
بریدههایی از کتاب راهنمایی فلسفی برای میانسالی
۴٫۰
(۴)
عشق دستکم دو جنبه دارد: یکی دغدغهٔ سلامتی و خوشیِ دیگری و بهترینها را برایش آرزو داشتن، و دیگری درک آن ارزشی که به حفظ و نگهداشتنش بیرزد ـواکنشی پرشور به کرامت زندگی انسان. وقتی کسی را دوست دارید، میبینید که وجودش برایتان مهم است و هیچکس جای او را نمیگیرد.
Sara Gharaee
فرق است بین دوستداشتن یک نفر، و دوستداشتن کارهایی که میشود بهاتفاق او انجام داد.
Sara Gharaee
؛ در پیِ دارو مباش، «کوهها» همانا مردان خردمندند، «گیاهان» را بگیر همان کتابهای ایشان، و «مرگ» چیزی جز نادانی نیست، و «حیات» و «زندهشدن» نیز همان آگاهی و خرد است، یعنی آن اکسیر حیات همان دانشیست که حکیمانِ خردمند در سخن و کتابهایشان ثبت کردهاند.
آفتاب
کلید شادکامی فرد در مدیریت انتظارات است
آفتاب
دریغا که اگر در این وادیِ حیرت بمانی به هیچ منزل نرسی، و «راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگامِ حرکت نامعلوم»، یعنی مرگ بیاید و از هدفت بازمانده باشی «چنانکه هردو جهان از دست بشود».
Sara Gharaee
فقط کسانی شادکاماند که ذهنشان درگیر چیزی غیر از شادکامیِ خودشان است ـچیزی مثل شادکامی دیگران، بهبود وضع بشر، یا حتی هنر یا مشغلهای که به آن نه بهچشم یک ابزار بلکه فینفسه بهچشم یک غایت ایدئال بنگرند. اینگونه، با اینکه تمرکزشان بر چیز دیگریست، به هر تقدیر به شادکامی هم میرسند
Sara Gharaee
باید از تکثر لذتها و تفاوتشان چشمپوشی کنید. باید توجهتان فقط و فقط معطوف باشد به کمّیت لذتی که میبرید، نه کیفیت یا موضوع آن. خواستههایتان باید از اساس ساده شود، خواه با حذف بخش اعظم چیزهای خوب، و خواه با بیتفاوتیتان نسبت به آنها.
Sara Gharaee
بهقول فلاسفه، این تغییر دیدگاه، نه تغییری زمانی، بلکه تغییری «معرفتی» است: چیزی است مربوط به دانستهها. بهلحاظ عاطفی، فرق بزرگی است بین دانستن اینکه فرصت برخورداری از تجربهای ارزنده را از دست خواهم داد، و دانستن اینکه دقیقاً «کدام» فرصت را خواهم باخت؛ بین دانستن اینکه دیگر به هیچیک از آرزوهایم نخواهم رسید، و دانستن اینکه به «کدام» آرزو نخواهم رسید.
Sara Gharaee
دانستم بایستی جوهرِ طریقتها و حکمتها را اختیار کنم: از خشم دوری جویم. قتلِ نفس نباید کرد. دزدی و خیانت و شهوت نکوهیده است. دروغ نباید گفت. اَحَدی را رنج و عذاب نرسانم. فحش و بهتان روا ندارم. بدِ کسی را نخواهم. از صحبت بدطینتان دوری کنم... و آخرسر «چون فکرتِ من بر این جمله بهکارهای دنیا محیط گشت، بشناختم که آدمی شریفترِ خلایق و عزیزترِ موجودات است، و قدرِ ایّامِ عمرِ خویش نمیداند»...
آفتاب
ارسطو از قول دولتمرد آتنی، سولون، نقل میکند که «هیچکس را سعادتمند مخوان، مگر آنکه مرده باشد،
آفتاب
مخمصهٔ میانسالی نه در پرسشِ آیندهنگرانهٔ «چه باید کرد» میگنجد، و نه در پرسش از منظرِ بیرونی و گذشتهنگرانه دربارهٔ زندگی انسانیِ مطلوب. اساساً هیچیک از این دو پرسش در زندگیای که گذشته و آیندهاش معنا داشته باشد موضوعیتی ندارد، چراکه ما بهناچار هم با گذشته درگیریم و هم با آینده. در سنین میانسالی، وقتی گذشته را مرور میکنیم با محدودیتهایی مواجه میشویم. بخش زیادی از گذشتهمان را میبینیم
آفتاب
معیارِ همهٔ قواعدِ رفتاری و هدفِ غاییِ زندگی شادکامیست. اما حال اینطور فکر میکنم که فقط در صورتی میتوانیم به این هدف برسیم که آن را مستقیم نشانه نگیریم. (بهزعم من) فقط کسانی شادکاماند که ذهنشان درگیر چیزی غیر از شادکامیِ خودشان است ـچیزی مثل شادکامی دیگران، بهبود وضع بشر، یا حتی هنر یا مشغلهای که به آن نه بهچشم یک ابزار بلکه فینفسه بهچشم یک غایت ایدئال بنگرند.
آفتاب
اولین قانون پیشگیری از بروز بحران میانسالی: باید توجهتان معطوف به چیزی غیر از خودتان باشد.
آفتاب
حجم
۲۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۲۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان