بریدههایی از کتاب رهایت میکنم
۳٫۵
(۱۳۴)
بعضی وقتا باید بدونی کِی دیگه ادامه ندی.
Mina
چقدر راحته که با آدمای کمتوقع دوست باشی.
Marie Rostami
اونا که میتونن کاری کنن، میکنن، اونا که نمیتونن کاری کنن، درس میدن.
یك رهگذر
«خونوادهت رو نمیتونی انتخاب کنی. حیف.»
Marie Rostami
احمق بودم که فکر میکردم میتونم از گذشته فرار کنم. هر چقدرم تند فرار کنم، هرچقدر هم دور برم، باز هیچوقت نمیتونم ازش جلو بیفتم.
Mina
درد، خیلی عادلانه، لیاقتمه
armdamani
موهایش را با گلسرش بسته بود، موهای فر قهوهای تیرهاش، آشفته اطراف صورتش ریخته شده بود.
گیسو
اینجا جایییه که توش کار میکنم، فکر میکنم و فرار میکنم
armdamani
میدونم اگه الان نرم، دیگه اصلاً نمیتونم برم.
n re
میشه راحت از یه زندگی بیرون رفت و یه زندگی جدید ساخت؟ باید امتحانش میکردم.
n re
بعضی وقتا باید بدونی کِی دیگه ادامه ندی.»
n re
من رهاش کردم و بهخاطر این کارم هیچوقت خودم رو نمیبخشم.
n re
وقتی جایی رو میذاری و میری، برات راحته که زندگی اونجا رو مثل قبل تصور کنی؛ گرچه همهچی مثل اولش نمیمونه و بهمرور زمان تغییر میکنه.
Narges
همیشه نباید همهچیز طبق میل انسان باشد.
n re
همیشه نسبت به کسایی که با خانوادهشون رابطهی نزدیکی دارن محتاطم. حسود نیستم. خیلی ساده فقط نمیتونم تصورش رو بکنم. شاید اگه بابای منم مونده بود، همهچی فرق میکرد.
Mina
به گریس نوشیدنی تعارف کردم و اونم یه لیوان نوشیدنی قبول کرد. «بهسلامتی جشن.» گرچه برای مهمونی تو نون تُست درست نکرده بود.
کاربر ۳۰۴۵۶۸۹
تا آنجایی که به او مربوط میشد میدانست یک ساعت صحبت دربارهی پیشرفتهای شخصیتیش یک ساعت اتلاف وقت است،
armdamani
یه لحظه با خودم فکر میکنم که نسبت به درد فیزیکی مصون شدهم. فکر میکنم شاید بدن نتونه همزمان هم درد فیزیکی هم روحی رو تحمل کنه.
n re
سکوت واسهم آزاردهندهس تا آرامشدهنده،
n re
خودم رو تکون میدم. کِی اونقدر ترحم نیاز داشتم؟ کی نتونستم دیگه تصمیم بگیرم مشکلاتم رو حل کنم؟ من بهتر از اینا بودم.
بلند میگم: «درسته، بذار از پسش برمیآم.»
n re
موفقیت کوچیکی بود؛ ولی کنار موفقیتهام ذخیرهش میکنم، جوری جمعشون میکنم که شاید یه روزی شکستها رو حذف کنن.
Roya
بهجای اینکه سرعتم رو کم کنم، سریعتر میدوم. باد موهام رو تو صورتم میکوبه و سرم رو تکون میدم تا کنارشون بزنم. یه لحظه پامو رو یه صخرهی لغزنده میذارم، بازوهام رو روبهروم باز میکنم و دستهام رو سنگ سردی میکوبم. زندهم. بیدارم. از کابوسها در امون میمونم.
ghazl
یک حواسپرتی کوچک که او هیچگاه نمیتوانست خودش را بابت این موضوع ببخشد.
n re
آخرین باری رو که یکی اینجوری مراقبم بود یادم نمیآد. همیشه من بودم که آشپزی و تمیزکاری و خونهداری کردم. خیلی سالها تلاش کردم خونوادهی شادی داشته باشم. آخرش هم که همهچی خراب شد.
Roya
بعضی وقتا باید بدونی کِی دیگه ادامه ندی.
Nazanin
«هیچکی هیچوقت درحال مرگ تو تختش آرزو نمیکنه کاش بیشتر کار کرده بود،
AS4438
میشه راحت از یه زندگی بیرون رفت و یه زندگی جدید ساخت؟
یك رهگذر
وقتی جایی رو میذاری و میری، برات راحته که زندگی اونجا رو مثل قبل تصور کنی؛ گرچه همهچی مثل اولش نمیمونه و بهمرور زمان تغییر میکنه.
یك رهگذر
مردم وقتی عزیزشان را از دست میدهند دو نوع بازخورد خواهند داشت: قسم میخوردند که هیچگاه خانه را ترک نکنند و فضا را همانطور که بوده است نگه میدارند، مثل معبد مقدس، یا کاملاً همهچیز را از بین میبرند و نمیتوانند این فکر را تحمل کنند که هر روز زندگیشان را بکنند، انگار که اتفاقی نیفتاده است. در صورتی که همهی دنیای آنها تغییر کرده است.
یك رهگذر
چه حسی دارد که بفهمی از کسی که فکر میکردی بهخوبی میشناسی دروغ شنیدهای؟
یك رهگذر
حجم
۳۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۳۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان