برای دختر بچه یتیمی کیک تولد خرید و مقداری عطر و کادو.
همه را به من تحویل داد تا به دستش برسانم. سوار ماشین شدم و راه افتادم. راه زیادی نبود. به خانهای رسیدم که ظاهرش اصلاً مطلوب نبود. زنگ را زدم. صدای پای شخصی به گوشم خورد که هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد. درب را باز کرد. خانم مسنّی بود.
کیک و عطرها را به دستش دادم و گفتم: این برای تولد فرزند شماست. آن شخص نزدیک بود گریهاش بگیرد. گفت: چند وقته کودکانم از من کیک میخواستند اما من توان خرید نداشتم. خدا به شما خیر دهد. میخواست درب را ببندد و برود. اما ناگهان پرسید
ببخشید آقا این کادو از طرف کیست؟ به دخترم چه بگویم؟
مکث کردم. گفتم: «آقای ایرانی» مصطفی دوست نداشت اسمش پخش شود. برای همین در این موارد خود را آقای ایرانی مینامید.
کتابدوست