بریدههایی از کتاب تعقیب شبح
۳٫۳
(۳)
بهنظرم آن زن مجری رادیو، که مدتها پیش، یک روز عصر در ماه ژوئن گفته بود که ما آن انسانهای معصوم و بیگناه سابق نیستیم، ظاهراً درست میگفت.
n re
وجود خواهر خیلی خوبهها.
n re
موقعی که کسی مشغول صحبت درباره موضوع مهمی است، اگر حرفش را قطع کنی، دیگر محال است بتوانی او را دوباره به ادامهٔ حرفی که میزده برگردانی.
n re
شاید تمام غم و اندوه همین است: تمام آنچه را که از دست دادهایم، هرگز فراموش نمیکنیم.
n re
«بیگناهی، وقتی از دست رفت، دیگر قابل بازگشت نیست. یکبار خیره شدن به تاریکی، هرگز آن را از یاد نخواهد برد.»
n re
یک جور حس تنهایی داشتم ــ یک حس دلمُردگی. سرم را بالا بردم و نگاهی دوباره به خانهمان انداختم ــ و برای اولین بار در زندگی بود که چنین فکری به سرم زد.
ایستاده آنجا و در لحظاتی که زمان و مکان از حرکت باز ایستاده بود، متوجه وسعت واقعی دنیای اطرافم گشتم و این را فهمیدم که یک روز که چندان هم دور نیست این مکان را که خانه مینامیدم برای همیشه ترک خواهم کرد. دوستانم هم هرکدام بهسمتی میروند و شاید برخی از آنها را دیگر نتوانم ببینم. پدر و مادرم پیر میشدند و با خواهر و برادران بزرگترم هم باید خداحافظی میکردم. هیچچیز دیگر مثل سابق نمیشد.
بغضی گلویم را فشرد و یکباره چشمانم تار شد و پاهایم سست.
n re
بیشتر جوانان پانزده ساله زندگی بسیار متفاوتی از آنچه والدینشان هر روز از آنان میبینند دارند. حرفهای ناگفته، افکار بیاننشده، رازهای کوچک و بزرگ ــ همهٔ آنها صرفاً بخشی از نوجوانی را تجربه میکنند.
n re
کارا گفت: «انگار همهچی یه جوریه، مگه نه؟»
سری تکان دادم و گفتم: «درسته، همینطوره.»
«دوروبرت رو نگاه کن. خیلی سخت میبینی کسی لبخند بزنه یا بخنده.»
n re
زندگی اینجوریه دیگه. ملغمهای از خوبیا و بدیاست که همیشه همراهمونه.
n re
اینا همه برای وقتیه که تو خانواده داری. وقتی بیرون، هوا هنوز تاریکه از خواب بلند میشی و میری سر کار تا کسانی رو که عاشقشون هستی بتونن زندگی بهتری داشته باشن. حتی زمانی که مریض یا خسته باشی و حوصله نداشته باشی.
n re
دیگه هیچی مثل قبل نمیشه. دنیا عوض شده ــ رشد کرده ــ و من هیچ قدرتی ندارم که جلوی این قضیه رو بگیرم. ما همه بزرگ شدیم. هرکدوم یه طرف رفتیم. ارتباطامون رو ازدست دادیم. حتی من.
درست آن لحظه، تنها در اتومبیلم نشسته بودم و قلبم کمی درد میکرد، اشکهایم یکباره از گوشه چشمانم سرازیر شد، دلم میخواست هرآنچه در دنیا داشتم را بدهم و به همان دوران دیوانگی نوجوانی بازگردم.
n re
حتماً میدانید که با تقدیر کاری نمیشود
n re
حجم
۱۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه
حجم
۱۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان