
بریدههایی از کتاب شرح الف خمیده
۳٫۸
(۹)
کوثر از کثیر میآید؛ مثل نور جوشان و تمامنشدنی فاطمه.
R.Khabazian
من بوی پیراهن یوسف را از شمیم صدای فاطمه وقتی از بطن با من حرف زد، استشمام کرده بودم.
R.Khabazian
کوثر از کثیر میآید؛ مثل نور جوشان و تمامنشدنی فاطمه.
__مجنونِاو♥__
هر بار پیامبر از خانه بیرون میرفت، تا دوباره برگردد، همهٔ جانم به اضطراب میافتاد. اگرچه قریش جرئت نمیکرد بهخاطر زعیم بنیهاشم، ابوطالب، گزندی به جان پیامبر بزند، اما هر دسیسهای را در راه پیامبر میچید تا او به هدفش نرسد. هدف قریش محمد نبود؛ خدای محمد بود. خدایی که آوازهٔ شکوه و جلالش ارکان بتخانههای قریشی را لرزانده بود و همه میدانستند که بتخانه بهانه است. قریش بیم ثروت و شوکت نامیانش را داشت.
بهنفع قریش نبود که مستضعفان جان بگیرند و در برابر آنها کرنش نکنند. محمد از جانب خدا مأمور شده بود تا کرامت انسانها را بار دیگر زنده کند. به همین دلیل، کسانی چون بلال حبشی یا عمار یاسر پیش پیامبر صاحب ارج و قرب شدند.
قطره دریاست اگر با دریاست
علی صورت فاطمه را پوشاند و گفت: «آسوده باش یار جوانم. اما فاطمه! فاطمهجان! عرش را میبینی که میلرزد؟ صدای یااُمّاه یا اُمّاه گفتن کودکانت را میشنوی؟ حبیبتی فاطمهجان! آسمان را میبینی که تیرهوتار است؟ جراحت افتاده بر قلبم را حس میکنی؟
__مجنونِاو♥__
همنام جدهات فاطمه است اما در آسمان منصوره! کودک تو نور است، نور.
R.Khabazian
محمد که برگزیده شد، چون دل به او باخته بودم، ایمان آوردم. ایمان آوردم چون معشوق ایمان آورده بود و شرط عشق یقین بر صدق و راستی معشوق است. اما پا که در مسیر گذاشتم، تازه فهمیدم که سخنان محمد روح و جانم را عوض کرده است. من آدم سابق نبودم. اول به محمد اقتدا کردم اما بعد حجاب چشم و قلبم کنار رفت و ایمان به خدا قلبم را روشن کرد.
R.Khabazian
پسر میتواند ادامهدهندهٔ نسل باشد. اما من دختری زاییده بودم که در گهواره شهادتین گفته و میهمانان بهشتی مرا بهنام خطاب کرده بود.
R.Khabazian
«از پدرم مصطفی شنیدم که در روز محشر علمای ما در حالی محشور میگردند که به آنها هموزن علم و آگاهیشان، خلعتهای گرانبها داده میشود که میزان خلعتها بامقدار است که برای ارشاد و راهنمایی بندگان خدا بذل میکنند. معلم و متعلم، هر دو، از خدا پاداش میگیرند و پاداش معلم و عالمی که علم خود را صرف هدایت میگرداند، بیشتر است.»
R.Khabazian
اشک و غربت علی، مرا از دنیای آنها بیزار کرده است.
R.Khabazian
تو الرحمن بخوان یار جوانم. تو آسوده باش. خودم با همین دستهایم غسلت میدهم و آب بر صورت مثل یاس سفیدت میریزم. نمیگذارم هنگامی که صورتت روی خاک آرام گرفت، نگاه غیر به تو بیفتد. خودم خاک بر تن نحیفت میریزم.
__مجنونِاو♥__
حبیبتی زهرای من! نکند من بیشتر از این زنده بمانم. دعا کن دیدارمان دیر نشود فاطمه جان!
__مجنونِاو♥__
چند قدم پیش آمد. حسن و حسین هر دو در خواب بودند. نگاه گرمی با لبخند به هر دو انداخت و آرام موهای حسن را نوازش کرد.
- حسین شبیه توست، فاطمه.
- حسن هم شبیهترین به توست، علیجان. نگاهش کن. انگار صولت حیدریاش را پشت پلک بسته، پنهان کرده است.
R.Khabazian
دخترداشتن شیرین بود. گویی خداوند یک موجود دیگر شبیه تو خلق کند.
R.Khabazian
فاطمه بین در و دیوار هم از حق علی کوتاه نیامد. هر بار که کوبه برنجین در محکم به استخوان جناغ سینهاش برخورد کرد، محکمتر پای علی ایستاد. نه فقط پای علی. فاطمه پای حق ایستاد
R.Khabazian
چون خواستید برای خواب به بستر روید، سیوچهار مرتبه تکبیر، سیوسه مرتبه تسبیح و سیوسه مرتبه تحمید بگویید.
__مجنونِاو♥__
نفسی علی زفراتها محبوسه
یا لیتها خرجت مع الزفرات
لا خیره بعدک فی الحیاه و انما
ابکی مخافه ان تطول حیاتی
__مجنونِاو♥__
- علیجان، بگذار آسوده راهی شوم. علی، کودکانم را به تو سپردم. آن کشته به دست دشمن در کربلایم را به تو سپردم. پیراهنش را به تو سپردم. علی، تو را به خدا میسپرم که از تو مظلومتر ندیدهام.
نگارخاتون
«از مصطفی شنیدم که گفت خداوند نور فاطمه را در آن روزی که او را خلق کرد، مانند یک قندیل از عرش آویزان نمود. پس آسمانها و زمینهای هفتگانه از نور او نورانی و درخشان گشت و به این دلیل فاطمه، زهرا نامیده شد.»
حوری
در ناصیهٔ فاطمه نوری نشسته است که از هیچ نگاهی پنهان نیست.
R.Khabazian
دلی که خانهٔ خدا نباشد، خانهٔ شیطان است
R.Khabazian
ای مردم! همانا انبیا حجتهای خدایاند بر بسیط خاک که به کتاب الهی گویا و عامل به وحیاند.
R.Khabazian
میدانستم که دلم را به مردی داده بودم که شمشیرش همیشه برای احقاق حق و دفاع از حریم دین خدا آخته بود. اما هر بار که علی را روانهٔ میدان میکردم، دلم رهسپار او میشد.
R.Khabazian
میگفت همان وقتی هم که امجمیل در کوچهراههای مکه فریاد میزد و محمد را ابتر میخواند و دل خدیجهاش را میشکست نیز میدانسته است که نوری که بهخاطر من عرش را روشن کرده است، تا ابد خاموش نخواهد شد.
R.Khabazian
یهودیان فدک قوت اسلام را دیدند. اما نه فقط به قبضه شمشیر بلکه به نور ایمان و درایت ابوالحسن.
R.Khabazian
امسلمه به فاطمه گفت: «فاطمهجان، نور هر دو چشمم، دیشب تا سحر بر تو چه گذشت؟»
- میان غم و غصه گذشت. پیامبر رفت و بر وصی او ستم شد. به خدا قسم، حریم ابوالحسن را شکستند و امامتش ستانده شد! اما نه بر اساس آنچه خداوند در قران فروفرستاده و پیامبر معلوم کرده، اینان از سر کینهٔ شکست بدر و انتقامکشی احد بود.
نگارخاتون
نگاه عمیقی به صورتم انداخت و گفت: «اسما! من از خدا مرگم را خواستهام.» با دست محکم به گونهام زدم و گفتم: «اسما پیشمرگت شود. خدا نخواهد روزی را بر ما که تو نباشی. من بمیرم و آن روز را نبینم. علی این روزهای سخت را بهپشتوانهٔ فاطمهاش ایستادگی میکند.» دستش را روی شانهام گذاشت و کمر راست کرد. دیدم آثار درد به چهرهاش رسید. دستش را آرام روی پهلو گذاشت و نفس خود را آزاد کرد. معلوم بود که درد پهلو در جانش پیچیده و امانش را بریده است.
- من نه از درد سینه و پهلو! نه در بین در و دیوار ماندن از این دنیا بیزار شدهام؛ اشک و غربت علی، مرا از دنیای آنها بیزار کرده است. وصی رسول خدا را خانهنشین کردهاند!
نگارخاتون
از جا بلند شدم و به بستر رفتم. صدای کشیدن قلم بر کاغذ پوستین از اتاق ابوالحسن میرسید و نور ضعیفی آستانهٔ حجره را روشن کرده بود. به بچهها سر زدم. هر چهار تایشان آرام در خواب بودند. زینب صغری در کنار فضه خوابیده بود. در دلم گفتم: «خدا سایهٔ مادرانتان را از سر شما کم نکند.»
نگارخاتون
نَفسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَهٌ
یا لَیتَهَا خَرَجَت مَعَ الزَّفَرَاتِ
لَا خَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیاهِ وَ إِنَّمَا
أَبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی
جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم از بدنم خارج می شد. حبیبتی زهرای من! نکند من بیشتر از این زنده بمانم. دعا کن دیدارمان دیر نشود فاطمه جان!
نگارخاتون
تو الرحمن بخوان یار جوانم. تو آسوده باش. خودم با همین دستهایم غسلت میدهم و آب بر صورت مثل یاس سفیدت میریزم. نمیگذارم هنگامی که صورتت روی خاک آرام گرفت، نگاه غیر به تو بیفتد. خودم خاک بر تن نحیفت میریزم.
نگارخاتون
حجم
۲۱۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۲۱۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان