آنچه مردها بیشتر از همه ازش میترسند، شیر، مار، تاریکی و زن نیست. دیگر از این چیزها واهمهای ندارند. چیزی که بیشترین ترس را به جانشان میاندازد، وجود یک مرد دیگر است.
Nati
«تو بچهٔ حساسی بودی. بهراحتی روحت زخم برمیداشت. واسه همین این چیزها رو برات تعریف کردم. نمیخواستم در برابر زندگی بیدفاع باشی. زندگی ممکنه خشن و بیرحم باشه. میخواستم احساس امنیت کنی. میخواستم بدونی که همیشه یه نیروی بزرگتر ازت محافظت میکنه و جهان هستی علاقهٔ خاصی بهت داره.»
martina
دلم میخواست مردم دوستم داشته باشند. مادرم مرتب میگفت اگر بخواهم به جایی برسم، باید این میل احمقانه را کنار بگذارم. میگفت چنین میلی نشانهٔ ضعف است.
afsoon