بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درخت زیبای من | طاقچه
۴٫۷
(۲۲۰)
- چقدر دوست دارم سرزنده و شاداب ببینمت نه با فکر‌های آزاردهنده.
(:Ne´gar:)
- اشکالی ندارد. می‌کشمش. - چه گفتی بچه جان؟ پدرت را می‌کشی؟ - بله. این کار را می‌کنم. شروع کرد‌ه‌ام. کشتن نه به‌ ‌این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتن‌اش، او را در قلبم می‌کشم. و یک روز خواهد مرد.
Sophie
غذایم را که ‌آورد، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و بوسیدمش؛ در خانه‌ی ما زیاد فرصت بوسیدن پیش نمی‌آمد.
آلوین (هاجیك) ツ
نمی‌توانی بفهمی. دیگر کسی را ندارم که به خاطرش عاقل باشم.
پرویز
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Mohammad H M
زیستن به زحمتش نمی‌ارزد.
فنچِ آبی
با دوست نداشتن‌اش، او را در قلبم می‌کشم. و یک روز خواهد مرد.
آلوین (هاجیك) ツ
این که مثل مرد‌ها سبیل داشت خنده‌دار بود. شاید به خاطر سبیل خانم مدیر شده بود.
آلوین (هاجیك) ツ
در قفس را باز کرده بودند تا آزادشان کنند. ‌اما این مثل کشتنشان بود. دیگر پرواز بلد نبودند.
Aysan
نمی‌توانی بفهمی. دیگر کسی را ندارم که به خاطرش عاقل باشم.
(:Ne´gar:)
یک اسب با کله‌ی چوبی و دهنه می‌خواهم. سوارش شوم و چهار نعل بتازم.
M
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
._.
- خدای من! چرا زندگی برای عده‌ای اینقدر سخت است؟...
h.s.y
زخم‌های بچه‌ها زود خوب می‌شود، خیلی زودتر از جمله‌ای که اغلب برایم تکرار می‌کردند: "وقتی مردی، خوب می‌شوی. "
آلوین (هاجیك) ツ
رنجیده بودم، دیگر دلم نمی‌خواست حرف بزنم. حتی دیگر میلی به آوازخواندن نداشتم. پرنده‌ای که درونم آواز می‌خواند پر زد و رفت.
پرویز
- پرتوگا، می‌توانم بگویم "باسن"؟ - مم...، خیلی قشنگ نیست، خوب نیست زیاد بگویی. - خب، به جای "باسن" چه می‌توانیم بگوییم؟ - نشیمنگاه. - چی؟ باید کلمه به ‌این پیچیدگی را یاد بگیرم؟ - نشیمنگاه. نِ – شی- من- گاه. - خلاصه، نشیمنگاهِ باسنش که شروع کرد به سوختن
(:Ne´gar:)
چنان غم بزرگی ‌در چشم‌هایش داشت که حتی اگر می‌خواست، نمی‌توانست گریه کند.
Parinaz
دست در دست هم، بدون هیچ عجله‌ای، در خیابان قدم می‌زدیم. توتوکا به من راه و رسم زندگی می‌آموخت.
M
منتظر چیزی نیستم. اینطوری نا‌امید هم نمی‌شوم.
نسا
پشت یک ماشین خفاش شدم. مثل خفاش خودت را جمع می‌کنی و قایم می‌شوی. منتظر می‌مانی تا یک‌اتومبیل که آرام حرکت می‌کند رد شود. می‌پری و از چرخ زاپاسش آویزان می‌شوی. می‌دانی، محشر است. وقتی به چهارراه می‌رسی و راننده سرعتش را کم می‌کند تا ببیند‌اتومبیل دیگری می‌آید یا نه، می‌پری. اما موقع پریدن حسابی احتیاط می‌کنی. اگر زیادی سریع بپری، به پشت زمین می‌خوری و پوستت کنده می‌شود.
آرام
- کوچولویِ من، گریه نکن. اگر همین قدر احساساتی بمانی در زندگی‌ات برای مسائل بسیاری گریه خواهی کرد...
|قافیه باران|
کشتن نه به‌ ‌این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتن‌اش، او را در قلبم می‌کشم. و یک روز خواهد مرد.
ar
غم‌انگیزتر از همه، ‌این که ناقوس‌های کلیسا شب را پر از نوای شادی کردند. چند فشفشه به هوا فرستادند تا خدا هم شادی دیگران را ببیند.
Mohammad H M
- مگر چه کارهای بدی می‌کنی؟ - باید کار شیطان باشد. به سرم می‌اندازد که کارهایی بکنم... و انجامشان می‌دهم... این هفته پرچین خانه نژا اوژنیا را آتش زدم. خانم کوردلیا را مرغابی صدا زدم، از کوره در رفت!... به یک توپ پارچه‌ای لگد زدم و لعنتی از پنجره‌ی خانم نارسیسا رفت داخل، و آیینه‌ی بزرگش را شکست. با تیرکمانم سه تا لامپ شکستم. سنگی به سر پسر آقای آبل زدم.
ناهید
- رعیت یعنی چه؟ - یعنی مردمی که از فرمان‌های ملکه اطاعت می‌کنند. - من می‌توانم رعیت تو باشم؟ سرمستانه قهقه‌ای زد که در میان شاخ و برگ درختان وزید. - نه، من که شاه نیستم، دستور هم نمی‌دهم. همیشه از تو خواهش می‌کنم. - اما تو می‌توانی شاه باشی. هر چیزی که برای شاه بودن لازم است داری. شاه‌ها مثل تو چاق‌اند. شاهِ دل، شاهِ پیک، شاهِ خاج، شاهِ خشت، همه شاه‌های ورق مثل تو زیبا هستند پرتوگا.
ناهید
کارخانه، هیولایی بود که هر صبح مردم را می‌بلعید و هر شب، آن‌ها را خسته و کوفته، بالا می‌آورد.
Elham jannesari
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Elham jannesari
درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Nao~
از خودم می‌پرسیدم آیا واقعا قدیس بودن و همواره ثابت و بی‌حرکت ماندن دلپذیر است؟
پرویز
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
(:Ne´gar:)

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان