بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باباسعید | طاقچه
تصویر جلد کتاب باباسعید

بریده‌هایی از کتاب باباسعید

۴٫۴
(۵)
یکبار شاهد بودم که مجید و سعید، با هم بر سر یک موضوع بحث می‌کردند. وارد جمع آن‌ها شدم. بحث بر سر اسراف بود، اما از زاویه دیگری به این موضوع نگاه می‌کردند. آن‌ها می‌گفتند: وقتی توی بشقاب ما چند دانه برنج مانده باشد و آن‌ها را نخوریم، این دانه‌های برنج در پیشگاه خدا از ما شکایت می‌کنند و می‌گویند: این بنده خدا باید ما را می‌خورد تا انرژی بگیرد و عبادت و بندگی خدا را انجام دهد، اما این کار را نکرد و ما به مقصود اصلی نرسیدیم و اسراف شدیم.
مهدی
یقین داشتم که این مطالب از یک انسانی است که می‌تواند مرا در معنویات کمک کند. لذا مشتاق شدم بار دیگر سعید را ببینم. از این مطالب عجیب‌تر، اینکه در آخر نامه‌اش نوشته بود: «شب قبل در حرم امام رضا (ع) نائب الزیاره شما بودم و...» ابتدا متوجه موضوع نشدم. اما کمی که دقت کردم باخودم گفتم، الان چند روزی است به خاطر نزدیکی عملیات، تمام مرخصی‌ها لغو شده، هیچکس از پادگان بیرون نرفته! از طرفی اگر آقاسعید دیشب مشهد بوده باشد و همان موقع هم راه افتاده باشد، نمی‌تواند تا این موقع خودش را به مقر لشکر رسانده باشد! این مسیر تقریباً دو هزار کیلومتر است. یقین کردم که او اهل طی الارض است!
کاربر ۵۹۶۳۸۱۵

حجم

۵۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۵۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان