ولی همچنان عاشق بودم، عاشق این زن سرد طبیعت که قلبش را هر لحظه میبایست از نو تصرف کرد
Hamid
آری، وجدان ما تا زمانی که هنوز آن را در خود نکشتهایم قاضی خطاناپذیری است.
Hamid
«خوشبخت؟ آخ! شما نمیدانید محکوم بودن به لذت، موقعی که مرگ در قلبتان لانه کرده، چه معنایی دارد».
محمد
دوست خوب من، ثابت خواهد شد که دلهای نرم و ظریف مانند گل نیز هست که ناگزیر به خفیفترین لطمهای شکسته میشود و حال آنکه برخی قلبهای فلزی اصلاً آن را احساس نمیکند».
محمد
زنهایی که روح و عاطفه ندارند، هیچ چیز نرم و لطیف در رفتار و کردارشان نیست؛ از این رو نه ارادهٔ من و او با هم یکی بود و نه قدمهای ما.
Hamid
داری. تو شاید روزی مرا بکشی، ولی خوبتر از آنی که رنجم بدهی.
Hamid
بیشک اگر در فساد بهخوشی زندگی میکردیم، برای ما به قیمت ارزانتری تمام میشد تا اینکه بهخاطر تقوا به جان هم بیفتیم.
محمد
ـ آخ! افتخارات! چه کالای ناجوری که باید گران خرید و نمیتوان حفظ کرد! آیا کسب افتخار خودخواهی مردان بزرگ نیست، همانطور که خوشبختی خودخواهی مردم احمق است؟
محمد
«عاشقم مرا ترک گفت و دنبال دارایی و ارثیهٔ دیگری رفت، حال آنکه من شب و روز کار میکردم و به او میخوراندم. دیگر نمیخواهم گول هیچ لبخند و هیچ وعدهای را بخورم. سعی دارم که زندگی خود را بهصورت یک عشرت مدام بگذرانم».
محمد
«آخ! من نمیدانم تقوا چیست؟ سراسر زندگی خود را در اختیار یک مرد منفور بگذاریم، بچههایی بپرورانیم که ما را بگذارند و بروند و باز به هر ضربهای که بر قلب ما وارد بیاورند از ایشان تشکر کنیم: این آن تقوایی است که شما برای زنان تجویز میکنید و تازه به پاداش گذشت و تسلیمشان سعی میکنید آنان را از راه به در ببرید و دردهای دیگری بر ایشان تحمیل نمایید و اگر هم مقاومت نشان دهند، رسوایشان میسازید. چه زندگی قشنگی!
محمد