به خاطر این روزها از تو بدم میآید. میتوانستیم با هم خوشبخت باشیم
.ً..
به خود گفت: واقعاً دیگر چیز چندانی از من به جا نمانده، مگر تهماندهها، پسماندهها
.ً..
و انسان چقدر کم میتواند گذشتهها را فراموش کند.
.ً..
هدف هنر نجات جهان نیست، بلکه آن است که دنیا را پذیرفتنیتر کند.
soniya
بیرحمی و خشونت از عشق جدا نبود.
.ً..
نور پیوسته با چهرهاش مهربان بود
.ً..
لیدی ال دریافت که بسیار دیر به دنیا آمده است. دنیای جدید جای زن عاشق نیست
Shakiba
«زیباترین آدمی بود که تا امروز روی زمین زیسته. شصت سال دیگر هم زندگی کردهام، تنها به این امید به صورت مردها نگاه کردهام تا شاید یک وقتی یکذره شباهت با او را ببینم. اما افسوس که امکانپذیر نبود. خداوند در او شاهکار خود را خلق کرده بود، گرچه شاهکار خالق خود را قبول نداشت. آه، بله. شاید هنوز هم عاشقش باشم. شاید این چشمان من بود که اینهمه زیبایی در او میدید نمیدانم و اهمیتی هم نمیدهم. ولی از آن به بعد، از همان نگاه اول فهمیدم که هرگز مرد دیگری در زندگی من نخواهد بود و اینکه هیچچیز به جز او هرگز نه برایم مهم است نه وجود دارد.»
Shakiba
ـچنان خشک و تهی مغز شدهاند که ابداً از عشق سر در نمیآورند
.ً..
هیچگاه خانه را دوست نداشت
soniya
گلها اهمیتی نمیدهند که جوان هستی یا پیر، تنها میدانند چطور احساس جوانی را در تو بیدار کنند.
soniya
عجیب است که شانههای آدم اینهمه تنها و درمانده شود.
soniya