوجه نشده بودم. تو قبلاً می‌‌توانستی حتی یک فیل را کنارت روی تختخواب جا بدهی!»
کاربر ۱۲۸
هیچ‌ کس نمی‌دانست که آقای چسبنده چگونه داخل مخزن ماهی‌ها شده است! مادر با دقت به حلزون کوچک آبزی خیره شد و گفت: «او خیلی کوچک است و فقط به اندازه‌ی یک نقطه‌ی سیاه‌رنگ دیده می‌‌شود». آبای انتهای پیژامه‌اش را قبل از اینکه به بستر برود، اندکی بالا کشید و گفت: «این جانداران همیشه از جایی که زندگی می‌‌کنند، پایین می‌‌افتند. آیا او رشد خواهد کرد؟» آبای صبح هنگام از رختخواب برخاست و لامپ روشنایی مخزن ماهی‌هایش را روشن کرد. او مشاهده کرد که «جری» ماهی طلایی چاق مشغول چُرت‌زدن در کنار گذرگاه سنگی است. «جاو» نیز به تازگی از خواب بیدار شده بود و در حال شناکردن در جلوی مخزن بود و دُم سفید و پُر تحرکش را در شناوری به خدمت گرفته و آن را مرتباً حرکت می‌‌داد.
🍷bad girl
آبای مسیر «جاو» را دنبال نمود تا از این طریق آقای چسبنده را بیابد، اما او به شیشه‌ی نزدیک ته مخزن در مجاورت سنگریزه‌ها چسبیده بود. آبای همان روز در مدرسه در رابطه با آقای چسبنده‌ی اسرارآمیز مطلبی نوشت. درباره‌ی آقای چسبنده‌ای که آن قدر ریز بود که اغلب آن را با یک سنگریزه‌ی کوچولو اشتباه می‌‌گرفتند.
🍷bad girl
مادر با خنده گفت: «آه عزیز دلم، تو چقدر بزرگ و گنده شده‌ای؟ من چطور تاکنون متوجه نشده بودم. تو قبلاً می‌‌توانستی حتی یک فیل را کنارت روی تختخواب جا بدهی!» آبای سرش را روی قفسه‌ی سینه‌ی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش می‌‌یافت.
♡Melina dorri♡
آبای سرش را روی قفسه‌ی سینه‌ی مادرش گذاشت و خندید. او در آغوش گرم و پُر مهر و محبت مادرش چون همیشه آرامش می‌‌یافت.
nikooo

حجم

۸٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۸ صفحه

حجم

۸٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۸ صفحه

قیمت:
رایگان