بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد | طاقچه
تصویر جلد کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد

بریده‌هایی از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد

ویراستار:بتول مقدادی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴۰ رأی
۴٫۳
(۴۰)
اما جالب است، بازخوانی کتابی که در کودکی عاشقش بودم. آدم متوجه مطالب تازه‌ای می‌شود.
بهنوش
«زندگی یه مکاشفه بعد از یه مکاشفهٔ دیگه‌ست. اوضاع همیشه طبق برنامه پیش نمی‌ره، توی هر وضعیتی که باشیم. اما روی دیگهٔ سکه رخ دادن تمام اون اتفاقات غیرمنتظره و شگفت‌انگیزیه که آدم اصلاً تصورشون رو هم نمی‌کرده. درنهایت بهترین اتفاق همینه که خیلی از مسائل اون‌جوری که ما امیدوار بودیم، اتفاق نمی‌افتن. سعی کنین به برنامه‌ها یا زمان‌بندی‌های ناراحت‌کننده به چشم شکست فردی یا بدشانسی نگاه نکنین. اگه بتونین همچین کاری بکنین، ممکنه بتونین تغییر کنین، هم شخص خودتون و هم زندگی‌تون درمجموع.»
Pooran
احتمالاً دنیا اومدن سخت‌ترین کاریه که همه‌مون ناچار به انجامش بودیم. مطمئنم هر اتفاق دیگه‌ای که بعد از اون پیش می‌آد، ذره‌ای به سختی اون نیست. اگه آدم می‌تونه از آزمون سخت دنیا اومدن جون سالم به در ببره، پس می‌تونه هر سختی‌ای رو از سر بگذرونه.»
Pooran
کتابخانه. چه واژهٔ خوش‌آهنگی، چقدر آرامش‌بخش.
بهنوش
«تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.»
Allabout_shin
اما اگر پشتکار داشته باشی، با گذر زمان کار را یاد خواهی گرفت.
بهار
خانم کماچی جعبهٔ نارنجی پررنگی را نزدیک به خود می‌کشد. طرح گل‌های سفید روی شکلی شش‌ضلعی را به جا می‌آورم؛ جعبهٔ بیسکویت هانی‌دام است. من عاشقشم
نوبخت۹۳۹
«همه روابطی دارن و ممکنه هرکدوم از رابطه‌هاشون آغازگر شبکه‌ای با شاخه‌هایی در جهت‌های متعدد باشه. اگه منتظر زمان مناسب برای ایجاد ارتباطاتت بمونی، ممکنه چنین اتفاقی هیچ‌وقت نیفته، ولی اگه این‌ورواون‌ور خودی نشون بدی، با مردم حرف بزنی و به حد کافی همه‌چیز رو ببینی تا بهت این اعتمادبه‌نفس رو بده که ممکنه اوضاع خوب پیش بره، در این صورت شاید "یک روز" تبدیل بشه به "فردا".»
Pooran
«با جریان همراه شو».
Mehrgolll
داشتن کسی که بهم باور داشت بهترین طلسم خوش‌شانسی من بود
iscalledlostone
موج‌ها پیش می‌آیند. موج‌ها پس می‌روند. موج‌ها بر دیوارهای سنگی کهن زبان می‌کشند. در این غار بی‌نور موج‌ها پیش می‌آیند. موج‌ها پس می‌روند. صندل‌های چوبی، خرده‌پاره‌های بوریا رگه‌های روغن
Parimah_zarabadi
«کار می‌کردم تا غذا بخورم، ولی به‌خاطر کار فرصت غذا خوردن نداشتم. به نظرم احمقانه اومد.»
«:Scarlet
آدم می‌تونه راجع به مسائل تصمیم‌گیری کنه، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همه‌چی طبق برنامه پیش بره. فقط اینکه...» کی‌ریاما ساکت می‌شود و مکثی می‌کند. «تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.»
«:Scarlet
فقط دلم می‌خواهد پنهان شوم. به پایین نگاه می‌کنم و به خانم نومائوچی می‌گویم: «خیلی چیزها رو باید یاد بگیرم.» او سرش را در رد حرف من تکان می‌دهد. «اولش من هم چیزی نمی‌دونستم، ولی به کارت که بچسبی، همه‌چی رو طی زمان یاد می‌گیری. تنها کاری که لازمه همینه.» او پس از دوازده سال کار، در بلوز صورتی مرجانی‌اش کاملاً آسوده‌خیال به نظر می‌رسد. از ته قلبم فکر می‌کنم او فوق‌العاده است.
«:Scarlet
قدرتی که داستان‌ها می‌توانند در دل خود داشته باشند فوق‌العاده است. داستان‌های قدیمی محبوبی مثل گوری و گورا هرگز تغییر نمی‌کنند، گرچه نسل‌های متوالی با خواندنشان بزرگ شده‌اند.
«:Scarlet
هنوز نمی‌دانم که می‌خواهم چه‌کار کنم یا چه کاری می‌توانم بکنم. آنچه می‌دانم این است که نیازی به ترسیدن نیست و لازم نیست همین حالا کاری را بکنم که بیش از حد توانم است. درحال‌حاضر، برنامه‌ام فقط این است که زندگی‌ام را نظم‌وترتیب بدهم و از میان مهارت‌های در دسترس، مهارت‌های بیشتری یاد بگیرم. خودم را آماده خواهم کرد، مثل گوری و گورا که در جنگل شاه‌بلوط جمع می‌کردند. چون من اصلاً نمی‌دانم چه زمانی ممکن است تخم‌مرغ غول‌آسایم را پیدا کنم.
«:Scarlet
آدم می‌تونه راجع به مسائل تصمیم‌گیری کنه، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همه‌چی طبق برنامه پیش بره. فقط اینکه...» کی‌ریاما ساکت می‌شود و مکثی می‌کند. «تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.
ریحانه باقریه
هنوز نمی‌دانم که می‌خواهم چه‌کار کنم یا چه کاری می‌توانم بکنم. آنچه می‌دانم این است که نیازی به ترسیدن نیست و لازم نیست همین حالا کاری را بکنم که بیش از حد توانم است. درحال‌حاضر، برنامه‌ام فقط این است که زندگی‌ام را نظم‌وترتیب بدهم و از میان مهارت‌های در دسترس، مهارت‌های بیشتری یاد بگیرم. خودم را آماده خواهم کرد، مثل گوری و گورا که در جنگل شاه‌بلوط جمع می‌کردند. چون من اصلاً نمی‌دانم چه زمانی ممکن است تخم‌مرغ غول‌آسایم را پیدا کنم.
ریحانه باقریه
هنوز نمی‌دانم که می‌خواهم چه‌کار کنم یا چه کاری می‌توانم بکنم. آنچه می‌دانم این است که نیازی به ترسیدن نیست و لازم نیست همین حالا کاری را بکنم که بیش از حد توانم است. درحال‌حاضر، برنامه‌ام فقط این است که زندگی‌ام را نظم‌وترتیب بدهم و از میان مهارت‌های در دسترس، مهارت‌های بیشتری یاد بگیرم. خودم را آماده خواهم کرد، مثل گوری و گورا که در جنگل شاه‌بلوط جمع می‌کردند. چون من اصلاً نمی‌دانم چه زمانی ممکن است تخم‌مرغ غول‌آسایم را پیدا کنم.
کاربر ۴۳۰۹۷۸۹
«ریو، عزیزم، تا حالا به این فکر کردی که چی باعث می‌شه چرخ دنیا به گردش دربیاد؟» «اوم... اوم، به گمونم عشق.» فریاد می‌زند: «وای، اونکه خیلی ارزشمنده! تو همیشه من رو مات‌ومبهوت می‌کنی ریو، ولی این همون چیزیه که توی وجود تو دوست دارم.» بعد اضافه می‌کند: «من معتقدم که عاملش اعتماده.» «اعتماد؟» «بله، اعتماد. هر کاری که می‌کنی – وام گرفتن از بانک، سفارش کاری، فرستادن یا دریافت بستهٔ پستی، برنامه‌ریزی با دوست‌هات، سفارش غذا به رستوران – همهٔ این کارها فقط وقتی انجام می‌شه که اعتماد متقابل بین دو طرف وجود داشته باشه.»
کاربر ۴۳۰۹۷۸۹
از اینکه به کتابدار گفتم شغلم در بخش لباس زنانهٔ ایدن «کار مهمی» نیست، خیلی احساس حماقت می‌کنم. موضوع این است که من در تمام این مدت اصلاً کار مهمی نمی‌کردم.
«:Scarlet
خیلی از خودم خجالت می‌کشم. تا الان دربارهٔ خانم نومائوچی چه فکری می‌کردم؟ اینکه از او بالاترم، چون استخدام دائمی هستم و او پاره‌وقت است؟ ته دلم می‌دانم که به دلیل این احساس نادرست که کارمندی دائمی و جوانم، به دیدهٔ فرودست به او نگاه می‌کردم. درباره‌اش که فکر می‌کنم، می‌فهمم چه خودخواهیِ ابلهانه‌ای داشتم که فکر می‌کردم از او و زن توی غذاخوری بهترم.
«:Scarlet
«وااای...» تکه‌ای از آن را برای چشیدن جدا می‌کنم. اصلاً مزهٔ کاستلا نمی‌دهد. چسبنده و سفت است، مثل لاستیک. چه کار اشتباهی کردم؟ سر درنمی‌آورم. فکر می‌کردم دستورالعملش را به‌دقت دنبال می‌کنم. وقت جویدن تودهٔ بیش‌ازحد شیرین و ناجور، ناگهان ماجرا به نظرم بامزه می‌آید و زیر خنده می‌زنم. من که از پا درنیامده‌ام. هیچ هم که نباشد، احساس خوبی دارم. چرا گریه کنم وقتی آپارتمانم تمیز است و ظرف‌شویی‌ام پر از وسایل پخت‌وپز. من تسلیم نخواهم شد. یاد می‌گیرم چطوری این کار را بکنم.
«:Scarlet
وقتی اولین حقوقم را گرفتم، همه‌اش را توی پاکتی به مامان دادم، همراه دست‌گلی کوچک. روش من برای اینکه بگویم: متأسفم مامان و ممنون. حتماً نگران بودی، ولی هیچ‌وقت نشونش ندادی.
کاربر ۸۵۶۶۵۹۹
البته چند دلخوشی کوچک دارم. چیزهایی که اشتیاقشان را دارم، مثل نوشیدنی عصرم یا تماشای سریالی تاریخی‌حماسی که عصر یکشنبه‌ها پخش می‌شود؛ اما اینها بخشی از زندگی هرروزه‌ام هستند و با سرگرمی فرق دارند. من چیزی درست نمی‌کنم و هیچ‌گونه دلبستگی شدیدی به چیزی ندارم که درباره‌اش با شورواشتیاق حرف بزنم.
کاربر ۸۵۶۶۵۹۹
صبوری؛ اگر می‌توانستم بخرمش، مقدار زیادی از آن را سفارش می‌دادم. آه کشیدم. شاید من فرد مناسبی برای داشتن فرزند نبودم. توقع داشتم بهتر با این موضوع کنار بیایم.
Mehrgolll
من دنبال چی می‌گردم؟ می‌توانستم پاسخ‌های زیادی بدهم: مسیر آینده‌ام در زندگی، شیوه‌ای برای خلاصی از سرخوردگی‌هایم، صبر و تحمل بزرگ کردن یک بچه و غیره. اما از کجا می‌توانستم پیدایشان کنم؟ علاوه‌براین، آنجا که اتاق مشاوره نبود. فقط پاسخ دادم: «کتاب‌های مصور.»
Mehrgolll
بااینکه باور دارم به دنیا آوردن من برای مادرم کار سختی بوده، ذره‌ذرهٔ توان من هم برای تحمل روند بی‌اندازه سختِ دنیا اومدن صرف شده. بعد از اون دوره‌ای که توی شکم مادرم بودم و بدون راهنما رشد می‌کردم تا به آدمیزاد تبدیل بشم، یه‌هو به یه محیط کاملاً جدید و عجیب پرتاب شدم. تصور کنین که قرار گرفتن در معرض هوا، برای اولین بار حتماً شوک وحشتناکی برام بوده، بدون اینکه بدونم کجام. البته که حالا اون احساس رو فراموش کردم، ولی برای همینه که هروقت بابت چیزی خوشحالم، نعمت‌های زندگیم رو می‌شمرم و پیش خودم فکر می‌کنم خب، یعنی اون‌همه تلاش برای دنیا اومدن به زحمتش نمی‌ارزید؟»
Mehrgolll
«تو دنیایی که آدم نمی‌دونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو می‌کنم که حالا از دستم برمی‌آد.»
iscalledlostone
اما اگر پشتکار داشته باشی، با گذر زمان کار را یاد خواهی گرفت. این چیزی است که خانم نومائوچی تلاش می‌کرد بهم بگوید!
iscalledlostone

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۵۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان