بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علمدار | طاقچه
تصویر جلد کتاب علمدار

بریده‌هایی از کتاب علمدار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۷۹ رأی
۴٫۸
(۷۹)
سید به یکی از دوستانش گفته بود: «هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا (س) را ببرید.»
homa51
لطفا نسخه کامل کتاب را خریداری کنید.
الحمدالله علی کل حال
علامه حسن‌زاده آملی او را شناخت. زمانی که این عارف و عالم جلیل القدر در یکی از یادواره‌های شهدا در آمل حضور یافتند، سید مجتبی را مثال زدند و فرمودند: «سید مجتبی مثل کبوتری بود که یک بالش را با تیر زده بودند. با یک بال آن‌قدر بال‌بال زد تا به جایی رسید که خیلی از علمای هشتادساله به آن درجه نرسیدند!!»
ونوشه
به یکی از دوستان صمیمی او، که از ذاکران اهل بیت (ع) است، گفته بود: «هر وقت وارد هیئت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم به خاطر تو آمده‌اند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن! زیرا عُجب و غرور انسان را نابود می‌کند.»
乙_みG
در مناطق جنگی هم برنامۀ ورزشی مجتبی ترک نمی‌شد. نیروهای گروهانی، که مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتماً مشغول ورزش می‌شدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی می‌کردند و فرماندۀ محبوب آن‌ها ستارۀ بازی‌ها بود! در فاو تیم فوتبالی تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم سید نبود. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه‌های زیادی برای تماشا می‌آمدند. این کارهای سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود.
الحمدالله علی کل حال
موقع بازی توی محل، سر مجتبی دعوا بود! همه می‌خواستند در تیم مجتبی باشند. با مجتبی بودن یعنی برنده شدن!
الحمدالله علی کل حال
«ما دربارۀ احزاب سیاسی و ... یک نظر بیشتر نداریم. ما نه به چپ کار داریم نه به راست. ما می‌گوییم درود بر چپ و راست با ولایت، و مرگ بر چپ و راست بی‌ولایت.»
乙_みG
همه جا خوردیم! آقا سید و این حرف‌ها؟! یکی از بچه‌ها گفت: «آقا سید، شرط‌بندی!؟ از شما دیگه انتظار نداشتیم!» سید خنده‌ای کرد و گفت: «البته شرط‌بندی حلال!» با تعجب نگاهش کردیم. گفت: «هر تیمی که بازنده شد برای تیم برنده باید صد تا صلوات بفرسته.»
乙_みG
سید می‌گفت: «اگر این دوستان نماز شب بخوانند، اصلاً این حرف‌ها را بیان نمی‌کنند. نماز شب باعث می‌شود قدر و منزلت خودشان را بهتر متوجه شوند.»
Reihan Mehdinejad
«ببین، ما نمی‌تونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با نرمی و آهسته‌آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان‌ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بی‌فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
asma
بارها دیده بودم که نفس خودش را مورد خطاب قرار می‌داد. می‌گفت: «کی می‌خوای آدم بشی!؟»
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
آقا شروع کرد با من حرف زدن. خوب یادم است که ایشان گفتند: شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند. مانند: شهید جهان‌آرا، همّت، باکری، علمدار و...
ونوشه
درست در روز یازدهم دی‌ماه و در سی امین سالگرد میلادش، پرندۀ روح سید از عالم خاک پرکشید و به یاران شهیدش پیوست.
الحمدالله علی کل حال
وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم! کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت: «چیزی که می‌گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، حتی اگر توانستی، بعد از من هم به کسی نگو؛ چون تو را به خرافه‌گویی و ... متهم می‌کنند.» وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم: «مادر جان، بیا و آبروی مرا بخر!» بعد هم طبق معمول سورۀ واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه‌شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. یک‌باره و با تعجب دیدم که دو انگشتر روی مفاتیح است!! وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشه‌اش پریده بود، نمی‌دانی چه حالی داشتم.
Fatemeh Moez
همۀ این مسیر سخت را بچه‌ها پیاده طی کرده بودند،‌ یعنی بچه‌ها حدود بیست تا بیست‌وپنج ساعت راه رفته بودند. و تازه رسیده بودند به جایی که باید مبارزه را شروع می‌کردند.
Fatemeh Moez
تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از اتاق‌های همان خانه پدری، با همسرم زندگی می‌کردم. آن روزها مردم اهل تجمل و ... نبودند. جوان‌ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا می‌شد ازدواج می‌کردند.
کاربر ۱۶۵۴۶۳۱
سال ۱۳۷۴ به طرز عجیبی به مهمانی خانۀ خدا دعوت شد! و این سفر بسیار در حال درونی او تأثیرگذار بود. می‌گفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت، نباید در این دنیا بماند!
الحمدالله علی کل حال
مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست می‌شه. اون‌وقت جوان‌ها می‌شن یار امام زمان (عج).»
ام‌البنین
گذرگاه دنیا او را فریب نداد. فهمیده بود که همه ما مسافرانی بیش نیستیم. و باید روزی از این دیار سفر کنیم.
shariaty
سید به یکی از دوستانش گفته بود: «هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا (س) را ببرید.»
mh.ranjbari

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

حجم

۲٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۹ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد