بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دل سوز | طاقچه
تصویر جلد کتاب دل سوز

بریده‌هایی از کتاب دل سوز

امتیاز:
۲.۷از ۷ رأی
۲٫۷
(۷)
دنیا را هم بخواهی باید زودتر بیدار بشوی تا فرصت داشته باشی بیشتر عشق کنی!
sadegh rafiee
«چقدر بد می‌شود که وقتی بمیریم یک عده خوشحال بشوند...»
sadegh rafiee
«فراموش نکن عزیزجان! آدم مدت کوتاهی جوان زندگی می‌کند و سال‌های زیادی پیر خواهد بود...»
sadegh rafiee
«ای کاش سن تو را داشتم و تجربهٔ خودم را»
ثاقب
همیشه آدم‌های خوب زود می‌میرند! یا شاید بهتر باشد بگویم خوب‌ها هروقت که بمیرند زود است!
ثاقب
«بهترین چیزی که برای بچه‌ات به ارث می‌گذاری ادبه! میلیارد میلیارد هم ثروت بگذاری می‌خورد و فحشت هم می‌دهد که چرا بیشتر برایشان نگذاشته‌ای! ادب می‌ماند آقا... ادب!»
sadegh rafiee
مردها هم حتی با همهٔ کوه بودنشان گاهی دوست دارند تکیه‌گاهی زنانه داشته باشند که دلشان را قرص کند و شانه‌هایشان را محکم‌تر.
ثاقب
«فراموش نکن عزیزجان! آدم مدت کوتاهی جوان زندگی می‌کند و سال‌های زیادی پیر خواهد بود...»
ثاقب
آخر فحش دادن به ما چه فایده‌ای دارد؟ باشد فحش هم بده ولی جلوی بچه‌ات؟ خب این بزرگ بشود همین‌هایی که یادش داده‌ای را سر هر قضیه‌ای مثل نقل و نبات خرج خودت می‌کند!
sadegh rafiee
«همیشه نداشته‌های آدم از دارایی‌هایش بیشتر است و اگر بخواهد غصه‌هایش را برشمرد که دق می‌کند عزیز!»
sadegh rafiee
چقدر بدبین شدن به آدم‌هایی که تا دیروز می‌توانستی سر اسمشان قسم بخوری و یا هروقت نیاز به کمک داشتی بی‌منت دستی که به سمتشان دراز کردی را می‌گرفتند و کمک حالت بودند حال آدم را بد می‌کند!
sadegh rafiee
«ببخش که کم گفتم دوستت دارم! فکر می‌کردم همیشه فرصت هست...»
ثاقب
با خودم فکر می‌کنم همیشه آدم‌های خوب زود می‌میرند! یا شاید بهتر باشد بگویم خوب‌ها هروقت که بمیرند زود است!
ف‌ز‌ع
تو چندبار تا به حال رفته‌ای خواستگاری؟ دو بار بیشتر نرفتم عزیزم! آن‌ها نخواستند یا تو؟ بار اول من نخواستم، بار دوم آن‌ها! بعد کمی مکث می‌کنم و آرام و طوری که فقط او بشنود می‌گویم:‌«البته بعداً فهمیدم هر دو بار را خدا نخواسته بود...»
sadegh rafiee
در خانه اگر کس است یک حرف بس است و صحبت زیاد را همه ممکن است از یاد ببرند اما حرف کوتاه را روی هوا می‌گیرند!
sadegh rafiee
«فراموش نکن عزیزجان! آدم مدت کوتاهی جوان زندگی می‌کند و سال‌های زیادی پیر خواهد بود...»
ثاقب
با خودم فکر می‌کنم که درد چیز عجیب و غریبیست. گاهی نشانهٔ زنده‌ماندن است و رشد کردن، مثل وقتی که داریم قد می‌کشیم، گاهی هم مثل درد تو سری خوردن از دیگران آدم را سر جایش می‌نشاند! اما هیچ‌کدام به اندازهٔ دردهایی که آدم از خودی‌ها می‌خورد عجیب نیست. دردی استخوان‌سوز که تا مدت‌ها از یادمان نمی‌رود. و هر بار مرور کردنش، مثل عود کردن سرطانی در سینه است! دردی که اگر آدم را بکشد خوب است و خیالی نیست، اما بی‌انصاف نمی‌کشد! ذره ذره اثرش را می‌گذارد و کارش را می‌کند! درست مثل سرطان، آدم را از درون می‌خورد.
sadegh rafiee
«مُرده‌های بیچاره که کاری به کار کسی ندارند پسرجان! این زنده‌ها هستند که آدم را می‌ترسانند! باید نگران آن‌ها باشی همیشه...»
sadegh rafiee
به خنده می‌گوید: «پدرش گفت دخترم امانت خدا دست من بوده و بعد از این هم امانت من و خدا دست توست! نمی‌گویم از مال و ثروت دنیا سیرابش کن که این طمع است و دخترم چشمی به دنیا ندارد! و نمی‌گویم که از محبت سرشارش کن که آدم همیشه دنیا بر وفق مرادش نیست که حالش خوب باشد و خوبی نثار بقیه کند، فقط می‌خواهم با دخترم آن‌طوری باشی که دوست داری با دخترت آن‌گونه رفتار بشود...»
termeh

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان