بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حکایت عشق و عاشقی ما | طاقچه
تصویر جلد کتاب حکایت عشق و عاشقی ما

بریده‌هایی از کتاب حکایت عشق و عاشقی ما

نویسنده:اصغر الهی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأی
۲٫۷
(۳)
نوشتم برای او: درست می‌گویی، خودم را برابر تو باخته بودم. ‫نوشت برایم: ایستاده بودی. پشت شیشهٔ بلند سالن انتظار، ناباورانه نگاهم می‌کردی. پنداری جنازه‌ام را از سرزمینم می‌بردند. از خیالات تو می‌بردند.
Rastaa
ما قربانیان این خیال بودیم.
Rastaa
من سنگ زیرین آسیابی بودم که با خون می‌چرخید. باور کن نامردها دخلم را درآورده بودند. کف پاهایم مثل آتش می‌سوخت. روی خوریژ آتش راه می‌رفتم. هنوز هم کف پاهایم زق‌زق می‌کند. می‌فهمی؟ می‌خواستم راه بروم. می‌خواستم بدوم تا به درد خو کنم.
Rastaa
زیر لب زمزمه کرده بودیم: ‫زندانیان این خاک ما نیستیم. ‫زندانیان این خاک دیگرند. ‫زندانیان این خاک ‫در بند کار و کارخانه و ظلم ستمگرند.
Rastaa

حجم

۹۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۹۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان