درسا گلابیای که نه عمویش پیتزایی داشته باشد و نه بتواند چیزی تعریف کند دیگر درسا گلابی نیست. یک بچهٔ دیگر است. مثلاً شاید مریم عبداللهی باشد، ولی حتماً درسا گلابی نیست.
maryhzd
خانممعلمی که صداهای توی مغز آدم را بشنود خیلی ترسناک است. اصلاً فاجعهٔ جهانی است. چون هیچوقت نمیتوانم اینهمه جانور توی مغزم را ساکت کنم و جانورها هم همیشه حرفهایی که معلمها خوششان بیاید نمیزنند.
maryhzd
نه نمیتوانستم بگذارم بیندازندش دور. خیلی سختی کشیده بودم تا این تکهپیتزا را نخورم. هر روز همهٔ چیزهای بدمزهٔ کیف خودم و کیف بقیهٔ بچهها را خورده بودم تا بتوانم این تکهپیتزا را نخورم. نمیتوانستم بگذارم بلایی سرش بیاورند.
maryhzd
بعدش هم بهانه نگرفتن خودش به اندازهٔ کافی سخت بود، ولی دردسر درست نکردن از آن هم سختتر بود، چون اصلاً معلوم نبود چی دردسر هست و چی نیست. نصف کارهای دنیا به نظر من دردسر نبود و به نظر مامان بود.
maryhzd