بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد | طاقچه
تصویر جلد کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد

بریده‌هایی از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد

ویراستار:بتول مقدادی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۵ رأی
۴٫۳
(۳۵)
اما جالب است، بازخوانی کتابی که در کودکی عاشقش بودم. آدم متوجه مطالب تازه‌ای می‌شود.
بهنوش
«زندگی یه مکاشفه بعد از یه مکاشفهٔ دیگه‌ست. اوضاع همیشه طبق برنامه پیش نمی‌ره، توی هر وضعیتی که باشیم. اما روی دیگهٔ سکه رخ دادن تمام اون اتفاقات غیرمنتظره و شگفت‌انگیزیه که آدم اصلاً تصورشون رو هم نمی‌کرده. درنهایت بهترین اتفاق همینه که خیلی از مسائل اون‌جوری که ما امیدوار بودیم، اتفاق نمی‌افتن. سعی کنین به برنامه‌ها یا زمان‌بندی‌های ناراحت‌کننده به چشم شکست فردی یا بدشانسی نگاه نکنین. اگه بتونین همچین کاری بکنین، ممکنه بتونین تغییر کنین، هم شخص خودتون و هم زندگی‌تون درمجموع.»
Pooran
احتمالاً دنیا اومدن سخت‌ترین کاریه که همه‌مون ناچار به انجامش بودیم. مطمئنم هر اتفاق دیگه‌ای که بعد از اون پیش می‌آد، ذره‌ای به سختی اون نیست. اگه آدم می‌تونه از آزمون سخت دنیا اومدن جون سالم به در ببره، پس می‌تونه هر سختی‌ای رو از سر بگذرونه.»
Pooran
کتابخانه. چه واژهٔ خوش‌آهنگی، چقدر آرامش‌بخش.
بهنوش
«تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.»
Allabout_shin
خانم کماچی جعبهٔ نارنجی پررنگی را نزدیک به خود می‌کشد. طرح گل‌های سفید روی شکلی شش‌ضلعی را به جا می‌آورم؛ جعبهٔ بیسکویت هانی‌دام است. من عاشقشم
نوبخت۹۳۹
«همه روابطی دارن و ممکنه هرکدوم از رابطه‌هاشون آغازگر شبکه‌ای با شاخه‌هایی در جهت‌های متعدد باشه. اگه منتظر زمان مناسب برای ایجاد ارتباطاتت بمونی، ممکنه چنین اتفاقی هیچ‌وقت نیفته، ولی اگه این‌ورواون‌ور خودی نشون بدی، با مردم حرف بزنی و به حد کافی همه‌چیز رو ببینی تا بهت این اعتمادبه‌نفس رو بده که ممکنه اوضاع خوب پیش بره، در این صورت شاید "یک روز" تبدیل بشه به "فردا".»
Pooran
اما اگر پشتکار داشته باشی، با گذر زمان کار را یاد خواهی گرفت.
بهار
داشتن کسی که بهم باور داشت بهترین طلسم خوش‌شانسی من بود
iscalledlostone
«با جریان همراه شو».
Mehrgolll
آدم می‌تونه راجع به مسائل تصمیم‌گیری کنه، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همه‌چی طبق برنامه پیش بره. فقط اینکه...» کی‌ریاما ساکت می‌شود و مکثی می‌کند. «تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.
ریحانه باقریه
هنوز نمی‌دانم که می‌خواهم چه‌کار کنم یا چه کاری می‌توانم بکنم. آنچه می‌دانم این است که نیازی به ترسیدن نیست و لازم نیست همین حالا کاری را بکنم که بیش از حد توانم است. درحال‌حاضر، برنامه‌ام فقط این است که زندگی‌ام را نظم‌وترتیب بدهم و از میان مهارت‌های در دسترس، مهارت‌های بیشتری یاد بگیرم. خودم را آماده خواهم کرد، مثل گوری و گورا که در جنگل شاه‌بلوط جمع می‌کردند. چون من اصلاً نمی‌دانم چه زمانی ممکن است تخم‌مرغ غول‌آسایم را پیدا کنم.
ریحانه باقریه
صبوری؛ اگر می‌توانستم بخرمش، مقدار زیادی از آن را سفارش می‌دادم. آه کشیدم. شاید من فرد مناسبی برای داشتن فرزند نبودم. توقع داشتم بهتر با این موضوع کنار بیایم.
Mehrgolll
من دنبال چی می‌گردم؟ می‌توانستم پاسخ‌های زیادی بدهم: مسیر آینده‌ام در زندگی، شیوه‌ای برای خلاصی از سرخوردگی‌هایم، صبر و تحمل بزرگ کردن یک بچه و غیره. اما از کجا می‌توانستم پیدایشان کنم؟ علاوه‌براین، آنجا که اتاق مشاوره نبود. فقط پاسخ دادم: «کتاب‌های مصور.»
Mehrgolll
بااینکه باور دارم به دنیا آوردن من برای مادرم کار سختی بوده، ذره‌ذرهٔ توان من هم برای تحمل روند بی‌اندازه سختِ دنیا اومدن صرف شده. بعد از اون دوره‌ای که توی شکم مادرم بودم و بدون راهنما رشد می‌کردم تا به آدمیزاد تبدیل بشم، یه‌هو به یه محیط کاملاً جدید و عجیب پرتاب شدم. تصور کنین که قرار گرفتن در معرض هوا، برای اولین بار حتماً شوک وحشتناکی برام بوده، بدون اینکه بدونم کجام. البته که حالا اون احساس رو فراموش کردم، ولی برای همینه که هروقت بابت چیزی خوشحالم، نعمت‌های زندگیم رو می‌شمرم و پیش خودم فکر می‌کنم خب، یعنی اون‌همه تلاش برای دنیا اومدن به زحمتش نمی‌ارزید؟»
Mehrgolll
«تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.»
iscalledlostone
اما اگر پشتکار داشته باشی، با گذر زمان کار را یاد خواهی گرفت. این چیزی است که خانم نومائوچی تلاش می‌کرد بهم بگوید!
iscalledlostone
انموکویا جایی بود که می‌توانستم همه‌چیز را فراموش کنم؛ تمام نگرانی‌های پیش‌پاافتادهٔ زندگی روزمره، دردسرهای مدرسه، غرولندهای مادرم و نگرانی‌ام برای آینده. هرچقدر هم که احساس فشار و دلهره می‌کردم، تنها کاری که باید می‌کردم باز کردن آن در و پا گذاشتن به دنیایی دیگر بود. آنجا مکانی بود که می‌توانستم خودم را پیدا کنم؛ جایی که من را همان‌طور که بودم می‌پذیرفتند
iscalledlostone
سرش را پرسش‌گرانه به یک طرف کج می‌کند. «فقط و فقط یه رؤیا... این‌طوری فکر می‌کنین؟ فقط مثل یه رؤیا می‌مونه؟ تا وقتی که به گفتن "یه روز" ادامه بدین، کار این رؤیا تموم نمی‌شه. شاید فقط یه رؤیای زیبا بمونه. شاید هیچ‌وقت به واقعیت تبدیل نشه، ولی به نظر من این هم یه شیوهٔ زندگی کردنه. وقتی آدم چیزی برای رؤیاپردازی داره، روزهاش شادتر سپری می‌شه. رؤیا داشتن همیشه هم بد نیست؛ بدون داشتن برنامه‌ای برای عملی کردنش.»
iscalledlostone
همگی در مقطعی از زندگی‌هایمان درمی‌یابیم که هیچ پاپانوئلی وجود ندارد؛ اما به‌خاطر بچه‌های کوچک نیست که پاپانوئل بخش مکمل جشن‌های کریسمس باقی می‌ماند. علتش این است که افراد بالغی که خود زمانی کودک بودند، به نگه داشتن حقیقت وجود پاپانوئل در قلب‌های خود ادامه می‌دهند و حتی هنگامی که بزرگ می‌شوند، با چنین باوری زندگی می‌کنند.
iscalledlostone
حتی وقتی طرحت کم‌کم داره شکلی به خودش می‌گیره، اگه حس کردی که دلت می‌خواد یه چیز کاملاً متفاوت درست کنی، به‌راحتی می‌تونی تغییر مسیر بدی و ازنو شروع کنی.» «آها، که این‌طور. پس امکانش هست که چیزی به‌جز اونی درست کنین که از اول قصدش رو داشتین. چه خوب.»
iscalledlostone
درعین‌حال، طرح سفیدوسیاه کوچک ماه که به‌تدریج کوچک و بزرگ می‌شد و در نسخهٔ قبلی پایین و سمت راست تمام صفحات زوج بود، در نسخهٔ جدید به بالای صفحه آمده بود. آنچه زمانی پایین بود بالاتر آمده بود؛ تغییر جایگاه و همچنان مثل قبل بودن. من نیز می‌توانستم تغییر کنم و همچنان از درون مثل قبل باشم.
iscalledlostone
سیتارو لیوانش را با هر دو دست می‌گیرد. در پاسخ می‌پرسد: «به نظرت چه شغلی کاملاً تضمین‌شده‌ست؟» «کارمند دولت بودن مثل خودت یا کار توی یه شرکت بزرگ.» سرش را برای رد حرف من آرام تکان می‌دهد و پاسخ می‌دهد: «هیچ کاری تضمین‌شده نیست. هیچ شغلی که بشه اسمش رو آورد صددرصد تضمین‌شده نیست. همه فقط دارن تمام تلاششون رو می‌کنن تا جایی که هستن بمونن و تلاش می‌کنن همه‌چی رو متعادل نگه دارن.»
iscalledlostone
ولی نگران نباش. من مشکلی با این موضوع ندارم. برام مهم نیست آدم‌هایی که هیچ‌وقت رمان‌های من رو نخوندن درباره‌م چی فکر می‌کنن.» قهوه‌اش را سر می‌کشد و قاطعانه نگاهم می‌کند. «در خودم نمی‌بینم که در مقابل اونها از خودم دفاع کنم یا از خشم برای ابزار انتقام استفاده کنم. چیز دیگه‌ای من رو ترغیب می‌کنه، چیزی کاملاً متفاوت.»
iscalledlostone
من همیشه از آن دست افراد مضطرب و خجالتی بودم.
iscalledlostone
چهار سال پیش برادربزرگه را به آلمان فرستادند که باید بگویم خوشحال شدم. وقتی او دوروبرم است، ناخواسته احساس می‌کنم که بدترین نمونهٔ بشر هستم. اما من تلاش کردم، حقیقتاً تلاش کردم. تمام سعی‌ام را برای پیدا کردن شغل به کار بردم، اما از پسش برنیامدم.
iscalledlostone
اگر به او چیزی می‌گفتم، طوری نگاهم می‌کرد که انگار حشره‌ام. خانه‌مان خیلی کوچک و کم‌جا بود و من نمی‌خواستم توی دست‌وپایش باشم. برای همین بود که بعد از مدرسه به کافه‌مانگای کیتامی می‌رفتم.
iscalledlostone
وقتی خانم کماچی این را از من پرسید، اولین فکرم این بود: هنوز دارم می‌گردم. به‌دنبال جایی که من را همان‌طور که هستم، بپذیرند.
iscalledlostone
حالا اشک من هم درآمده است، از این فکر که حرفی که به او زدم چقدر برایش ارزشمند بوده است. اما می‌دانم من تنها دلیلی نیستم که سیتارو به نوشتن ادامه داد. او از عمق وجودش به خودش باور دارد.
iscalledlostone
می‌تونم شاعر رو تصور کنم که توی یه مهمون‌خونه اقامت داره، جایی که پنجره‌ش رو باز می‌کنه و بعد، بفرمایید، دریا همون‌جاست! شاید اثر عمیقی روش می‌ذاره. شاید هم درست تا همون لحظه فقط داخل اتاق رو دیده، برای همین وقتی پنجره رو باز می‌کنه، مثل اینه که یه‌هو کل یه دنیای خیلی بزرگ رو اون بیرون کشف می‌کنه. اونجا وایمیسته، نسیمی به‌طرفش می‌وزه و زندگیش با وسعت اون دریا یکی می‌شه.
iscalledlostone

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰
۳۰%
تومان