
بریدههایی از کتاب کیلمنی، بانوی باغ
۲٫۳
(۲۱)
«تو نمیتوانستی با گلها دوست نباشی. دوستداشتنیها همیشه جذب دوستداشتنیها میشوند.
Azar
وحشتناک عاشق مطالعه بود.
Book
همیشه اول چشمهایش میخندید و بعد از آنجا به چهرهاش سرازیر میشد
Ooham
اینجا حقیقتاً وعدهگاه آرامش دیرین است. اینجا میتوانم به خواب بروم و خواب ببینم و رؤیاپردازی کنم. عجب آسمانی! آیا چیزی بینظیرتر از آبی بلورین و درخشان مشرقی وجود دارد، و آن ابرهای سفید و در حال گذر که چون توری بههمبافته میمانند؟ آن یاسها چه عطر سکرآور و مدهوشکنندهای دارند! آیا بوی خوش هم قادر است انسان را مست کند.
Ooham
"حرف نمیزد مگر اینکه چیزی برای گفتن داشته باشد".
Book
با وجود این حداقل هجده بهار زیبا برای شکلگیری آن گل زیبا گذشته بود.
برکه
دربارهٔ بلندپروازی و داشتن رؤیاهای بزرگ، دوست من! من پر از بلندپروازیام. در تکتک سلولهایم میجوشد.
Book
وقتی خواستی دنبال عشقت بروی عقلت را با خودت بردار.
Book
هشیارانه جواب داد: «بله، به تقدیر اعتقاد دارم، ولی تا حدی.
Book
چیزی در چهرهاش بود که اریک را وادار میکرد به او نگاه کند.
Book
هرکس که یک بار چشمش به او میافتاد، برمیگشت تا دوباره نگاهش کند.
Book
توی دنیای آن بیرون، آدمهای زیادی هستند که شبیه به تو باشند؟
Book
"تا حالا عاشق شدهای؟"
Book
من به چیزی نیاز ندارم که من را یاد تو بیندازد چون من هیچوقت تو را فراموش نمیکنم.
Book
از آن عشقها که فقط یک بار به سراغت میآید و هیچگاه از بین نمیرود. و در عجب بود چطور اینهمه مدت چشمش را به روی آن بسته بود.
Book
او برای من همه چیز است
Book
چطور ممکن است آدم برای یک چیز هم ناراحت و هم خوشحال باشد؟
Book
بلدم چطور با تو رفتار کنم. من از آن آدمها نیستم که این چیزها را تحمل کنم آقاپسر.
Book
دختر نازنین و بیگناهی است و خیلی باوفا. زرنگ و باهوش است و چشمپاک.
Book
خدا با این جوان همانطور رفتار کند که او با این دختر.
Book
ولی به اریک نگفت که چه اندازه خوشحال است، و چه اندازه از فکر هرگزندیدن او غمگین بوده است.
Book
«پس بالاخره همان کاری را کردی که اینهمه دربارهاش به تو هشدار داده بودم، موقع عاشقشدن عقلت را جا گذاشتی.»
Book
نغمهٔ رؤیاهای جوانی، رؤیاهایی که شاید هیچگاه بهتمامی برآورده نمیشدند اما درکل ارزش رؤیاپردازی را داشتند.
Book
میان آن دو رفاقتی قدیمی و ماندگار بود، رفاقتی که امتحانش را پس داده بود.
Book
با چشمانی قهوهای و پراحساس که حالتی رازآمیز داشتند
Book
اگر مردم کمی بیشتر نگران بچههای نداشتهشان بودندـ دستکم در این حد که از لحاظ جسمی، ذهنی و اخلاقی نسل خوبی تربیت کنندـ و وقتی بچهدار میشدند از نگرانیهایشان برای آنها دست برمیداشتند، دنیا جای خیلی بهتری برای زیستن میشد، و نژاد انسان میتوانست بیش از آنچه در تاریخ ثبت شده در یک نسل پیشرفت کند.
Book
«چرا خودت این موضوع را به خدا واگذار نمیکنی؟ به همان که باید؟ فکر میکردم از معتقدان پروپاقرص تقدیر هستی؟»
Book
"بعضی از اتفاقها قرار است بیفتد و میافتد و بعضی هم قرار نیست اتفاق بیفتد ولی اتفاق میافتد." و دقیقاً همین اتفاقهایی که نباید بیفتد باعث میشود کارها آنجور که بنا بود پیش برود پیش نرود.
Book
چشمانش چشمان زنی بود که جوری عاشق میشود که ارزشش را دارد.
Book
آن را حس میکرد و دوستش داشت و خود را تسلیم آن کرده بود، همان کاری که هر انسانی با سرشتی پاک و قلبی سلیم خواهد کرد.
Book
حجم
۱۳۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۳۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰۵۰%
تومان