بریدههایی از کتاب موجودات به غایت باهوش
۳٫۳
(۲۳)
چرا این مزخرفات را در خاطر دارد؟ ای کاش میتوانست ذهنش را از این دانستههای بیهوده که همچون لخته به دیوارههای مغزش چسبیدهاند، پاک کند.
Mahnaz agha alikhani
فکر کنم تو از اونهایی باشی که تا حالا کلی فرصت داشته، فرصتهایی که حتی متوجهشون نمیشی. میذاری همهشون از دستت برن.»
اژدهای کوچک
درک میکند چه حسوحالی دارد که هرگز نتوانی از حرکت بایستی، مبادا توان نفسکشیدنت را از دست بدهی.
هلیا
رازها همهجا هستند. بعضی آدمها مملو از رازند. چطور است که منفجر نمیشوند؟ شاید این همان ویژگی بارز گونهٔ انسانی است: مهارتهای ارتباطی افتضاح. ناگفته نماند که گونههای دیگر هم چندان بهتر نیستند؛ اما حتی شاهماهی هم میتواند بفهمد دستهای که به آن تعلق دارد، به کدام جهت میچرخد و او هم در همان جهت دنبالشان میکند. چرا آدمها نمیتوانند از میلیونها کلمهای که دارند، کمک بگیرند و به همدیگر بگویند که چه میخواهند؟
QRS
سال گذشته، او هر دو را در عرض چند ماه از دست داد. تُوا گاهی با خود میاندیشد که شاید بهتر همین باشد، اینکه مصیبتها با هم رخ دهند تا زخم روی زخمی بیاید که هنوز تازه است، تا همهچیز با هم تمام شود. تُوا میدانست که ناامیدی عمق محدودی دارد. هنگامی که روح و جانت به سوگ آغشته شد، سوگِ بیشتر بهسادگی به سوگ موجود اضافه و سرریز میشود
هلیا
نمیشه به کسی که میخواد بدبخت بمونه، کمک کرد.
هلیا
این اتفاقات کوچک چه درسهای عجیبی در خود دارد. هر تصمیم کوچک دراینباره که کدام مسیر را انتخاب کنید، دقیقاً تعیین میکند که چگونه و چه زمانی به مقصد خواهید رسید.
هلیا
تُوا گاهی با خود میاندیشد که شاید بهتر همین باشد، اینکه مصیبتها با هم رخ دهند تا زخم روی زخمی بیاید که هنوز تازه است، تا همهچیز با هم تمام شود. تُوا میدانست که ناامیدی عمق محدودی دارد. هنگامی که روح و جانت به سوگ آغشته شد، سوگِ بیشتر بهسادگی به سوگ موجود اضافه و سرریز میشود، درست همچون شربت افرایی که وقتی اریک اجازه مییافت خودش آن را روی پنکیک صبحهای شنبه بریزد، در نهایت همیشه قدری از آن روی میز میریخت.
کاربر 468
تُوا گاهی با خود میاندیشد که شاید بهتر همین باشد، اینکه مصیبتها با هم رخ دهند تا زخم روی زخمی بیاید که هنوز تازه است، تا همهچیز با هم تمام شود. تُوا میدانست که ناامیدی عمق محدودی دارد. هنگامی که روح و جانت به سوگ آغشته شد، سوگِ بیشتر بهسادگی به سوگ موجود اضافه و سرریز میشود
کاربر ۸۵۲۶۴۷۱
این زنها همیشه مادربودنِ خود را به نمایش گذاشته و آن را با صدای بلند فریاد زدهاند؛ اما تُوا مادریاش را در عمق وجودش نگاه میدارد؛ همچون گلولهای قدیمی که تا اعماق قلب فرورفته، دور از انظار.
Mahnaz agha alikhani
چرا آدمها نمیتوانند از میلیونها کلمهای که دارند، کمک بگیرند و به همدیگر بگویند که چه میخواهند؟
دریا هم رازدار بسیار خوبی است. یکی از آن رازها را هنوز با خودم دارم، رازی از اعماق دریا
Mahnaz agha alikhani
وقتی اشکهای داغ بهتندی از چشمانش بیرون میریزند، دیگر مانعشان نمیشود. شانههای باریکش که بالا و پایین میروند، قطرات اشک از صورتش پایین میافتند و سرعت سقوطشان با هر هقهق شدید بیشتر و بیشتر میشود. هیچکس اینجا نیست. هیچکس او را نمیبیند. دست از ملاحظهکاری برمیدارد و اجازه میدهد غم در جایجایِ وجودش جاری شود. سرانجام سیل اشک به ریزش گاهبهگاه قطرات بدل شده، سکسکه هم به آن اضافه میشود. در کرهٔ چشمانش، احساس گرما و خشکی میکند.
چه مدت در این حالتِ سوگ بیپایان بوده؟ شاید چند دقیقه یا یک ساعت به طول انجامیده باشد. وقتی بالاخره سرش را بالا میآورد، درد در شانههای خمیدهاش پخش میشود.
Mahnaz agha alikhani
کامرون میپرسد: «چطور دووم آوردی؟» به تُوا نگاه میکند و آب دهانش را بهسختی فرومیدهد: «منظورم اینه که یه روز اینجا بود و روز بعد دیگه برنگشت. چطور میشه همچین غمی رو فراموش کرد؟»
تُوا مکثی میکند: «فراموش نمیکنی. بهطور کامل فراموش نمیکنی؛ ولی ازش میگذری. باید بگذری.»
Mahnaz agha alikhani
خدا میداند که تُوا چه اندازه از چنین شغلی بیزار است، اینکه مجبور باشد تمام روز با آدمها گفتوگو کند.
میم ___ لام
آغازِ پایانِ مری آن، اولین قسمت از آخرین فصل زندگی او، ازدستدادنِ توان ادامهٔ زندگی تنها و مستقل، بازگشت به وابستگی کودکانه.
میم ___ لام
«همیشه منتظرِ غیرمنتظرهها باش، بچه.»
میم ___ لام
سعادت برای گونهٔ انسانی با نادانی محض به دست میآید! اینجا، در قلمروِ حیوانات، نادانی خطرناک است.
میم ___ لام
حجم
۳۸۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳۸۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان