بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خدمتکار | طاقچه
تصویر جلد کتاب خدمتکار

بریده‌هایی از کتاب خدمتکار

ویراستار:سارا بحری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۰۲ رأی
۴٫۰
(۲۰۲)
«ترجیح می‌دم کتاب بخونم.» «عالیه! دوست داری چی بخونی؟» «کتاب.» «چه کتاب‌هایی؟» «اونهایی که کلمه دارن.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
به تنها کسی که می‌توانم اعتماد کنم خودم هستم.
کاربر ۱۱۵۲۳۵۳
در زندگی یک اشتباه می‌کنی و دیگر هیچ‌کس به تو اطمینان نمی‌کند.
کاربر ۱۱۵۲۳۵۳
هیچ زنی از اینکه همسرش او را به شکل نامطلوبی با زن دیگری مقایسه کند خوشش نمی‌آید.
Faranak_naseri_
از پشت درهای بسته، او همه چیز را می‌بیند
m
به تنها کسی که می‌توانم اعتماد کنم خودم هستم.
کاربر ۱۱۵۲۳۵۳
«ترجیح می‌دم کتاب بخونم.» «عالیه! دوست داری چی بخونی؟» «کتاب.» «چه کتاب‌هایی؟» «اونهایی که کلمه دارن.»
Aerwyna
از پشت درهای بسته، او همه چیز را می‌بیند
m
به تنها کسی که می‌توانم اعتماد کنم خودم هستم.
Farhadmarch
کسی نمی‌تواند با خوابیدن با رئیس متأهلش شغلش را حفظ کند.
Atiyeh
همیشه، هروقت قوانین رو زیر پا می‌ذارین تنبیه می‌شین.
Mia
«اگه مراقب دندون‌هات نباشی شانس داشتنشون رو از دست می‌دی.»
Mia
کاری که انجام می‌دهد. ‫وقتی از ماشین پیاده می‌شوم و از دروازه رد می‌شوم، انزو سرش را از روی قیچی باغبانی‌اش بلند می‌کند و دستش را به نشانهٔ سلام تکان می‌دهد. «چاو سینیورا.» ‫من هم لبخندی به او می‌زنم. «چاو انزو.» ‫از انزو خوشم می‌آید. باوجوداینکه اص
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
اندرو فقط دارد سربه‌سرش می‌گذارد، اما هیچ زنی از اینکه همسرش او را به شکل نامطلوبی با زن دیگری مقایسه کند خوشش نمی‌آید. اگر اندرو چنین چیزی را نمی‌داند پس احمق است.
sahar1370326
«اگه مراقب دندون‌هات نباشی شانس داشتنشون رو از دست می‌دی.» «اِوِلین!» «اندی این رو می‌دونست. اون می‌دونست که این قانون منه.» نگاهش را برمی‌دارد. «وقتی با انبردست یکی از دندون‌های شیری‌ش رو کشیدم فکر کردم که فهمیده.» به او خیره می‌مانم، از صحبت کردن به‌شدت می‌ترسم. از شنیدن کلماتی که از دهانش خارج می‌شوند خیلی می‌ترسم و وقتی بالاخره بیرون می‌آیند، نفسم را بند می‌آورد: «خیلی شرم‌آوره که هیچ‌وقت واقعاً درسش رو یاد نگرفت. خوشحالم که جلو اومدی و چنین درسی بهش دادی.»
wantedman313
به کسی بگویم که من را به اندرو لو ندهد. فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگاه می‌کنم می‌بینم متوجه شده است. ‫به‌سرعت می‌گویم: «بی‌خیال!»
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
کسی بگویم که من را به اندرو لو ندهد. فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگاه می‌کنم
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
به‌سرعت می‌گویم: «بی‌خیال!» او قدمی به‌سمتم برمی‌دارد و من سرم را تکان می‌دهم و به عقب برمی‌گردم. اشتباه بزرگی کرده بودم. حالا احتمالاً مجبورم انزو را اخراج کنم. اما ظاهراً او هم متوجه می‌شود. دوباره قیچی‌اش را برمی‌دارد و سر کارش برمی‌گردد. با نهایت سرعتی که می‌توانم با عجله به خانه برمی‌گردم و در را پشت سرم به‌هم می‌کوبم. درست پشت پنجره، یک دسته گل مرتب گذاشته شده است. من که می‌گویم تک‌تک
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
به کسی بگویم که من را به اندرو لو ندهد. فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو ن
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگاه می‌کنم می‌بینم متوجه شده است. ‫به‌سرعت می‌گویم: «بی‌خیال!» ‫او قدمی به‌سمتم برمی‌دارد و من سرم را تکان می‌دهم و به عقب برمی‌گر
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگاه می‌کنم می‌بینم متوجه شده است. ‫به‌سرعت می‌گویم: «بی‌خیال!» ‫او قدمی به‌سمتم
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
کسی بگویم که من را به اندرو لو ندهد. فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگ
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند. اما وقتی به چشم‌های تیرهٔ انزو نگاه می‌کنم می‌بینم متوجه شده است. ‫به‌سرعت می‌گویم:
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
متوجه نمی‌شود و احساس می‌کردم باید به کسی بگویم که من را به اندرو لو ندهد. فکر کردم گفتن به انزو بی‌خطر است. به‌علاوه او اصلاً انگلیسی نمی‌داند.
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
عضله‌اش خالکوبی شده است. با خودم فکر کردم آنتونیا کیست. کاملاً مطمئنم انزو ازدواج نکرده است. ‫چیزی در او هست. احساس می‌کنم اگر انگلیسی صحبت می‌کرد می‌توانستم به او اعتماد کنم. شاید انزو تنها
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
عضله‌اش خالکوبی شده است. با خودم فکر کردم آنتونیا کیست. کاملاً مطمئنم انزو ازدواج نکرده است. ‫چیزی در او هست. احساس می‌کنم اگر انگلیسی صحبت می‌کرد می‌توانستم به او اعتماد کنم. شاید انزو تنها کسی
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
چیزی در او هست. احساس می‌کنم اگر انگلیسی صحبت می‌کرد می‌توانستم به او اعتماد کنم. شاید انزو تنها کسی باشد که حرفم را باور کند. کسی که واقعاً کمکم کند. ‫آنجا می‌ایستم و او را که پرچین‌هایمان را مرتب می‌کند تماشا
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
متوجه شدم اسم آنتونیا وسط قلب روی عضله‌اش خالکوبی شده است. با خودم فکر کردم آنتونیا کیست. کاملاً مطمئنم انزو ازدواج نکرده است.
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
ازدواج نکرده است. ‫چیزی در او هست. احساس می‌کنم اگر انگلیسی صحبت می‌کرد می‌توانستم به او اعتماد کنم. شاید انزو تنها کسی باشد که حرفم را باور کند. کس
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷
باورنکردنی‌ای خوب مانده و بی‌عیب‌ونقص است. هرگز او را حتی با نخ شلی روی سوئیشرتش ندیده‌ام. ‫اندی می‌گوید: «مرسی مامان که مراقب سیسیلیا بودی.» ‫اِوِلین می‌گوید: «خواهش می‌کنم، اون امروز خیلی خوش‌رفتار بوده. اما...» چشما
کاربر ۴۲۶۴۸۵۷

حجم

۲۹۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۹۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان