
بریدههایی از کتاب مسخ
۳٫۷
(۵۰۶)
آرامش کامل، زندگی عادی را به او بازگرداند.
آسـا
صبح وقتی که درها بسته بود، همهی اهل خانه میخواستند به اتاقش هجوم بیاورند و حالا که درها باز بود کسی نمیآمد او را ببیند؛ حتی کلیدها را از پشت به در گذاشته بودند!
shabnam
دختر پیش از آنها بلند شد تا خمیازه بکشد و خستگی بدن جوانش را در بکند. به نظرشان آمد که حرکت دخترشان آرزوهای تازهی آنها تأیید میشود و نیت خیر ایشان را تشویق میکند.
نیلوفر🍀
فکر کرد: «کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همهی این مزخرفات را فراموش بکنم!»
Ayda
یک روز صبح، همین که گرهگوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود.
helya.B
خواهر تکرار کرد: «باید او را از سر خودمان باز بکنیم!»
{بانو راد}
بسیار آهسته سرفه کرد، چون میترسید که سرفهاش مثل سرفهی انسان صدا نکند و جرأت نداشت که با قوهی ادراک خود قضاوت کند
elham1395
هر لحظه دیدن قیافههای تازه مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آنها طرح دوستی بریزد!
Gisoo
او جانوری نبود؟ این موسیقی او را بیاندازه متأثر کرد. حس میکرد که راه تازهای جلویش باز شده و او را به سوی خوراک ناشناسی که بهشدت آرزویش را داشت راهنمایی مینمود.
sajiw
«من گرسنهام؛ اما اشتها برای خوردن این جور چیزها ندارم. چقدر آقایان چیز میخورند! در این مدت من فقط باید بمیرم!»
AmirTanazzoh
مطلب اینجاست که آدم همیشه تصور میکند که در مقابل ناخوشی استقامت خواهد کرد و بستری نمیشود
کاربر ۱۲۶۶۷۴۸
عموماً در چنین مواردی نگاه خود را به پنجره میدوخت تا از آن درس تشویق و امیدواری بگیرد. اما در این روز، کوچه جوابی به او نمیداد
mahsan_salehi
«هیچ چیز آن قدر خرفکننده نیست که آدم همیشه به این زودی بلند بشود. انسان احتیاج به خواب دارد.
Mohi:/
اما حقیقتاً مایل بود این اتاق گرم، که از لحاظ آسایش با اثاثیهی خانوادگی آراسته شده بود، به یک غار تبدیل گردد و به طور کامل و سریعی بشریت گذشتهی او فراموش بشود؛
shabnam
«هیچ چیز آن قدر خرفکننده نیست که آدم همیشه به این زودی بلند بشود. انسان احتیاج به خواب دارد.
شیوا
آدم همیشه تصور میکند که در مقابل ناخوشی استقامت خواهد کرد و بستری نمیشود
حسن
این اقدام بیشتر در اثر خشم او بود تا در نتیجهی یک تصمیم قطعی؛
M Karamali
«کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همهی این مزخرفات را فراموش بکنم!»
yeganemani
بعد سعی کرد قفل در را با دهنش باز کند. اما چطور کلید را بگیرد؟ اگر دارای دندان حقیقی نبود، در عوض آروارههای بسیار قوی داشت و بالاخره با تحمل دردی که در اثر این کار تولید میشد، موفق شد که کلید را تکان بدهد. از لبهایش مایع قهوهای رنگی روان بود که روی قفل میریخت و بعد روی قالیچه میچکید. معاون در اتاق مجاور گفت:
elham1395
تصمیم نومیدانه هرگز ارزش تأمل متین و منطقی را ندارد. عموماً در چنین مواردی نگاه خود را به پنجره میدوخت تا از آن درس تشویق و امیدواری بگیرد. اما در این روز، کوچه جوابی به او نمیداد. ابر انبوه هیچگونه مژدهای در بر نداشت.
esrafil aslani
«چه شغلی، چه شغلی را انتخاب کردهام! هر روز در مسافرت! دردسرهایی که بدتر از معاشرت با پدر و مادرم است!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تصمیم نومیدانه هرگز ارزش تأمل متین و منطقی را ندارد. عموماً در چنین مواردی نگاه خود را به پنجره میدوخت تا از آن درس تشویق و امیدواری بگیرد.
محمد قدیری
هر لحظه دیدن قیافههای تازه مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آنها طرح دوستی بریزد! کاش این سوراخی که تویش کار میکنم به درک میرفت!»
شیوا
خواهشمندم از روی مرحمت به آقای رئیس اطلاع بدهید و نظر لطف ایشان را نسبت به بنده جلب بفرمایید».
s.a.mousavi
کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همهی این مزخرفات را فراموش بکنم
Nahal🌱
«کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همهی این مزخرفات را فراموش بکنم!»
Melika Ghorbani
«کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همهی این مزخرفات را فراموش بکنم!»
نهآن
«هیچ چیز آن قدر خرفکننده نیست که آدم همیشه به این زودی بلند بشود. انسان احتیاج به خواب دارد.
helya.B
یک روز صبح، همین که گرهگوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد که رویش را رگههایی، به شکل کمان، تقسیمبندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقتآوری برای تنهاش نازک مینمود جلوی چشمش پیچ و تاب میخورد. گرهگوار فکر کرد: «چه به سرم آمده؟»
کاربر ۲۳۰۱۳۱۷
یک روز صبح، همین که گرهگوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد که رویش را رگههایی، به شکل کمان، تقسیمبندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقتآوری برای تنهاش نازک مینمود جلوی چشمش پیچ و تاب میخورد. گرهگوار فکر کرد: «چه به سرم آمده؟»
کاربر ۲۳۰۱۳۱۷
حجم
۵۴۷٫۵ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
حجم
۵۴۷٫۵ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان