بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باران خلاف نیست | طاقچه
تصویر جلد کتاب باران خلاف نیست

بریده‌هایی از کتاب باران خلاف نیست

انتشارات:انتشارات خیمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵ رأی
۴٫۳
(۱۵)
معطل خوب نشو. پی خوب‌تر بدو.
چڪاوڪ
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت؛ یوم الحسرة. حسرت می‌خوری.
چڪاوڪ
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود
__mohadeseh.b__
یکی بود، امروز عاشق یکی می‌شد، فردا باز عاشق یکی دیگر. برای هر کدام هم یک دستمال می‌گذاشت زیر بالشش. چی شد؟ خوب زیر سرش بلند شد دیگر. مواظب باش زیر سرت بلند نشود. عشق یکیش هم زیاد است اگر عشق باشد.
چڪاوڪ
دل آدم می‌سوزد. آتش می‌گیرد. آتش هم که این روزها زیاد است. همه کبریت به دست راه افتاده‌اند و فقط آتش می‌زنند. چی آتش را خاموش می‌کند؟ آب. از آب غافل نشو. این آب را بگیر و بمال به صورتت، بمال به دست‌هات، به سرت، به پاهات. بگیر توی دستت و نگاهش کن. بگو یا الله. این «ل» ساکن را هم بکش. «ل» عصا است. لام اصلش لامد است که همان عصا است. نگاهش هم که کنی شکل عصا است. این عصا را بکش. بگذار بخورد به دلت. سنگ هم که باشد می‌شکافد و آب ازش می‌جهد بیرون. بگو یا رسول الله؛ بگو یا ولی الله؛ بگو یا اباعبدالله. این «ل» ها را هم بکش. بگذار دلت پاک شود. آب بخورد.
چڪاوڪ
عسر یعنی سختی. به نداری و تنگ‌دستی هم می‌گویند عسرت. دادگاه هم که می‌روند شکایت می‌کنند می‌گویند عسر و حرج. آن وقت یسر یعنی گشایش، یعنی همه چیز فراهم باشد. میسر باشد. می‌پرسی میسر هست این کار را بکنی؟ می‌گوید بله. هست. میسر هست، فراهم هست. هر عسری یک یسری دارد. نه که بعد هر عسری یک یسری باشدها. نه. هر عسری خودش یک یسری دارد. حالا ببین وقتی هر عسری یک یسری دارد، هر یسر خودش چی‌ها دارد. ببین اگر ان مع العسر یسرا، ان مع الیسر چی‌ها.
چڪاوڪ
به موسا گفت «کفش‌هایت را درآور.» گفت «اینجا جای مقدسی است، کفش‌هات را درآور.» یعنی قبل از موسا کسی از آنجا رد نشده بود؟ یا همه پابرهنه بودند؟ یا بعدش کسی رد نشد؟ یا نوشته زده بودند «های ملت کفش هاتان را بکنید؟» نه! هر کس به معرفت خودش. او موسا بود که گفتندش «کفش‌هات را درآور.» من و تو از آنجا رد هم می‌شویم و عین خیالمان نیست. آتش هم روشن می‌کنیم.
چڪاوڪ
ایمان یعنی چی؟ یعنی این که قصد کنی بروی یک جای امن. یک جای آرام. این ایمان است. یا ایها الذین امَنوا امِنوا. یعنی شماها که قصد کردید بیایید پی آرامش، بیایید این هم آرامش، این هم امنیت. ادخلوها بسلام امنین. سلام کنید بیایید تو، امن است.
چڪاوڪ
تو اگر شهرت شهر است که بگرد و شهریارت را پیدا کن. باش رفیق شو. اگر هم شهریار ندارد این شهر که شهر نیست. خرابه است. برو یک جای آباد. خدا این همه جای آباد روی زمین قرار داده. این شهر سنگ و گل است، شهر دل هم همین است. یک شهریار می‌خواهد. اگر شهریار نداشته باشد خرابه است. نه که نداشته باشد. گاهی شهریارش را باید بگردی و پیدا کنی. دارد، بگرد پیدایش کن.
چڪاوڪ
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند
s.latifi
خیال برت می‌دارد که فلان دوستم دشمن من است. چه طور می‌شود؟ او که خبر ندارد. اگر هم خبر داشته باشد که کاری ازش نمی‌آید. تو هی خیال می‌کنی، هی اذیت می‌شوی. هی درد می‌کشی. هی پر چرک می‌شود دلت. بعد دو سال می‌بیندت می‌گوید تو چرا این‌قدر لاغر شده‌ای؟ چرا این قدر شکسته‌ای؟ می‌گویی تو من را به این روز انداختی. می‌خواهی خیال کنی؟ خیال خوب کن. خیالی کن که چاقت کند.
قاصدک
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود.
• Khavari •
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
من هر چه گشتم این بدی را پیدا کنم پیداش نکردم. این بدی آدم را می‌گویم‌ها. اول آدم که گل است. آدم را از گل درست کردند دیگر. گل که گل است. گل که بد نمی‌شود. گل که آدمکش و کافر و این‌ها نمی‌شود. از هر گلی بپرسی خدا کو؟ اصلا جوابت را نمی‌دهد. توی دلش می‌گوید «این چه خنگ است. می‌پرسد خدا کو. خدا کو نه کو؟» پس گل که خوب است. گل همان طین است دیگر. طینت هم باز همان گل است. خلاصه طینت بد که نداریم. طینت همه خوب است. بعد از گل هم که روح است که آن را هم رفته‌اند از اصلش آورده‌اند. آن هم که از روح. خب پس بدش کو؟ نگو بد شیطان است. شیطان هم بد نیست. بنده‌ی باغیرت خدا است. غیرت داشت که به غیر سجده نکرد دیگر. فقط یک کم خنگ است. نفهمید این سجده، سجده به همان خدا است. خنگی کرد. حالا فرستاده‌اندش زمین که پیش دست ما آدم‌های ناقلا دوره ببیند دیگر خنگ نباشد. پس آخر من نفهمیدم این بد کو؟ تو بد می‌بینی؟
ر.مرادی
توی دستگاه خدا که مسلمان و مسیحی و زرتشتی نداریم که. آدم یا بنده‌ی خدا هست، یا نیست. اگر بنده‌ی خدا هست و خودش را بنده‌ی خدا می‌داند که پدرش هم معلوم است. پدرش پدر بنده‌ی خدا است. حالا فارسی بگو «پدر بنده‌ی خدا» یا عربی بگو «اباعبدالله» ، فرقی نمی‌کند.
کامکار
حسین را می‌شناخت. می‌دانست چی به‌ش داده. گفت «چی می‌دی؟» گفت «هر چی. شما جان بخواه.» گفت «کم است.» می‌شناختش دیگر، گفت «کم است.» حسین گفت «پس چی؟» گفت «تو خیلی جان خوبی داری. خیلی قشنگ است. باید هفتاد بار جان بدهی.» من را هم می‌شناسد. تا حالا ازم یک گوشه‌ی ناخنم را هم نخواسته. می‌داند نه جگرش را دارم، نه جنسش را. همین دهنم را هم قسطی می‌جنبانم. نترس.
کامکار
گفت «پس بی‌چاره زنم که نمی‌تواند بکارد و درو کند.» گفتم «چرا نمی‌تواند؟» گفت «مزرعه ندارد که بکارد.» گفتم «دارد. تو عقلت مثل من است نمی‌رسد. اما او خودش عقلش می‌رسد. وقتی به تو می‌گوید خسته نباشی و تو پر درمی‌آوری، دارد می‌کارد. تو هم مزرعه‌ی اویی» گفت «پس چرا خدا من را گفت و او را نگفت؟» گفتم «خدا مثل من و تو نیست. احترام می‌گذارد به کسی که می‌فهمد. دید عقل من و تو نمی‌رسد به من و تو گفت. دید زن‌ها عقلشان می‌رسد نگفت. خدا خودش هم من و تو را ساخته و هم زن را. خودش می‌داند که کی چی را خوب می‌فهمد.»
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هلو را که گفتی و همه چیز را بالا کشیدی و چاپیدی، حواست باشد که هسته‌هاش را دربیاوری. هسته‌ی هلو می‌رود توی روده و دردسر درست می‌کند برایت. هسته‌ی هلو را نخور. ببین دورش هم چوب دارد، حریم دارد، یعنی این حرام است. درآر بینداز دور. هلو را بخور و هسته را نخور. حلال را بخور و حرام را نخور. ببین حلال صداش چه شکل هلو هم هست. آن وقت هسته را که دور انداختی، فکر نکن از دستت رفته. نه. سبز می‌شود، درخت می‌شود، باز هلو می‌دهد، باز می‌خوری. حرام را گذاشته‌اند که هی برای تو حلال دربیاید ازش.
فاطمه
می‌گوید «یک جنسی آورده‌ام مخصوص شما. شما فقط می دانید این جنس چی هست.» می‌پرسی «چی هست؟» می‌گوید «مشتت را بیاور.» مشتت را می‌بری جلو. یک چیزی می‌ریزد توی مشتت. گرم است. خوب است. احساس می‌کنی دستت تازه شد. بو می‌کنی. به! به! عجب بوی گل می‌دهد. بوی عطر می‌دهد. نفس که می‌کشی ریه‌هات جوان می‌شود. می‌پرسی «این چیه؟» یک شوخی هم باش می‌کنی. می‌پرسی «این چی است، بلا؟» می‌گوید «حلوای تن‌تنانی، تا نخوری ندانی.» اشاره می‌کند «بخور. بخور و هیچی نگو.» می‌خوری. عجب چیزی! می‌پرسی «چی بود؟» تمام شد. آجیل‌فروشی تمام شد. دنیا تمام شد. مرگ بود و خوردی و تمام شد. خلاص شدی از این زندان تنت. از این زندان دنیا.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
همان خورشیدی که از غرب می‌آید که بل‌که دیگر غروب نکند اذا الشمس کورت دارد. دل بده به آن عالمی که همه‌ی خوش‌گل‌ها جمع شدند توش. آن عالم که سوار یک بوی گل می‌شوی و می‌روی. اگر این کار را کردی، آن وقت هر چه آن عالم به تو نزدیک‌تر شد، بیش‌تر کیف می‌کنی.
hana
این دل چشمه بوده. ازش آب کشیده‌ای، ولی تمیزش نکرده‌ای. حالا هم فکر بد نکن. اگر خشک شده، فکر نکن شوره‌زار است. اگر هم آب دارد، فکر نکن چشمه است. خشکیش از این است که تمیزش نکرده‌ای. آبش هم آب و گل باران دیشب است. کلنگ بزن؛ قشنگ، آن وقت آب بکش. آب صاف. نه از این آب گلی‌ها. یادت هست بچه بودی؟ از همان آب.
کامکار
همه به‌ت می‌گویند «از خدا بترس.» خود خدا هم می‌گوید «بترس.» من می‌گویم «نترس.» نترس. از چی می‌ترسی؟
کامکار
معطل خوب نشو. پی خوب‌تر بدو.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هر شهری یک کسی می‌خواهد که غم‌خورش باشد. رفیق مردمش باشد. برای مردم آب و آبادانی بیاورد. شب‌ها بگردد ببیند کی گرسنه است و کی دیوارش کوتاه. هر شهری یک یاری دارد، یک شهریاری دارد. اگر شهر شهریار نداشته باشد که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
MSadra
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است.
sss
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت؛ یوم الحسرة. حسرت می‌خوری. می‌گویی کاش درست کار می‌کردم، امروز این قدر خجالت نمی‌کشیدم. کار نکرده‌ای و حقوقت را می‌دهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب می‌شوی و می روی توی زمین. هی می‌سوزی و صدات هم درنمی‌آید. جهنم می‌شود برایت. کوفتت می‌شود. عذاب می‌شوی. خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.
dreamer
هی نپرس آخرش چی می‌شود. آخرش دست خدا است. بد نمی‌شود. این اولش را که سپرده‌اند دست تو، این چه می‌شود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو می‌شود روز خجالت؛ یوم الحسرة. حسرت می‌خوری. می‌گویی کاش درست کار می‌کردم، امروز این قدر خجالت نمی‌کشیدم. کار نکرده‌ای و حقوقت را می‌دهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب می‌شوی و می روی توی زمین. هی می‌سوزی و صدات هم درنمی‌آید. جهنم می‌شود برایت. کوفتت می‌شود. عذاب می‌شوی. خدا که عذابت نمی‌کند. تو خودت عذاب می‌شوی. خدا که عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.
مریم برزویی
شب که می‌شود هر بچه‌ای می‌رود توی بغل مادرش. می‌رود که نترسد. روز هم که اوقات تلخی کرده باشند یا حرف گوش نکرده باشد، باز شب می‌رود توی بغل مادرش. تو هم شب که شد این در و آن در نزن. برو توی بغل مادرت. برو ببین مادرت کجا است. مادر هم مثل پدر، صلبی دارد و معنوی. برو مادر معنویت را پیدا کن. ببین «ام» ت کی است؟ چی است؟ ام می‌دانی یعنی چه؟ یعنی اصل. به پیغمبر هم که می‌گفتند امی یعنی اصلی. یعنی بدلی نیست. یعنی سر اصلش است. تو هم برو اصلت را پیدا کن. برو بغل اصلت. این اصل همان وطن است. همان که مصر و عراق و شام نیست. همان که او را نام نیست. بارک‌الله، بگردی پیدایش می‌کنی. بگرد. شب شده. بگرد پیدایش کن.
سمیه جنگی
می‌گوید «یک جنسی آورده‌ام مخصوص شما. شما فقط می دانید این جنس چی هست.» می‌پرسی «چی هست؟» می‌گوید «مشتت را بیاور.» مشتت را می‌بری جلو. یک چیزی می‌ریزد توی مشتت. گرم است. خوب است. احساس می‌کنی دستت تازه شد. بو می‌کنی. به! به! عجب بوی گل می‌دهد. بوی عطر می‌دهد. نفس که می‌کشی ریه‌هات جوان می‌شود. می‌پرسی «این چیه؟» یک شوخی هم باش می‌کنی. می‌پرسی «این چی است، بلا؟» می‌گوید «حلوای تن‌تنانی، تا نخوری ندانی.» اشاره می‌کند «بخور. بخور و هیچی نگو.» می‌خوری. عجب چیزی! می‌پرسی «چی بود؟» تمام شد. آجیل‌فروشی تمام شد. دنیا تمام شد. مرگ بود و خوردی و تمام شد. خلاص شدی از این زندان تنت. از این زندان دنیا.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان