جملات زیبای کتاب باباسعید | طاقچه
تصویر جلد کتاب باباسعید

بریده‌هایی از کتاب باباسعید

۴٫۷
(۲۸)
یکبار شاهد بودم که مجید و سعید، با هم بر سر یک موضوع بحث می‌کردند. وارد جمع آن‌ها شدم. بحث بر سر اسراف بود، اما از زاویه دیگری به این موضوع نگاه می‌کردند. آن‌ها می‌گفتند: وقتی توی بشقاب ما چند دانه برنج مانده باشد و آن‌ها را نخوریم، این دانه‌های برنج در پیشگاه خدا از ما شکایت می‌کنند و می‌گویند: این بنده خدا باید ما را می‌خورد تا انرژی بگیرد و عبادت و بندگی خدا را انجام دهد، اما این کار را نکرد و ما به مقصود اصلی نرسیدیم و اسراف شدیم.
مهدی
بعد به من گفت: رضا، باید نفس را مهار کرد، باید کم بخوریم، کم بخوابیم و کم حرف بزنیم، باید در راه خدا و برای رضای خدا کار کنیم تا به هدف برسیم. خداوند ما را آفریده تا به هدف والای بندگی برسیم، نه اینکه در زندان دنیا مشغول خوردن و خوابیدن باشیم.
علی پاکزاد
سعید در وسط اتوبوس قرار گرفت و گفت: برادرها اگر می‌خواهیم به جایی برسیم، باید از تک تک لحظه‌هایمان استفاده کنیم. الان این چند ساعت را که در راه هستیم به بطالت نگذرانیم. بیاییم شروع کنیم به ذکر صلوات. این همه فضیلت در مورد صلوات گفته شده، صلوات تنها دعایی است که خدا و ملائک انجام می‌دهند و به ما توصیه کردند که ما هم انجام دهیم. سعید ادامه داد: ما با صلوات از خدا تشکر می‌کنیم که این همه نعمت بخصوص نعمت اهل بیت به ما داده و...
کاربر ۴۵۱۹۰۲
من از شما در زمینه کشف و شهود سؤال داشتم. می‌خواستم بپرسم؛ اگر کسی برای مدتی، مثلاً یک شبانه روز کامل، در ملکوت باشد و سپس روح به جسم بازگشته باشد، نمازهایش چه حکمی پیدا خواهد کرد و... چرا اینگونه با این مطالب برخورد کردید!؟» در ادامه مطالبی آورده بود که نشان از سیر روحی و معنوی او داشت و حتی نوشته بود: «حاج آقا، من وقتی باتوجه، صلوات می‌فرستم حالاتی برایم ایجاد می‌شود که نمی‌توانم به هرکسی بگویم. می‌خواستم از شما در مورد این حالات خودم سؤال کنم که فرصت فراهم نشد.»
کاربر ۹۳۴۶۷۳۸
یقین داشتم که این مطالب از یک انسانی است که می‌تواند مرا در معنویات کمک کند. لذا مشتاق شدم بار دیگر سعید را ببینم. از این مطالب عجیب‌تر، اینکه در آخر نامه‌اش نوشته بود: «شب قبل در حرم امام رضا (ع) نائب الزیاره شما بودم و...» ابتدا متوجه موضوع نشدم. اما کمی که دقت کردم باخودم گفتم، الان چند روزی است به خاطر نزدیکی عملیات، تمام مرخصی‌ها لغو شده، هیچکس از پادگان بیرون نرفته! از طرفی اگر آقاسعید دیشب مشهد بوده باشد و همان موقع هم راه افتاده باشد، نمی‌تواند تا این موقع خودش را به مقر لشکر رسانده باشد! این مسیر تقریباً دو هزار کیلومتر است. یقین کردم که او اهل طی الارض است!
کاربر ۵۹۶۳۸۱۵
یک پیرمرد داشتیم که از فیروزکوه اعزام شده بود. او با تعدادی از همشهری‌های خودش در یک چادر بودند. تمام رفقای او در عملیات مقدماتی شهید شدند. آن‌ها هم مثل بقیه، کم حرف بودند و حرفی از معنویات نمی‌زدند. یادم هست در چند روز آخر، داخل چادرشان، سفره پهن می‌کردند و چون رفقای رزمنده، کم غذا می‌گرفتند و همیشه غذا اضافه داشتیم، آن‌ها یک بشقاب اضافه‌تر از تعداد خودشان غذا می‌گرفتند! این پیرمرد بعد از عملیات، اشک می‌ریخت و می‌گفت: ما در آن روزهای آخر، در چادر خودمان مهمان عزیزی داشتیم که تمام شیعیان به دنبال دیدار او هستند... این پیرمرد خیلی گریه می‌کرد و ناراحت بود که چرا او ماند و بقیه رفتند.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
دوستی با اهل بیت انسان را به شهادت نزدیک می‌نماید. شهادت چیزی نیست که آسان به دست آید و شما اگر محبت ائمه اطهار در وجودتان و در اعماق جان تان بود، آن وقت است که به فیض شهادت نائل می‌گردید و تا زمانی که خالص و صادق نباشید به جرأت می‌توان گفت شهید نمی‌شوید و من همیشه به یاد شما بوده و هستم، به یاد شمایی که هر کدامتان یک معلم اخلاق و یک استاد عرفان بوده‌اید. برادران، مقدمه شهادت، صداقت و اخلاص و راه رسیدن به شهادت توجه به خداوند و دوستی ائمه اطهار می‌باشد.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
به من گفت: رضا، باید نفس را مهار کرد، باید کم بخوریم، کم بخوابیم و کم حرف بزنیم، باید در راه خدا و برای رضای خدا کار کنیم تا به هدف برسیم. خداوند ما را آفریده تا به هدف والای بندگی برسیم، نه اینکه در زندان دنیا مشغول خوردن و خوابیدن باشیم.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
معراج السعاده و رساله لقاءالله
کاربر ۳۳۹۵۳۴۱
خدایا تو خودت می‌دانی که چقدر گناه کردم و چقدر معصیت انجام دادم، ولی این را می‌دانم که بخشش تو بزرگتر از این گناهان است و هر چقدر گناه انسان بزرگ باشد تو از آن بزرگتری. خدایا تو خودت می‌دانی چقدر عاشق شهادت بودم و چقدر عشق به لقاء تو را داشتم، ولی اینجا نمی‌دانم که شهید می‌شوم یا نه؟!
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
در همان روزها متوجه شدم مجید و سعید روی کتاب رساله لقاء الله مشغول کار هستند. این چندمین بار بود که این کتاب را به قصد عمل کردن مطالعه و مباحثه می‌کردند. این کتاب معنوی را استاد اخلاق امام خمینی یعنی میرزا جواد ملکی تبریزی نگاشته اند. آن‌ها سعی می‌کردند تمامی رذایل را از خود دور کنند و اوج بگیرند. من هم با آن‌ها همراه شدم. فکر می‌کنم همراه با این دوستان شاید حدود ۵۰ بار کتاب رساله لقاء الله را خواندیم و بحث کردیم و در مورد تک تک عبارات آن گفت و گو کردیم.
کاربر ۴۵۱۹۰۲
مجید از کتاب‌های اخلاقی فقط معراج السعاده و رساله لقاءالله را خوانده بود و دستورالعمل‌های اخلاقی آن‌ها را عمل می‌کرد و به ما نیز متذکر می‌شد. عصرها وقتی کار ما کمتر بود، دور مجید حلقه می‌زدیم. او برای ما آیات قرآن را می‌خواند و ترجمه می‌کرد.
کاربر ۴۵۱۹۰۲
ما خیلی از کارهای خوبی که انجام می‌داد را خبر نداریم، چون سعید کارهایش را به کسی نمی‌گفت. اما همینقدر می‌دانم که وقتی سعید شهید شد، همسایه‌های مسیحی ما خیلی ناراحت شدند. مرتب به درب منزل ما می‌آمدند و تسلیت می‌گفتند. معلوم بود که سعید خیلی روی آن‌ها تاثیر گذاشته. یکبار دیدم که چند نفر از جوانان مسیحی جلوی حجله سعید ایستاده بودند و طبق آیین خودشان برای او دعا می‌خواندند!
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
بعد از مراسمات، یکی از زنان مسیحی به منزل ما آمد و با صدای بلند گریه می‌کرد. او می‌گفت: پسر شما نگرش مرا نسبت به اسلام تغییر داد. چقدر این پسر بامحبت بود. چقدر فرزندان مرا نصیحت می‌کرد که به والدین احترام بگذارند. بچه‌های من عاشق آقاسعید بودند. این همسایه مدت‌ها با مادر و خانواده ما رفت و آمد داشت. خیلی از آموزه‌های اسلام را از ما شنید و به صورت عملی مشاهده کرد. چند سال بعد به مادرم گفت: من می‌خواهم مسلمان شوم، می‌توانید مرا کمک کنید. ما هم با مرحوم حاج آقای حسینی (اخلاق در خانواده) صحبت کردیم و جلسه ای برگزار شد و ایشان به آیین اسلام مشرف شد. این خانم، در روز مسلمان شدن هم اعلام کرد که حجت اسلام آوردن من، برخوردهای خوب شهید سعید زندی بود.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳

حجم

۵۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۵۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰
۵۰%
تومان