بریدههایی از کتاب نام های بی جنسیت
۳٫۱
(۴۳)
عشق به یک انسان را نباید با شمار حاضران در مراسم تدفین او سنجید.
Roshanak Jalali
یک نوع ماهی به اسم تهیخوار هست که اگر شرایط زیستمحیطیاش خیلی پرمخاطره شود، میتواند سالها خاموش شود، یعنی به آغوش مرگ پناه ببرد و منتظر بماند تا شرایط زندگی دوباره برایش مهیا شود. اپیسن، بیآنکه بداند، به ترفند ماهی تهیخوار متوسل شد. او دست به خودکشی نمادین زد، به این ترتیب که دور خودش حصار کشید. این قاتل نامرئی بیشتر از آنچه که تصور میشود، همه جا حضور دارد. چون آشکارا قابل تشخیص نیست، معمولاً آن را به صورت نشانهای میبینیم که خبر از آغاز دورهٔ نوجوانی میدهد.
ₘᵢₘ_ᵣₐ
آدم نمیتواند بهخاطر اینکه حرفهای نجاتبخشی را به موقع به زبان نیاورده است، تن به مرگ بدهد.
نازنین
مامان، به عاشق بودنت افتخار کن. قویترین آدمها کسانی هستند که عاشقاند.
hassan
ـ دارید چیزی را جشن میگیرید؟
ـ ملاقاتمان را.
هانیه
این بهایی است که باید بهخاطر زندگی زیبایم بپردازم.
Roshanak Jalali
هیچکس تو طلاق برنده نیست. هر دو طرف طلاق همیشه بازنده هستند.
Roshanak Jalali
وقتی ماری زهر خود را وارد بدن انسان بکند، باید جای گزیدگی را مکید و زهر را تف کرد. اپیسن از خود میپرسید: «وقتی گزیدگی در جای جای درون انسان صورت گرفته باشد، چه راه علاجی دارد؟»
هدی دختری در آپارتمان
او آرام نمیگیرد.
«آرام گرفتن» فعلی است که غالباً در شکل منفی به کار میرود. هرگز جایی نمیخوانید که کسی آرام و قرار دارد. چرا؟ چون که خشم با ارزش است: خشم حامی و حافظ یأس و نومیدی است.
Juror #8
کینه خویشاوند نزدیک عشق است.
Juror #8
من و تو یک نقطهٔ مشترک داریم. نامهایی که داریم مشخص نمیکند جنسیت ما چیست.
Juror #8
دومینیک بیشتر وقتها به پسر جوانِ مهربانی که چهار سال پیش عاشقش شده بود، میاندیشید. چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد که او تا این حد عوض شده است؟
Juror #8
احساس کرد که حضورش در آنجا جایز نیست، فوراً به اتاقش رفت و در را بست. روی تخت نشست و از درون ذهن خود صدایی شنید که میگفت:
ـ بابام را دوست ندارم.
دانستن این مطلب یک چیز بود و طرز بیان آن چیز دیگری که به تغییر موضع او میانجامید. هر چند جمله به آرامی و بدون هیچ تعجبی بیان شد، اما کلمهها تأثیر قابل توجهی از خود به جا گذاشتند. این کشف به واقعیتی بالاتر از آن منتهی میشد و رفته رفته در روح و روانش لانه میگزید. «بابام را دوست ندارم.» حتی طرز بیان مسخرهٔ «بابام» در این جمله گویای وخامت اوضاع بود.
Juror #8
آدم وقتی از روی سادهدلی دروغی بگوید، همیشه باید منتظر عواقبش نیز باشد.
Juror #8
تو زیباترین زن عالم هستی. سایر زنها همگی بهخاطر وجود تو زشت هستند. نه. سایر زنها بهخاطر وجود تو وجود ندارند.
Juror #8
این شیء در نظرش زیبایی بینظیری داشت. مدل اصیل و بدون اسپری بود. سر شیشه را باز کرد و نفس کشید: بوی عطر آنچنان او را مبهوت کرد که نتوانست بفهمد از این هدیه خوشش آمده است یا نه.
Juror #8
ـ کاش فقط همین بود! عاشقش هم بودم. آدم چطور میتواند این همه عاشق کسی بوده باشد که فقط ادعا میکرد عاشقمان بوده است؟
دختر نوجوان به فکر فرو رفت.
ـ مامان، به عاشق بودنت افتخار کن. قویترین آدمها کسانی هستند که عاشقاند
هدی دختری در آپارتمان
دومینیک، همینکه او گوشی را قطع کرد، زد زیر گریه: «آیا با شک و تردیدهایم در قبال پسری به این خوبی، دارم دیوانهبازی میکنم؟» اما همزمان، در دل اعتراف کرد که یک هفته جدایی شاید اطمینان بیشتری به او ببخشد. مجالی مییافت که بتواند نفسی تازه کند.
Juror #8
بار دیگر سر شیشه را با مقداری عطر آغشته کرد و تا جایی که میتوانست از آن به بالای گردنش مالید. کارش را در آیینه نظاره میکرد. قطرهای از عطر روی بدنش جاری شد و سرمستی حاصل از آن تمام وجودش را در بر گرفت.
Juror #8
پدرها توی زندگی مثل در هستند: برای وارد شدن یا بیرون رفتن، باید از آنها اجازه گرفت. اگر پدر ناسالم باشد، این در همیشه مسدود است.
mobinht
آنها در آپارتمان ساعتها با هم بازی میکردند. دختر کوچولو به طور استثنایی هشیار و زرنگ بود، همه چیز را میفهمید و در هر فرصتی با صدای بلند میخندید. دومینیک میگفت:
ـ تو بچهٔ خوشبختی هستی.
Juror #8
اپیسن در پنج سالگی پی برد که پدرش را دوست ندارد. کشف تازهای نبود، ولی اولین جلوه از حقیقتی بود که یک یا دو سال قبل در وجود او جوانه زده بود.
Juror #8
اگر اپیسن میتوانست احساس پدرش را در قبال مادرش به صورت جمله بیان کند، به او میگفت: «تو را تحمل میکنم، به شرط اینکه کمتر حرف بزنی و تا جایی که میتوانی جلو چشمم نباشی.»
Juror #8
اپیسن هیچگاه برای پدر قابل تحمل نبود، فرقی نمیکرد که در اتاق نشیمن بازی کند، یا توی اتاقش آواز بخواند، یا مشغول غذا خوردن باشد، یا به هلهله و شادی بپردازد.
Juror #8
آدم در دورهٔ کودکی از قوانین دیگری تبعیت میکند. میزان درکش از مصیبت به اندازهٔ ظرفیتش است.
Juror #8
آهای حواست باشد، من از قماش دخترهای بورژوا نیستم. اینجور دخترها را راحت میشود از بقیه تشخیص داد: آنها گلِسر نگیندار به موهایشان میزنند، لباسهای بیریخت ولی گرانقیمت تنشان میکنند و اجازه نمیدهند که بغلدستیهایشان از روی آنها کپی کنند.
Juror #8
دو دختر یک نقطهٔ مشترک بنیادی داشتند: تنفر از مدرسهٔ راهنمایی. هر کدام ادعا میکرد که مدرسهٔ خودش نسبت به دیگری نفرتانگیزتر است. این موضوع فرصتی را برای مقایسههای تمامنشدنی و جیغ و فریادهای حاکی از انزجار به مدرسه فراهم میآورد.
Juror #8
معلمها بیهوده میکوشیدند خود را سختگیر و بداخلاق جلوه دهند. آنها اصلاً در کنار دانشآموزان عددی به حساب نمیآمدند. دخترها در استفاده از واژههای شرمآور برای توصیف همکلاسیهایشان چه دختر، چه پسر، با هم مسابقه گذاشته بودند. اپیسن همیشه برتری داشت. استدلال سیاستمدارانهاش این بود: «تو کلاس ما، جز یک مشت بورژوا کس دیگری را نمیبینی.»
Juror #8
اگر او دختری معمولی بود، باید میرفت و بغض و نفرتش را با دادوهوار بر سر پدرش خالی میکرد یا از مادرش توضیح میخواست. اپیسن فریادهایش را در سینه نگه داشت و روی تختخوابش دراز کشید تا دوباره مبدل به مجسمهٔ همان دخترِ زندهای شود که پیش از این بوده است.
Juror #8
پدرها توی زندگی مثل در هستند: برای وارد شدن یا بیرون رفتن، باید از آنها اجازه گرفت. اگر پدر ناسالم باشد، این در همیشه مسدود است.
Juror #8
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان