بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب لهجه ها اهلی نمی شوند | طاقچه
تصویر جلد کتاب لهجه ها اهلی نمی شوند

بریده‌هایی از کتاب لهجه ها اهلی نمی شوند

۳٫۵
(۲۵)
ما به کشور شما حمله می‌کنیم، اقتصادتان را ویران می‌کنیم، زیرساخت‌هایتان را از بین می‌بریم، صدها هزار شهروندتان را می‌کشیم و حدود یک دهه بعدش رمان‌های لطیفی می‌نویسیم دربارهٔ این‌که کشتن شما اشک‌مان را درآورده.
Mahsa Saadati
لهجه لزوماً نقص گفتار نیست؛ تقلای زبان مادری است در برابر مرگ و فنا
گیله مرد
لهجه تنها در صورتی منبع شرم یا اضطراب می‌شود که در گوش شنونده، بر فرودستیِ جایگاه اجتماعیِ صدای گوینده دلالت کند. چیزی که جایگاه اجتماعی را تعیین می‌کند معمولاً فراتر از صدا و مقصود آن است و در روابطی متعدد ریشه دارد: رابطهٔ مرکز و پیرامون؛ رابطهٔ استعمارگر و استعمارشده‌ای که به زبان استعمارگر سخن می‌گوید؛ رابطهٔ شهری و روستایی؛ رابطهٔ طبقهٔ برخوردار و طبقهٔ محروم.
گیله مرد
«یعنی این‌جا خونهٔ من بود. کودکی من بود. بهشت من بود.»
گیله مرد
بخش مشقت‌بار احساسم به اسرائیل این است که یهودی‌ها همیشه به شکل خاصی برایم جذاب بوده‌اند. انگار عموزاده‌هایی از نسل سام باشیم، که در حقیقت هم هستیم. سلیقهٔ مشترکی در هنر و ادبیات و غذا داریم. خیلی از دوستان نزدیکم و قهرمانان محلی‌ام یهودی بوده‌اند. فقط شنیدن «حرف‌ها» ی دوستان یهودی نویسنده‌ام در نیویورک، ساعت‌ها بالای ابرها می‌بَرَدم. اما این چیز دیگر، این اسرائیل، برایم پوچ و بی‌معناست. سودای خانه و وطن را می‌فهمم. یک سالی با جامعهٔ ارمنی‌ها رفت‌وآمد داشته‌ام و شکل و شمایل مذبوحانهٔ این حسرت را می‌شناسم. من هم مثل بقیه خوب می‌دانم که یهودی‌ها ظلم دیده‌اند، ظلمی بی‌رحمانه. اما خانه ساختن برای خود به بهای ویرانیِ خانهٔ دیگران، و جعل دولتی نژادپرستی به نام خدا ـ اسرائیل دقیقاً چنین چیزی است‌ــــ غریب‌تر از همیشه به نظرم می‌رسد.
Mahsa Saadati
ما به کشور شما حمله می‌کنیم، اقتصادتان را ویران می‌کنیم، زیرساخت‌هایتان را از بین می‌بریم، صدها هزار شهروندتان را می‌کشیم و حدود یک دهه بعدش رمان‌های لطیفی می‌نویسیم دربارهٔ این‌که کشتن شما اشک‌مان را درآورده.
گیله مرد
«می‌ترسی؟» می‌گوید «از جنگیدن خسته‌م. همهٔ عمرم جنگیدم. فقط می‌خوام از یه چیز مطمئن باشم؛ این‌که صبح که بیدار می‌شم، درخت انجیرم هنوز درخت انجیرِ من باشه. همین.»
کاربر ۲۱۶۵۷۴۵
بنغازی چنین آدم‌هایی می‌ساخت: غریبه‌هایی که فوری با تو همدلی می‌کنند اما هیچ فرصتی را برای زیرآب‌زنی از دست نمی‌دهند؛ مردمی که چهارچشمی زیر نظرت می‌گیرند اما علیه فضولی‌های دیگران می‌شورند.
گارتن اشتراسه ی ۱۱
من هم مثل بقیه خوب می‌دانم که یهودی‌ها ظلم دیده‌اند، ظلمی بی‌رحمانه. اما خانه ساختن برای خود به بهای ویرانیِ خانهٔ دیگران، و جعل دولتی نژادپرستی به نام خدا ـ اسرائیل دقیقاً چنین چیزی است‌ــــ غریب‌تر از همیشه به نظرم می‌رسد.
گارتن اشتراسه ی ۱۱
لهجه‌اش آن‌قدر بروکلینی است که می‌پرسم «اهل نیویورکی؟» مغرورانه جواب می‌دهد «بله، اما تصمیم گرفتم اسرائیلی باشم. تو این طرح جدید، به من می‌گن نونشین. دربارهٔ این طرح چیزی شنیدین؟ این‌جا برای خاخام کار می‌کنم، می‌شناسینش؟ زندگی این‌جوری هم عالمی داره. تازه می‌فهمم زائرهای قدیمی چه احساسی داشتن.»
گارتن اشتراسه ی ۱۱
آدمی چیزی نیست جز زبانش و در پاره‌ای موارد «زبان‌درازی‌هایش»؛
زهرا علیمحمدی
رمان من را نه رمانی آمریکایی، که بازنمایندهٔ جهان عرب می‌دانند. بنابراین، رمانم پلی به جهانِ «دیگر بودن» است. اجازه دارم حرف بزنم چون پل هستم. احدی در آن سوی پل چنین اجازه‌ای ندارد. اصلاً چه کسی می‌خواهد از این پل عبور کند و به دل تاریکی برود و به آن «دیگریِ» تاریک، آلوده شود؟
Mahsa Saadati
وقتی صدا لهجه را با خود به زبانی بیگانه می‌آورد، حاصلش چیزی نیست مگر تلاشی توهم‌آمیز برای سخن گفتنِ همزمان به دو زبان، یکی پیدا و دیگری پنهان. یکی در حرکت و دیگری در حاشیه، خشمگین و برآشفته از ناشنیده ماندن و رها شدن. بنابراین لهجه لزوماً نقص گفتار نیست؛ تقلای زبان مادری است در برابر مرگ و فنا. رقابت زبان مادری است با زبان بیگانه از راه کارشکنی، از راه تخریب پیوند میان صدا و ضرب‌آهنگ.
Mahsa Saadati
عجیب این‌که دسترسیِ ما به این تصاویر، به قصه‌هایی که در دل عکس‌ها و ویدیوها بازگو می‌شوند و به جزئیاتی که همهٔ حواس ما را درگیر می‌کند، به همدردی بیشتر و شناخت عمیق‌تر ما نینجامیده. در واقع، بیشتر وقت‌ها این قصه‌ها واکنش چندانی برنمی‌انگیزند، مگر طرح قصه‌های متناقض، تمسخر یا حس زودگذرِ همدردی. چه شده؟ چرا عکس‌های اعتراض بومیان آمریکا در یخ‌بندان به چنان یأس عمیقی نمی‌انجامد که برای نجات‌شان به آب و آتش بزنیم؟ البته که می‌دانم چرا. به دلایل بی‌شمار، از دلایل سیاسی گرفته تا فرهنگی و اجتماعی. اما دغدغهٔ من فهم بینندگان و خوانندگان از شدت درد هم هست. ما انگار به تصاویر غم و اندوه و تراژدی و کشتار و ستم خو گرفته‌ایم. یا شاید هم چون می‌بینیم دردِ ظالمانه و ناخواسته همه‌جای دنیا وجود دارد، بی‌خیالِ آگاهی و هشیاری اجتماعی می‌شویم.
mahdieh91
هر کلمهٔ زبان دوم یادآور کلمه‌ای است در زبان مادری‌ات که نمی‌توانی به کارش ببری.
mahdieh91
کلمه‌ها خیانتکارند. به ما و به ذهن ما خیانت می‌کنند. سوگوارمان می‌کنند؛ سوگوار چیزهایی که از دست می‌روند. لکان کلمه را مرگ دوم می‌داند، مرگ چیزی که با نام‌گذاری از دست می‌رود. کلمه‌ها سوگوارند، سوگوار آن بخش از معنا که از دست رفته. حتی ما هم وقتی اسمی بر ما گذاشته می‌شود سوگواریم. گاهی کلمه‌ها از معنا تهی می‌شوند. به جای پل زدن، همهٔ پل‌ها را خراب می‌کنند و می‌بَرندت به قعر انزوا. گاهی هم بازی قدرت راه می‌اندازند. ابزاری می‌شوند برای سرکوب، برای عمیق کردن شکاف میان انسان‌ها. با این همه، تفکر ما ناگزیر از مسیر واژه می‌گذرد. از مسیر زبان؛ همان زبان خیانتکاری که سوگوارمان می‌کند. اما بدون کلمه هم زندگی ممکن نیست. چه وحشتی! بدون کلمه غرق می‌شوی و با کلمه سوگوار.
mahdieh91
اغلب فلسطینی‌هایی که در روزهای نکبت از فلسطین گریخته‌اند، هنوز کلید خانه‌شان را دارند، حتی اگر دیگر خانه‌ای باقی نمانده باشد. چه خاک بر گردنت آویزان باشد و چه کلید، همیشه سوگواری. فقدان خانه همیشه بر گردنت سنگینی می‌کند؛ تیری است که با هر کلمه‌ات شلیک می‌شود.
mahdieh91
در هر صورت، تو نه خانه‌ای از آنِ خود داری و نه در واقعیتی زندگی می‌کنی که بتوانی خانه‌ای را که حق توست، پس بگیری. پس به تو می‌گویند از نو بساز، درست مثل پدر و مادرت که از نو ساختند؛ زنده بمان، درست مثل اجدادت که زنده ماندند. و البته این هم شکلی از فراموشی است: خانه‌ات را آن‌قدر بساز و دوباره بساز که بالاخره سرکوبگرت را در دیوارهایش و دست آخر در رگ‌هایت ببینی، یا بگریز. در هر صورت، سرکوبگرت ماهرانه واقعیتی ساخته که در آن نشانی از وجود و هستی خودت نمی‌ببینی.
mahdieh91
ما انگار به تصاویر غم و اندوه و تراژدی و کشتار و ستم خو گرفته‌ایم. یا شاید هم چون می‌بینیم دردِ ظالمانه و ناخواسته همه‌جای دنیا وجود دارد، بی‌خیالِ آگاهی و هشیاری اجتماعی می‌شویم.
گیله مرد
به معادلهٔ مقالهٔ توی دستت ارجاع می‌دهی و همین که به کاغذ نگاهی می‌اندازی، چشمت به کلمه‌هایی می‌افتد که بالای صفحه را اشغال کرده‌اند: دانشگاه تخنیون اسرائیل. «استدلال‌شون یه‌جور سفسطهٔ منطقیه. در واقع، نویسنده‌های مقاله تقلب کرده‌ن. البته عجیب نیست، چون اسرائیلی‌ان دیگه.»
گیله مرد
یعقوب درخت پیوندی جالبی را نشانت می‌دهد که هم بادام می‌دهد و هم توت. این درخت حاصل دهه‌ها رقابتِ گونه‌ای مهاجم با ژن یکی از میوه‌های بومی این منطقه است؛ دو خانوادهٔ گیاهی که در جسمی فانی در هم تنیده‌اند و به محو شدن تن نمی‌دهند. علم می‌گوید چنین پیوندی دو نتیجهٔ احتمالی دارد: یا یکی از گونه‌ها بر دیگری چیره می‌شود یا طی چند نسل، گونهٔ کاملاً جدیدی شکل می‌گیرد.
گیله مرد
اما تاریخ را طوری نوشته‌اند که انگار خودِ تو سربازان و گازهای اشک‌آورشان را به خانه‌ات دعوت کردی. به گفتهٔ همین تاریخ، کودکان نیز اغلب در اثر انفجار کپسول گاز اشک‌آور، ترکش می‌خورند و یا کشته یا زخمی می‌شوند. و باز به گفتهٔ همین تاریخ، گناه این هم بر گردن توست؛ درد و رنج کودکانت محصول سرسختی و لجاجت توست.
گیله مرد
در هر صورت، تو نه خانه‌ای از آنِ خود داری و نه در واقعیتی زندگی می‌کنی که بتوانی خانه‌ای را که حق توست، پس بگیری. پس به تو می‌گویند از نو بساز، درست مثل پدر و مادرت که از نو ساختند؛ زنده بمان، درست مثل اجدادت که زنده ماندند. و البته این هم شکلی از فراموشی است: خانه‌ات را آن‌قدر بساز و دوباره بساز که بالاخره سرکوبگرت را در دیوارهایش و دست آخر در رگ‌هایت ببینی، یا بگریز. در هر صورت، سرکوبگرت ماهرانه واقعیتی ساخته که در آن نشانی از وجود و هستی خودت نمی‌ببینی.
گیله مرد
امروز ممیزیِ امپریالیسم در حرفِ آخرِ ناشرها پنهان شده: «این کتاب فروش نمی‌رود.» این جمله عمیق‌ترین خندق دفاعی قلعهٔ امپریالیسم است.
گیله مرد
نمی‌شود جوهرهٔ پیام را از صدایی که بیانش می‌کند، جدا کرد
گیله مرد
شاید میراث همین باشد؛ همین ریشه‌ای که بیش از لیاقتت به تو می‌بخشد
گیله مرد
«توی همچین روستایی، حضور اسرائیلیا نابه‌جاتر و نامناسب‌تر از همه‌جا به نظر می‌رسه. فکر کن. زنای صهیونیست از بروکلین میان این‌جا و یه خونهٔ شهرکیِ تهویه‌دار نصیب‌شون می‌شه و بعد هم به این‌جا می‌گن «وطن». اصلاً با عقل جور در نمیاد.»
گیله مرد
«قبلاً این‌جا زندگی می‌کردم. این‌جا قبلاً خونهٔ من بوده.» نگاه مرد پر از ابهام و سؤال می‌شود. می‌گوید «آها. یعنی خونه رو به خاخام فروختی؟» پدرم سرش را آهسته به نشانهٔ نه تکان می‌دهد. «من خونه رو نفروختم. ما هیچ‌وقت خونه رو نفروختیم.»
گیله مرد
شدت حس فقدانت چقدر است؟ فرض کن ده یعنی بی‌صدایی و آوارگی.
کاربر ۲۱۶۵۷۴۵
شدت پریشانی‌ات چقدر است؟ فرض کن ده یعنی ناگفتنی.
کاربر ۲۱۶۵۷۴۵

حجم

۴۳۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۴۳۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان